کوچه‌های قدیمی شباهت زیادی به آلبوم عکس دارند. وقتی که ورق می‌زنی همین‌طور خاطره است که جلو چشمت قطار می‌شود. سر هر عکسی زمان طولانی مکث می‌کنی و به چهره تک تک آدم‌هایش خیره می‌شوی. خیلی‌ها از دنیا رفته‌اند و بچه‌ها بزرگ شده‌اند.

همشهری آنلاین- فاطمه شعبانی: زیر لب با افسوس می‌گویی: یادش به خیر، انگار همین دیروز بود... سرظهر با بچه‌ها در کوچه فوتبال بازی می‌کردیم و از شانس بد توپمان می‌افتاد در خانه بد اخلاق‌ترین فرد کوچه و چقدر این پا و آن پا می‌شدیم و بالاخره یکی از بچه‌ها را که از همه دل وجگر دارتر بود به جلو هل می‌دادیم تا در بزند و به مرد همسایه که از خواب قیلوله بیدار شده و جلو در آمده است بگوید: «ببخشید می‌شه توپمون رو پس بدید! » کوچه‌گردی بهانه‌ای است برای مرور خاطرات آن روزها. این بار نوبت کوچه شهید «غلامحسین زالی» محله اتابک غربی است.  

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

نشانی این است: خیابان لرزاده، قدیرکاشانی، کوچه شهید غلامحسین زالی. کوچه ۲ قسمت دارد و خیابان شهید قدیرکاشانی – اتابک غربی‌ـ مثل خط استوا آن را به دو قسمت نامساوی تقسیم کرده است. بر روی دیوار ساختمان‌های نوساز اسم شهید زالی بر تابلوی آبی رنگی حک شده است. شاید کوچه قریب به صد سال قدمت دارد، اما ظاهرش سر سوزن شباهتی به یک کوچه قدیمی ندارد، چون نه شبیه کوچه‌های تنگ و ترش منطقه است و نه خانه‌های قدیمی دارد. ساختمان‌ها کاملاً نونوار شده و جای خانه‌های قدیمی را آپارتمان‌های شیک نوساز گرفته‌اند. از دیوار چند خانه شاخه‌های انگور سر به کوچه خم کرده‌اند. آپارتمان‌هایی که همگی پا عقب کشیده‌اند، دل کوچه را از تنگی در آورده‌اند.  

کوچه‌ای به نام پزشک

تا مدت‌های مدید کوچه شهید زالی را کوچه «پزشک» می‌نامیدند و این اسم بی‌جهت روی این کوچه گذاشته نشده بود. یک دلیل قرص و محکم داشت و آن هم قرار داشتن منزل دکتر فرهودی در این کوچه بود. دکتر فرهودی پزشک بود اما در خانه‌اش شکسته‌بندی می‌کرد و دست و پای دررفته مردم را جا می‌انداخت. اهالی اتابک هر کسی را که نیاز به شکسته‌بند داشت، سراغ او می‌فرستادند و دکتر مشکل آنها را به چشم بر هم زدنی رفع می‌کرد. این اسم تا دهه ۶۰ سر کوچه بود. خانواده شهید زالی از خانواده‌های قدیمی کوچه نبودند و فقط چند سالی در این کوچه سکونت داشتند و بعد از چند سال از این محل رفتند. پدر خانواده در بازار تهران کار می‌کرد. غلامحسین هم مثل خیلی از جوان‌های محله به جبهه رفت و بعد از عملیات والفجر مقدماتی برای همیشه به شهر برگشت و اسمش بر تابلو آبی رنگ سر کوچه به یادگار حک شد و کوچه پزشک به کوچه شهید غلامحسین زالی تغییرنام داد.  

دری میان دو حیاط

حاج «حسین نیک‌آیین» ۴۶ ساله از ساکنان محله است که در این کوچه متولد شده و همراه کوچه قد کشیده و بزرگ شده است. حاج حسین تعریف می‌کند: «پدرم حاج طاهر بیش از ۵۰ سال قبل یک خانه ۲۷۰ متری را در این کوچه خرید و زن و زندگی‌اش را به این کوچه آورد. پدرم تعمیرکار ماشین بود. خانه‌مان یک حیاط بزرگ و قدیمی داشت شبیه همه حیاط‌های آن دوره و زمانه. یک درخت تنومند خرمالو وسط حیاط باصفای خانه‌مان بود که بیشتر اوقات گنجشک‌ها و سارها دسته‌جمعی رویش می‌نشستند. همسایه بغلی‌مان آقا یاوری بود که ۲ تا زن داشت و این هووها با هم زندگی می‌کردند. ما زن‌های آقای یاوری را خاله عصمت و خاله مژگان صدا می‌زدیم. خانواده ما و خانواده یاوری خانه یکی بودیم. بین دیوار خانه ما و خانه‌شان یک در قرار داشت که این در همیشه خدا باز بود و بده بستان مادرهایمان از این در انجام می‌شد. پسرش محسن همسن و سال من و همبازی‌ام بود.»

چاله خرکُُشان

یک قصه‌ای در محل بود که به سن من و خیلی‌ها قد نمی‌داد اما پدرم تعریف می‌کردـ نمی‌دانم به چشم دیده بود یا به گوش شنیده بودـ ته خیابان ما بیابانی بود که زیاد امنیت نداشت در خیابان ابراهیمی، چهارراه صفاری جایی به اسم «چاله خرکشان» بود. می‌گفتند خیلی سال قبل اینجا چاله بسیار عمیقی بود که الاغ‌ها و یابوهایی که سن وسالشان بالا می‌رفت و به درد هیچ‌کاری نمی‌خورد می‌آوردند و می‌انداختند داخل این چاله تا سقط شوند. بعدها که نه خری بود و نه چاله‌ای باز هم این چاله خرکشان در خاطره مردم محل باقی بود.  

کاچی نذری مادر

حاج حسین ادامه می‌دهد: «مسجد لرزاده نزدیک خانه ما بود و پدر یک ربع مانده به اذان به مسجد می‌رفت و اذان می‌گفت و دعاهای بین دو نماز را می‌خواند. چهارمین فرزند خانواده بودم و پدرم علاقه ویژه‌ای به من داشت. دستم را می‌گرفت و با خودش به مسجد می‌برد. مکبر مسجد بودم. در محل هیئت حسنیون که بانی‌اش آقا شیخ تقی بود، محرم‌ها همه را دور هم جمع می‌کرد. ایام محرم بیشتر اهالی به اندازه وسعشان نذری می‌دادند. ظهر عاشورا و تاسوعا ۱۰‌ـ ۱۵ دیگ وسط کوچه قطار می‌شد. گاز نبود و اجاق درست می‌کردند و دیگ‌ها را به ردیف می‌چیدند و دود هیزم و عطر برنج صدری و بوی روغن کرمانشاهی در محله می‌پیچید. آن موقع انگار قیمه نذری مزه دیگری داشت. ۲۸ صفر مادر و بعضی از همسایه‌ها آش شله زرد و کاچی می‌دادند و ما بچه‌ها مسئول تقسیم کردن نذری بین همسایه‌ها بودیم. از نیمه شعبان‌ها نگو، شور و حالی در بین بچه‌های محل می‌افتاد که خدا می‌دانست. هرکدام به سهم خودمان دم درِ خانه‌مان و کوچه را آذین می‌بستیم و این‌قدر این چراغانی برایمان مهم بود که بعضی شب‌ها در کوچه می‌خوابیدیم.»

تماشای یواشکی تلویزیون

آقای نیک‌آیین خاطراتش را این‌طور ادامه می‌دهد: «روبه‌روی خانه ما خانه مرحوم «طیب رضایی» بود که آن زمان برای خودش بروبیایی داشت، هرچند ما با هم ارتباط چندانی نداشتیم. پدر را در محل بابا طاهر یا حاج آقا اصفهانی صدا می‌کردند. پدرم نائینی بود اما در شناسنامه‌اش محل تولدش اصفهان قید شده بود. پدر از همان قدیم شیخ بود، معمم نبود اما خیلی به مسائل مذهبی مقید بود. پدر گوش کردن به رادیو و نگاه کردن به تلویزیون را جایز نمی‌دانست و برای ما تلویزیون نمی‌خرید. روزها بچه‌ها می‌آمدند و در کوچه از سریال‌های تلویزیونی تعریف می‌کردند و ما هم وسوسه می‌شدیم. ۳‌ـ ۴ تا خانه دورتر از ما خانه آقای حیدریان بود که آنها تلویزیون داشتند و ما ۷‌ـ ۸ تا بچه جمع می‌شدیم و یواشکی به خانه آقا حیدریان می‌رفتیم و دور از چشم پدر فیلم نگاه می‌کردیم.»

-----------------------------------------------------------------------------------------------

*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۲ در تاریخ ۱۳۹۳/۰۶/۰۸