همشهری آنلاین-الهام صالح: قرار بود همگی با هم به سراغش برویم؛ من، محمد نوروزی؛ عکاس بازنشسته کیهان و دوست قدیمیاش، عکاس همشهری محله و احسان رأفتی؛ مدیر آژانس عکس خبری ایران، دوربیننت برنامه عیادت، پیشنهاد مدیر دوربیننت بود، اما حضور او (حسین پرتوی) در منطقه ۱۱ بهانهای شد تا برای همشهری محله ۱۱ هم گزارشی تهیه شود. زودتر باید میرفتیم، اما در ابتدای بیماری قرار داشت و نمیخواست دوستان و همکارانش او را در بستر بیماری ببینند.
مثل همیشه دیر میرسیم. حالا که رفته...
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
حرفهای چشمهایش
خوابیده بود روی تخت، با دهانی که حرف نمیزد، اما چشمهایش... چشمهایش بغض داشت. «محمد نوروزی» میگفت: «از اینکه در این وضعیت میبینیمش، ناراحته. » حق داشت. محمد نوروزی میگفت: «همیشه خیلی خوب سخنرانی میکرد. » و حالا روزگار، مهر سکوت را بر لبانش زده بود. روزگار؟ بهتر است بگوییم بیماریای ال اس. اول از کلماتش شروع شده بود، از حرف زدن. کمتر صحبت میکرد. بعد بیماری به همه نقاط بدن سرایت کرد. برای اینکه با او ارتباط برقرار کنند، کلمات را روی کاغذی مینوشتند تا تکذیب یا تأییدشان کند.
بیماری به همه بدنش سرایت کرده بود؛ قدرت حرکت نداشت. سال ۱۳۹۰ بود؛ یک بار به عیادتش رفتیم. سهلانگاری نبود، نمیخواستیم خانوادهاش به زحمت مضاعف بیفتند. سیاوش، پسرش چند دقیقه اول ورودمان حضور نداشت؛ به پدرش ساکشن میداد. همان روز گفتند هزینه برق منزلشان به خاطر دستگاه اکسیژن سر به فلک میگذارد. گفتند و خودشان شنیدند. سال ۱۳۹۰ بود. بانو پورانداخت؛ همسرش میگفت وقتهایی که برق قطع میشود، باید دستگاه تنفش را با دست پمپاژ کند. گفت و خودش شنید.
وداع آخر
ای ال اس، به گفته سیاوش پرتوی، یک بیماری است که هنوز برای آن درمان قطعی پیدا نشده. این بیماری، هنوز در حال آزمون و خطا است. حسین پرتوی هم ایالاس داشت. ۲۷ اردیبهشت به کما رفت و ۲۸ اردیبهشت چشمهایش را به روی دنیا بست. یکشنبه ۲۸ اردیبهشت، صدای لا اله الاالله در خیابان رازی طنین انداخت. صدای عکاسها بود؛ عکاسهایی که آمده بودند تا با «حسین پرتوی» وداع کنند. آنها سهشنبه ۳۰ اردیبهشت هم برای وداع آخر به خانه هنرمندان آمدند. ساعت حدود هشت و ربع، ورزشکاران در محوطه خانه هنرمندان ایران میدوند و در این ورزش صبحگاهی با مردانی مواجه میشوند که در حال نصب بنر تسلیت هستند. هنوز هیچکس نیست.
دقایقی بعد، چند نفر از راه میرسند. کولههای سبک، یا سنگین از هویت آنها پرده برمیدارد؛ عکاساند و برای شکار لحظهها آمدهاند، شاید هم فقط صرفاً برای وداع آخر. آقا دوربینی هم هست؛ یکی از نخستین نفراتی که در محوطه حاضر شده. حدود بیست دقیقه بعد محوطه خانه هنرمندان حسابی شلوغ میشود. کارکنان هوانیروز برای ادای احترام آمدهاند. هر از چندگاهی صدای هق هق گریهای، سکوت را میشکند، بعد هم صدای قرآن است که لابهلای برگهای درختها میپیچد.
عکس همبستگی مردم ایران
عکاسان پیشکسوت آمدهاند و عکاسان جوانتر، عکاسان خبرگزاریها و رسانهها. عدهای سخنرانی میکنند. دکتر «علی ربیعی»؛ وزیر کار، تعاون و امور اجتماعی، یکی از این افراد است. او میگوید: «برای ادای احترام به مرحوم پرتوی به اینجا آمدهام. شخصیت فردی و اجتماعی پرتوی برای همه ما درسآموز است. شخصیت اجتماعی او را با عکاسی میشناسیم. عکاسی، ثبتکننده لحظات مهم جامعه است. این عکسها تداومدهنده یک لحظه در تاریخ محسوب میشوند. هر چند که نتوانستیم عکاسی مطبوعاتی را ارج بنهیم، اما این عکاسی نقش بسیاری در فهم مسائل جامعه داشته. امروز به پاسداشت یک هنرمند و به پاسداشت هنر عکاسی انقلاب، کنار هم جمع شدهایم. عکس همافران، شهامت یک ملت را افزون کرد. این عکس، همبستگی اجتماعی یک ملت را نشان داد و در ساختار حکومت پهلوی، تزلزل انداخت. هنرمند، با ثبت یک لحظه در تحول اجتماعی جامعه نقش دارد. پرتوی این کار را انجام داد. او ساده زندگی کرد. پرتوی برای ما یک الگو است. فقدان او را از طرف آقای رئیسجمهور به خانوادهاش و به جامعه روزنامهنگاری تسلیت میگویم. »
مرد بیادعا
«حسین انتظامی»؛ معاون مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم در این مراسم چنین بیان میکند: «همه ما در طول زندگیمان با رفتاری که داریم، قضاوتهایی را در اطرافیانمان ایجاد میکنیم. در طول این سالها هیچ همکاری را ندیدم که از پرتوی به نیکی یاد نکند. او به هنر متعهد، اعتقاد داشت، به همین دلیل هم در امواج اجتماعی تأثیرگذار بود. جامعه مطبوعات، عزیزی را از دست داده است که امیدوارم راه او را ادامه بدهد. درگذشت پرتوی را از طرف وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به خانوادهاش و به جامعه مطبوعات تسلیت میگویم. »
سخنان دکتر «علی مرادخانی»؛ معاون هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم اینگونه بود: «مهمترین ویژگی پرتوی، صداقت و نگاه بسیار شفاف او بود. درباره عکسهای خود هیچ ادعایی نداشت. هرگز از او ادعایی ندیدم. بیادعایی، او را بزرگتر کرد. برای خانوادهاش صبر و اجر آرزو دارم. »
خیلیها میتوانند از «حسین پرتوی» بگویند، برخی از دوستانش فقط خاطرهای کوتاه میگویند تا از او یادی کرده باشند. انجمن صنفی عکاسان مطبوعات، انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس و انجمن عکاسان ایران هم بیانیهای را قرائت میکنند.
حرفها که تمام میشود، نوبت رفتن است. صدای لا اله الاالله در محوطه خانه هنرمندان ایران طنین میاندازد و پیکر پرتوی تشییع میشود تا در قطعه نامآوران بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شود.
صدای لا اله الاالله که در خانه هنرمندان میپیچد، بغض میآید و میرود. خاصیت مرگ است، مرگی که بیصدا در میزند. بغض اما فقط از مرگ نیست، از بیحواسی ما است، از همیشه دیر رسیدن. این بار هم دیر رسیدیم.
پرتوی، آنگونه که بود...
حرفها تکراری است، تعریفها تکراری است. «حسین پرتوی» در سال ۱۳۲۱ در شهر اردبیل متولد شد. کمی بعد همراه خانوادهاش به تهران آمد. او از همان کودکی به عکاسی علاقه داشت. بازی با دوربین عکاسی برادرش، یکی از سرگرمیهای او به شمار میرفت. او در آرشیو روزنامه کیهان کار میکرد. عکاسی هم برایش از همین روزنامه آغاز شد. ۱۷ ساله بود و عکاسی را با عکاسی ورزشی آغاز کرد. به اعتقاد او عکاسی ورزشی، مادر عکاسی است.
او در طول فعالیت خبری خود در روزنامه کیهان از وقایع بسیار مهمی عکاسی کرد؛ بسته شدن فرودگاه توسط نظامیان به فرمان بختیار در تاریخ ۴ بهمن ۱۳۵۷، اعدام سران حکومت پهلوی در دبیرستانهای علوی و رفاه و ورود امام خمینی(ره) به ایران در فرودگاه مهرآباد (۱۲بهمن ۱۳۵۷) از جمله این وقایع هستند. پرتوی در سالهای دفاعمقدس بهعنوان دبیر سرویس عکس روزنامه کیهان انتخاب شد و تصاویر بسیاری را به ثبت رساند.
تا ۲۱ شهریور سال ۱۳۶۸ در این روزنامه کار کرد و در این تاریخ بازنشسته شد. او پس از بازنشستگی به دلیل علاقه به پروفسور حسابی به همکاری با بخش فرهنگی بنیاد حسابی پرداخت. بیماریای ال اس هم سال ۱۳۸۴ گریبان عکاس را گرفت و خانه نشینش کرد.
این حرفها تکراری است، اما «حسین پرتوی»، تکراری نمیشود.
پوراندخت پرتوی؛ همسری از جنس صبر
حرفهایی که هنگام تشییع جنازه افراد زده میشود، شنیدنی است. اقوام از خوبیهای پرتوی میگویند، از اینکه در عکاسی مهارت داشت و عکسهایی حرفهای میگرفت. حرفها فقط پیرامون خوبیهای پرتوی نیست، از همسرش هم میگویند؛ از بانو پوراندخت که چه صبورانه از همسرش مراقبت میکرد. برخی حتی به موارد مشابهی هم اشاره میکنند، به مواردی که همسران به وقت بیماری، شوهرشان را ترک کردهاند، به همسرانی که حوصله و تاب و تحمل نگهداری از شوهر بیمارشان را ندارند. بانو پوراندخت اما اینچنین نبود. در همه این سالها در کنار حسین پرتوی قرار داشت؛ مونس و همدم و در عین حال پرستارش بود. گفتن آسان است، باید در عمل با چنین شرایطی مواجه شد تا ارزش زحمات او را درک کرد.
بانو پوراندخت در گفتوگویی که با همشهری محله داشت به این موضوع اشاره کرد که پرتوی بارها میخواست تا به خانه سالمندان منتقل شود و از اینکه سبب ناراحتی ما میشد معذب بود، اما خانواده علاقهای به این کار نداشتند. همسرش او را دلداری میداد: «می گفتم بیماریات خواست خدا بوده، خودت که در آن تقصیری نداشتی. از آن موقع دیگر اسم خانه سالمندان را هم نیاورد. »
اوایل بیماریاش حتی تا حدود ۴ سال پیش هم شرایط جسمیاش بد بود، هم شرایط روحیاش. ۳ شیفت پرستار داشت. ضربان قلب و فشار خونش بالا میرفت. قندش پایین میآمد. در همه این لحظات، بانو پوراندخت کنارش بود. وقتی برق منزل قطع میشد، ساعتها دستگاه اکسیژن را با دست پمپاژ میکرد. در همه این سالها پرتوی حرف نمیزد، بانو پوراندخت اما حرفها را از چشمهایش میخواند. او نه فقط در بیماری، حتی به وقت سلامت هم کنار شوهرش بود. عکاسها شرایط آسانی ندارند، سفر پیش میآید، هفتهها و ماهها دوری پیش میآید، این شرایط برای پرتوی هم پیش میآمد. همسرش این شرایط را پذیرفته بود: «میدانستم عاشق کارش است. همه شرایط کاریاش را پذیرفته بودیم. »
همه اینها دست به دست هم میدهد تا از بانو پوراندخت با عنوان همسری صبور یاد شود. سخنرانان مراسم تشییع جنازه پرتوی به حق از زحمات همسرش قدردانی کردند.
-----------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۱ در تاریخ ۱۳۹۳/۰۳/۰۷