بسیاری از آنها که آثار قبلی میلانی را به واسطه نوع نگاه و چگونگی مضامین، پسندیده بودند، با این فیلم ارتباط چندانی برقرار نکردند، اما برعکس بسیاری دیگر که پیش از این به آثار میلانی به ویژه نگاه منتقدانه و تندوتیزش نسبت به مسائل زنان و دیگر موارد دلخوشی نداشتند، اینبار روی خوشی به ساخته میلانی نشان دادند و سوپراستار را با تایید و تحسین بدرقه ساختند.
این تایید و تحسین، بیشتر متعلق به جریان دولتی سینما بود که اصولا با فیلمهای معناگرایانه میانه خوبی دارند، به ویژه آنکه چنین فیلمی توسط فیلمسازی چون میلانی ساخته شده باشد و نشان از دور شدن او از آن سینمای پر از مشکل و مسئله قبلی باشد.
بهترین دوران فیلمسازی تهمینه میلانی به سالهایی برمیگردد که با نگاهی از سر واقعگرایی، به مظلومیت زن این سرزمین در برابر مناسبات مردسالارانه میپرداخت؛ اینکه چگونه در چنین شرایطی زنان از پیشرفتن باز میمانند و جنس دوم محسوب میشوند. میلانی با رویکردی منتقدانه به ناهنجاریهای ناشی از روابط نامتعادل میان زنان و مردان جامعه پرداخته و تلاش داشت با آگاهیدادن به زنان توجه آنان را نسبت به شرایط موجود جلب کند و در این زمینه البته گاه از شیوههایی کموبیش شعاری سود میبرد که گاه با درنظر گرفتن ایدههای مورد نظر او قابل پذیرش و گاه نیز به سبب افراط در این شعارزدگی آثارش لحنی آزاردهنده پیدا میکردند.
کاملترین اثر میلانی فیلم به یادماندنی دو زن محسوب میشود که نهتنها شعارزدگی آثار میلانی در این فیلم شکلی کمرنگ به خود گرفته است بلکه از سوی دیگر نگاه انتقادی و تلخ میلانی در ملموسترین شکل خود به شکلی تاثیرگذار در این فیلم تبلور یافته است. هرچند پس از این فیلم میلانی هیچگاه نتوانست موفقیت دو زن را تکرار کند اما با این وجود فیلمهای او همواره به لحاظ مضمونی و همچنین سطح پرداخت سینماییشان از ارزشهایی نسبی برخوردار بودهاند، بهگونهای که او را به عنوان یکی از فیلمسازان مطرح ایرانی نهتنها در میان زنان بلکه در مجموعه سینمای ایران مطرح ساخته است.
بیتردید همین رویکرد انتقادی، واقعیتگرا، تلخ و تاثیرگذار که از تمرکز بر مسئله زنان در سطح جامعه و خانواده حاصل آمده، میلانی را به فیلمسازی بدل کرده است که همواره نگاه توأم با جسارتش در تقابل با یک سری از خط و خطوطهای حاکم بر حوزه نظارتی سینما قرار میگیرد و براین اساس هربار که سخن از فیلم تازه میلانی به میان میآید، هیچ بعید نیست که چنین مسائل و حواشی را به دنبال داشته باشد.
اما به نظر میرسد میلانی پس از ساخت آتشبس و موفقیت چشمگیر این فیلم در گیشه که طعم دلپذیر رکوردشکنی در گیشه و استقبال گسترده عامه مخاطبان را برای او به همراه داشت، مسیر کاریاش را تغییر داد؛ همچنین نباید از عدم نمایش عمومی تسویهحساب غافل شد که به دلیل مشکلاتی که با ممیزی پیدا کرد از جنبههایی یک ناکامی حرفهای در کارنامه میلانی را رقم زده است. بنابراین هر دو این اتفاقات به طور مستقیم یا غیرمستقیم شرایطی را به وجود آوردهاند که میتوان سوپراستار و نوع رویکردی را که میلانی در این فیلم دنبال میکند ناشی از چنین اوضاع و احوالی دانست.
ایده مرکزی فیلم فی نفسه ایدهای است که اگر میلانی به سبک و سیاق آشنای خودش به پرورش آن میپرداخت از ظرفیت زیادی برای ارائه کاری تاثیرگذار و جسورانه برخوردار بود. به ویژه اینکه میلانی با برگزیدن سینما به عنوان بستر رخدادهای فیلم، دستمایه
پر و پیمانی از این منظر در اختیار داشت که میتوانست به لحاظ معناگرایانه نیز پاسخگوی خواست و نیت او باشد. اما نحوه پرداخت قصه فیلم در فیلمنامه سوپراستار به شکلی غیرمنتظره تمام این بستر مناسب و تاثیرگذار را از دست رفته مینماید.
میلانی میتوانسته شخصیت مشهور مورد نظرش را از حوزههای دیگری نیز انتخاب کند ولی به دلیل آشناییاش به سراغ ستارههای سینما میرود، ولی معلوم نیست چرا از این شناخت و مصالحی که در اختیارش بوده استفادهای نمیکند. برای نمونه اگر کورش زند را یک ورزشکار در نظر بگیریم، در شکل فعلی فیلم نیز لازم به ایجاد تغییرات مهمی نیست. در واقع میلانی از چنین نکته کلیدی که باید موقعیتهای دراماتیک فیلم را تحتالشعاع خود قرار دهد، اصلا استفادهای نمیکند. به این ترتیب سوپراستار ربطی به پشت صحنه سینما پیدا نمیکند و از مناسبات حاکم بر آن چیزی را شاهد نیستیم، اصلا انگار وجود ندارد. ظاهرا میلانی ترجیح داده است به همین کلیات بسنده کرده و از سوپراستار بودن شخصیت اصلی صرفا در جهت جذاب کردن فیلم برای مخاطب عام استفاده کند و دیگر به سراغ مسائلی نرود که امکان دارد برایش دردسرساز شوند.
اما اینکه چرا فیلمسازی همچون تهمینه میلانی که همواره به نگاه منتقدانهاش معروف بوده ترجیح میدهد عرصههای کم دردسرتری را تجربه کند و به سراغ سینمایی برود که بیشتر مورد تایید متولی دولتی سینما است و... نکتهای است که باید در شرایط فعلی حاکم بر سینما جستوجو کرد. به هر حال سوپراستار از معدود فیلمهای میلانی است که از سوی طیف خاصی از سینمای ایران روی خوش دیده است و چه بسا اگر فیلمهای آشکارا بهتری با آن فاصله محسوس در جشنواره فیلم فجر حضور نداشت، سهم قابل توجهی از جوایز جشنواره به این فیلم اختصاص مییافت؛
همانگونه که اگر چه شهاب حسینی سیمرغ بلورین بهترین بازیگر جشنواره را گرفت اما این جایزه نه برای بهترین بازی همه دوران فعالیتش (در فیلم درباره الی...) بلکه برای سوپراستار بود که سیمرغ را زیربغل زد و به خانه برد تا در تقدیر و تحسینی که کورش زند به خاطر تغییر و تحول اخلاقیاش و تابیدن نور معنا بر دل و جانش لایق آن بوده، سهمی هم به بازیگر آن داده شود! با این اوصاف بعید به نظر نمیرسد اگر این شخصیت واقعا نمونهای عینی در خارج از دنیای فیلم داشت، خودش هم از کسب جایزه بینصیب نمیماند.
متاسفانه معناگرایی در سینمای ایران با وجود همه وقت و انرژیای که پای آن گذاشتهاند، هنوز چندان حاصل درخورتوجهی از خود بیرون نداده است و حتی در لفظ نیز هنوز بسیاری با آن مشکل دارند و تاکید بر معناگرایی را، بیمعنا حساب کردن دیگر فیلمها درنظر میگیرند. اما به هر حال این لفظ حتی اگر بهدرستی وضع نشده باشد، امروز به سینمایی اشاره دارد که چارچوب آن روشن است، فراز و فرود بسیاری داشته و آنچه مسلم است بخشی از جریان دولتی سینما از این رویکرد حمایت میکند که این جریان حمایتی برای هر فیلمسازی میتواند وسوسهکننده نیز محسوب شود.
جالب این است که میلانی در یکی از فیلمهایی که دستمایه آن، حتی در شکل فعلیاش، اصلا نیازی به شعار دادن ندارد، باز همان رویه شعارزده را استفاده میکند و حتی به مراتب پررنگتر از گذشته جلوهای بسیار اغراقآمیز به آن میدهد. این مسئله حتی در چگونگی شخصیتها نیز قابل مشاهده است. واکنشهای کورش زند در نیمه اول فیلم که قرار است بر بد بودن او دلالت کند گاه آنقدر اغراقآمیز، گل درشت و غیر منطقی است که آزاردهنده ودافعهبرانگیز مینماید، این مسئله در شخصیت رها نیز قابل ردیابی است؛
نوجوانی که معلوم نیست چرا برای خوب بودن باید ادای آدم بزرگها را در بیاورد، مثل آنها حرف بزند و البته نصیحت کند، فهمیده و بیعیب و نقص باشد، چرا که ظاهرا فیلمساز عادت ندارد راه اعتدال را در پیش بگیرد و شخصیتها یا باید منفی منفی باشند یا مثبت مثبت؛ رها نیز اینگونه است و به همین خاطر است که تصویری لوث شده و غیر پذیرفتنی از او را شاهد هستیم. بازیگر نوجوان فیلم نیز اگرچه تمام تلاش خود را برای یک اجرای خوب و زنده در این نقش به کار میبندد اما فیلمساز چنان وزنی به آن داده است که با وجود این تلاش راه به جایی نمیبرد و جز در اندک لحظههایی شاهد طراوت و زنده بودن این شخصیت نیستم.
شاید تنها تصمیم درست میلانی درباره این شخصیت همان حضور کوتاه و گذرای آن باشد که غیبت نهاییاش نیز پایانی باز را برای فیلم رقم میزند؛ پایانی که هم کمک زیادی به فیلم میکند که بار کلیشهایاش اندکی کمتر شود و از سوی دیگر این کیفیت فرازمینی برای رها قدری از جلوه غیر قابل پذیرش او که به عنوان یک انسان اغراقآمیز مینماید کاسته است. نکته جالب در سوپراستار آن است که برخلاف شخصیتهای اصلی، شخصیتهای فرعی و مکمل، حضوری در خور اعتنا دارند.
در واقع شخصیتهای فرعی جز آن پیرمرد ویولنزن که حضوری زائد و تحمیلی دارد، بقیه به مراتب بهتر از شخصیتهای محوری فیلم از کار درآمدهاند و پذیرفتنیتر و ملموسترند؛ به ویژه شخصیتی که نسرین مقانلو نقش آن را بازی میکند که یک تنه به کل شخصیتهای دیگر فیلم میارزد و از همه آنها جذابتر و زندهتر تصویر شده است و فیلمساز اگرچه میتوانست به این شخصیت وزن بیشتری داده و بیشتر روی آن کار کند، اما ترجیح میدهد که همان روال توام با شعار و موعظه رها و کورش را دنبال کند.
این مسئله میتواند درس خوبی برای سازنده سوپراستار باشد، چرا که اگر شخصیت همانند هر واحد انسانی ضعفها و قوتهای خود را داشته باشد و به جای رویکردی مطلقگرایانه و اغراقآمیز به شکلی انسانی و خاکستری ترسیم شود و همچنین درست و بجا مورد استفاده قرار بگیرد، هم میتواند بستر مناسب را برای بازیگر فیلم فراهم کند تا بازی خوبی را به نمایش بگذارد و هم اینکه بیشتر از دیگر شخصیتها و حتی آنها که زمان بسیار بیشتری را جلوی دوربین هستند به چشم بیاید و در ذهن آنها نیز باقی بماند. اینگونه است که با وجود خستی که گویی کارگردان در نمایش این شخصیت نشان داده تماشاگر آن را میپذیرد و حتما با او همدلی و همراهی میکند.
این دقیقا همان اتفاقی است که برای هر فیلم دیگری نیز میتواند بیفتد.
اگر تماشاگر فیلمی را که تماشا میکند، باور کند با آن همدلی و همراهی میکند، از آن تاثیر میگیرد و در خاطرش نیز باقی میماند، در غیر این صورت اگر استقبالی هم از یک فیلم به عمل بیاورد، صرفا به دلیل جذابیتهای کاذبی است که در بهترین حالت تاثیری آنی و فراموششدنی دارند. از یاد میروند چرا که به جای تاثیر گذاشتن بر مخاطب و ایجاد یک ارتباط درست تنها آن را به شکلی سطحی سرگرم میکند.
به هر حال سوپراستار یک فیلم میان مایه است. اگر دچار یکسری مشکلات است که بدانها اشاره شد، نقاط قوتی هم دارد که البته بیشتر به لحاظ تکنیکی و در پرداخت سینمایی فیلم دیده میشوند. فیلم کارگردانی شسته و رفتهای دارد، ریتم تند و ضربآهنگ مناسبی دارد که در جذب مخاطب و همراه کردن او تاثیر سازندهای دارد. تهمینه میلانی این بار نیز به عنوان فیلمسازی که همواره توجه خاصی به داستانگویی در سینما داشته است، تبحر و تسلط خود را در داستانگویی نشان میدهد و هرچند که فیلم از این جنبه در پارهای صحنهها افت میکند اما در مجموع موفق میشود که داستان خود را به قاعده برای مخاطب عام جذاب تعریف کند.
اگر انتظارات عجیب و غریبی درباره سوپراستار نداشته باشیم و آن را به عنوان فیلمی که برای مخاطب عام ساخته شده است، مورد ارزیابی قرار دهیم، میلانی فیلمی آبرومندانه را ارائه کرده است. از این منظر در یک جمعبندی کلی اگرچه سوپراستار برای تماشاچی جدی و حرفهای سینما چیز دندانگیری ندارد و با اغماض اثری است متوسط، اما برای مخاطب عام میتواند فیلم خوبی در نظر گرفته شود و برای کارگردانی که فیلمهای به مراتب بهتری را از او شاهد بودهایم، این فیلم چیزی به کارنامه او نمیافزاید.