همشهری آنلاین-بهاره خسروی:درباره تهران قدیم تحقیق میکند و کتاب مینویسد. شاید به همین دلیل است که تا پیشنهاد مرور خاطرات تهران و گشت وگذار در دیروز این شهر هزار رنگ را مطرح میکنیم با وجود تمام مشغلهها و بیخوابیهای روزهای فیلمبرداری به درخواست مصاحبه ما نه نمیگوید و با ما همراه میشود. هنگام گفتوگو در فضای بوستان دانشجو و تئاتر شهر بیآنکه خم به ابرو بیاورد یا ابراز ناراحتی کند با علاقهمندان هنرش بهویژه جوانان که تقاضای گرفتن عکس سلفی دارند با لبخند همراهی میکند درست به روال تمام این سالها که براساس یک اعتقاد قلبی همیشه برای مردم کار کرده است. گفتوگویمان پر میشود ازخاطرات بنای قدیم تئاتر شهر و کافه شهرداری در محدوده خارج از تهران، حضورش در مراسم کلنگزنی مجموعه تئاتر شهر در سال ۱۳۴۵ و حال و هوای تهران قدیم. در ورق زدن دفتر خاطرات این هنرمند پیشکسوت و سرک کشیدن به کوچه و خیابانهای تهران کوچک در ۸۰سال پیش با ما همراه شوید.
یاد شهر ۳۰۰ هزار نفره به خیر!
حضور چهره آشنایی مثل اسدزاده در فضای بوستان دانشجو و تئاتر شهر کافی است تا جوانان عشق فیلم و تئاتر به سرعت خودشان را برای گرفتن عکس سلفی به او برسانند. بعضیها هم به خیال اینکه فیلم یا سریالی در حال ضبط است کنجکاوانه سراغ بقیه عوامل را میگیرندو اینجا هم صحبت از سریال خانه سبز است. استاد با نشان دادن فضای بوستان دانشجو از خارج شهر بودن این مجموعه در سالهای دور میگوید و سر صحبت را با روایت خاطراتی از محله دوران کودکیاش و زمینهای خاکی تهران باز میکند: «من بچه خیابان ری هستم. زمانی را یادم میآید که تا چشم کار میکرد تهران زمین خاکی و گل و لای داشت و هیچ خبری از آسفالت نبود. همیشه وقتی مدرسه میرفتم تا قوزک پا کفش و شلوارم گلی میشد و کارم این بود چه در خانه چه در مدرسه خودم را به حوضی برسانم برای پاک کردن کفش و شلوارم. آن روزها کل تهران در ۵ یا ۶ محله خلاصه میشد. عولاد جان، سنگلج و درخونگاه از محلههای معروف تهران به حساب میآمد و ۳خیابان مهم شاهپور، ری و امیریه خیابانهای مهم شهر بودند. آنهایی که وضعشان بهتر بود در همین خیابان امیریه زندگی میکردند؛ چون شکل و شمایل خانهها و مغازههایش نسبت به بقیه نقاط شهر متفاوتتر بود. تنها یک تکه از خیابان امام خمینی(ره) (سپه سابق) تا توپخانه سنگفرش بود و بعدتر هم خیابان جمهوری(شاهآباد) و آسفالت شد.»
بنا به گفته استاد اسدزاده نخستین سرشماری حقیقی تهران در سال ۱۳۱۸ انجام شد و در این سرشماری که او شاهدش بوده کل جمعیت تهران ۳۰۰ هزار نفر بود. در آن روز همه مغازهها و نانواییهای شهر تهران تعطیل بودند و کارمندان دولت برای مردم شناسنامه به در خانهها بردند.
خانههای قوطی کبریتی
یکی از زیبایهای طهران قدیم و عامل مؤثر در روابط اجتماعی، سبک معماری خانهها بود. استاد در طول مسیر گفتوگو با ما از خانهاش تا بوستان دانشجو با نشان دادن ساختمان بلند و جدید یادی میکند از خانههای قدیمی طهران که دیگر نمونهای از آن در شهر یافت نمیشود و میگوید: «زمانی خانههای تهران را یک طبقه و با جرزهای یک متری میساختند. بلندترین ساختمان شهر، ساختمان شمسالعماره بود. اما حالا خانهها را با جرز ۲۰ سانتی متری میسازند. اگر به آپارتمانهای بلند مرتبه و برجهای شهر نگاه کنیم انگار یکسری قوطی کبریتهای روی هم سوار شده میبینیم. نسل خانههای قدیمی تهران خیلی وقت است تمام شده و دیگر در هیچ جای تهران نظیر آنها پیدا نمیشود. همین تغییرات معماری خانهها، سبک زندگی شهروندان را هم تغییر میدهد.»
هنرمند پیشکسوت تئاتر و سینما و تلویزیون در میان صحبتهایش گریزی هم به سبک زندگی اهالی تهران قدیم میزند و بزرگ شدن شهر را یکی از عوامل کمرنگ شدن ارتباطات اجتماعی و فامیلی عنوان میکند و میافزاید: «آن زمان تهران مثل امروز بزرگ نبود. اغلب برای رفتوآمد به جای ماشین از درشکه استفاده میکردند و خودرو فقط در اختیار افراد خاص جامعه بود. بنابراین در خیابانهای شهر خبری از ترافیک نبود. علاوه بر این، همه اعضای یک خانواده در یک خانه و محله زندگی میکردندو بیشتر پیاده رفتوآمد میکردند. به همین دلیل لازم نبود برای دیدار همدیگر طی مسافتهای طولانی و ماندن در ترافیک را تحمل کنند. همین عامل هم به نزدیکی روابط خانوادگی کمک میکرد. اما برعکس، این روزها هرکدام از اعضای خانواده در یک گوشه از شهر سکونت دارند و یک جمع شدن سادهشان، کلی زمان میبرد.»
اعتمادهایی از جنس دل
به گفته استاد اسدزاده بیشتر اعتمادهای مردم در گذشته از جنس دل بود و همین به دوام ارتباطات کمک میکرد. او از حال و هوای ارتباطات همسایگی در طهران قدیم میگوید: «آن زمان مثل حالا پیدا کردن خانه خالی برای اجاره کار سختی نبود. هرکسی که سراغ خانه یا اتاقی برای اجاره بود خیلی راحت در همه خانهها را میزد و صاحب خانه اگر اتاق خالی داشت اجاره میداد. چون مردم آرام و صلح جو بودند و خیلی زود به یکدیگر اعتماد میکردند. آن روزها هیچ خبری از چک و سفته و سندهای گوناگون برای جلب اعتماد نبود. اعتمادشان هم براساس صداقت در رفتار و حرف زدن شکل میگرفت. واقعاً همسایههای یک محله مثل فامیل بودند.»
مهمانیهایی که با خوردن یک آبگوشت و اشنکه ساده برگزار میشد خاطره فراموش نشدنی همنسلان استاد است. او غبار خاطرات قدیمی را پس میزند: «اغلب خانوادهها فقط هفتهای یکبار برنج میپختند. تجملیترین غذای آن روزها چلوکباب بود که اغلب برای مهمانیهای خاص خانوادگی تهیه میشد.»
طهران، خندق بود
روزگاری در همین تهران هزار رنگ، زندگی در یک محله خاص و به اصطلاح بچه یک محل بودن برای شهروندان یک افتخار به شمار میرفت. استاد اسدزاده در اینباره میگوید: «تهران کوچک را اگر از آغاز دوره صفویه تا زمان شاه طهماسب در نظر بگیریم. اطرافش پر از خندق بود. همین میدان انقلاب تا زمان پهلوی اول خندق بود. در همین دوره دستور پر کردن این خندقها را دادند. میدان حر یا باغشاه هم خارج از شهر بود. بهطور کلی آن ایام تهران ۱۲ دروازه داشت و اطرافش همه بیابان بود. طبیعی است که در این شرایط و با تعداد محدود محلهها اهالی همان ۵، ۶ محله بیشتر سر زبان بیفتند.»
استاد پس از مکث معناداری میگوید: «البته ما دیگر به سمت تجدد پیش میرویم و خیلیها گم کردن و فراموش کردن اصالتها را با تجدد اشتباه میگیرند.»
از کافه شهرداری تا تئاتر شهر
جالب است بدانید که استاد اسدزاده در زمان کلنگزنی بنای مجموعه تئاتر شهر در سال ۱۳۴۵ بهعنوان هنرمند بنام کشور به این مراسم دعوت شده بود. او با نشان دادن کارت دعوت قدیمی مربوط به آن مراسم از حال و هوای قدیم تئاتر شهر میگوید: «زمانی تئاتر شهر، باغ بزرگ خارج از شهر به حساب میآمد و به همین دلیل به کافه شهرداری و تفرجگاهی برای مردم تبدیل شده بود. فضایی که میز و صندلی داشت و مردم اغلب برای خوردن فالوده و بستنی در آن جمع میشدند. تا اینکه تصمیم گرفته شد مجموعهای به نام تئاتر شهر ساخته شود. در مراسم کلنگزنی این مجوعه، هنرمندان برجسته آن روزگار دعوت شده بودند و من هم در آن مراسم حضور داشتم.»
جای خالی بازیهای کودکانه
زمانی که خبری از این همه باشگاه و کلاسهای ورزشی رنگارنگ و شهربازی و... نبود کوچهها بهترین تفرجگاه برای بازی و تفریح بچهها به حساب میآمد. اما کوچهها برای بچههای امروز بیشتر محل گذر هستند تا زندگی. اسدزاده میگوید: «آن زمان مردم برای تفریح و بازی جایی را نداشتند. خبری از زمینهای چمن، سینما و باشگاههای ورزشی آنچنانی بود. بنابراین بچهها دلخوش به بازیهایی مثل الک دولک و دویدن در کوچهها بودند. اما حالا کلاسهای مختلف و مجموعههای ورزشی بزرگ و بازیهای کامپیوتری جای کوچهها را گرفته است.»
این مردم مهربان
مدتی بود که ماشین لباسشویی خانه ما زمان کار سر و صدای زیادی تولید میکرد. نمره تلفن شرکت تولیدکننده لباسشویی را گرفتم و ماجرا توضیح دادم. آقای پشت خط گفت: صدای آشنایی دارید... همین که خودم را معرفی کردم کلی خوشوبش کرد و به نیم ساعت نرسید که تعمیرکار شرکت را به خانهمان فرستاد و در پایان کارش هرچه کردم اجرت تعمیر نگرفت و گفت: مدیرعامل شرکتمان گفته از شما دستمزد نگیرم. مثل همیشه جز تشکر کاری نتوانستم بکنم. همیشه مردم به من لطف دارند و اغلب کارهایم بدون معطلی انجام میشود.
اهل صف ایستادن نیستم
با تمام مشغلهها معمولاً خریدهای خانه با خودم است. اهل چانه زدن هم نیستم. معمولاً از میوهفروشیهای محله خرید میکنم و اغلب هم میوههای خوبی نصیبم میشود. البته چون اهل ایستادن در صف نانوایی نیستم بیشتر نانهای بستهبندی و آماده شده برای خانه میخرم.
از توتستانهای دهونک چه خبر؟
بیشتر تفریحات طهرانیها رفتن به دولاب، سر آسیاب و سلیمانیه قدیم بود. البته عدهای هم به توتستانهای دهونک سر میزدند. جوانترها بیشتر مایل به رفتن به دشت و صحرا و پهن کردن بساط چای و ناهار لب نهر آب تمایل داشتند که پیدا کردن آن کار چندان مشکلی نبود. بعدها لالهزار درست شد و به پاتوق خیلیها تبدیل شد. در کتابم درباره حال و هوای لالهزار مفصل نوشتهام. لالهزار، باغ ناصرالدین شاه بود که در آن لاله میرویید و به همین دلیل به باغ لالهزار مشهور شد.
آرزویی که برآورده شد
سال ۱۳۲۱ کارم را در تئاتر شروع کردم. آن زمان استادان بزرگی مثل «سید علی نصر» و «بایگان» در تئاتر کار میکردند و من نقش سیاهی لشکر را بازی میکردم. همیشه لباس میپوشیدم تا زمان اجرای نقشم منتظر میماندم. وقتی شهرت بزرگان تئاتر را میدیدم آرزو میکردم کاش من هم روزی مثل این افراد دیده شوم و به شهرت برسم. اما حالا که به آن جایگاه رسیدهام بعضی مواقع از این شهرت فرار میکنم. (با خنده)
فقط خودروی شخصی
حضور در جاهای شلوغ خستهام میکند. به همین دلیل نمیتوانم از وسایل حملونقل عمومی استفاده کنم و معمولاً با خودروی شخصی رفتوآمد میکنم. اگر هم جایی امکان بردن وسیله شخصی نباشد از آژانس استفاده میکنم.
زندگینامه استاد
«داریوش اسدزاده» درسال ۱۳۰۲ در کرمانشاه متولد شد. او سال ۱۳۰۷ همراه با خانواده به تهران مهاجرت کرد و در محله ری ساکن شد و دورههای تحصیلی از ابتدایی تا دانشگاه را در تهران سپری کرد. از سال ۱۳۲۱ کار در تئاتر را با بازیگری، کارگردانی و نویسندگی در تئاتر نصر و دهقان (لاله زار) شروع کرد. اسدزاده نخستین بازی حرفهایاش را سال ۱۳۲۱ با نمایش «لیلی و مجنون» تجربه کرد. تئاتر تهران نخستین جایی بود که در آن بازی کرد. این تئاتر نخستین مکان ثابت و دائمی بود که در ایران برای تئاتر کلاسیک ساخته شده بود. اسدزاده بعد از پیروزی انقلاب اسلامی کارش را با سریال «سمندون» در سال ۱۳۷۴ شروع کرد. استاد تاکنون در بیش از ۱۰۰ فیلم، تئاتر و مجموعه تلویزیونی بازی کرده است. بازی در فیلمهای سینمایی بلوف، بوی کافور و عطر یاس، روز شیطان و... و مجموعههای تلویزیونی دردسرهای عظیم۲، چمدان، همه فرزندان من، مهمانان ویژه، گناهکاران و... از جمله کارهای اوست.
آثار استاد اسدزاده
سیری در تاریخ تئاتر ایران از قبل از اسلام تا ۱۳۵۷
گزیدههایی از تاریخ ایران
تماشاخانه تهران
کتابی درباره تهران قدیم که در دست نگارش است
منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۱ در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۸