تاریخ انتشار: ۲۹ فروردین ۱۳۸۸ - ۲۰:۳۵

نفیسه مجیدی زاده: منت خدای را عزوجل، که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو رود، ممد حیات است و چون برآید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجب.

از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش به درآید

* * *

تو نثر و شعر را در هم آمیختی و حکایت‌‌ها گفتی. بوستان و گلستان رهاورد سفرهایت بود به عراق و شام و حجاز. برخی معتقدند تو هندوستان، حبشه، مصر، شمال آفریقا، چین و یمن را هم دیده‌ای. از آن همه سفر و تلاش، هفتصد سال گذشته است و حالا روز اول اردیبهشت را به نام تو نامگذاری کرده‌اند: روز سعدی.

* * *

صدای خانم صمدی، دبیر ادبیات، در گوشم پیچید: «فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده...» و بعد به من اشاره می‌کند: «ادامه بده.»

صدای خودم را می‌شنوم: «فرموده تا نبات... نبات نبات؟ نبات نبات در...» بچه‌های کلاس می‌خندند و کلمه مرا اصلاح می‌کنند و من می‌گویم: «خانم صمدی آخه چرا سعدی این‌جوری می‌نوشته؟...  نباتِ نبات در مهد زمین بپرورد.» و خانم صمدی می گوید:« حالا بگو نباتِ نبات یعنی چه؟» می‌گویم: «من چه می‌دونم خانم صمدی، سعدی نوشته، نه من!»
صدای معلم ادبیات از پشت در بسته می‌آمد که می‌گفت: «زبان سعدی، به زبان امروز نزدیک است؛ خیلی پیچیده‌گویی ندارد، ساده و روان است و مسائل اخلاقی، انسانی و اجتماعی را مدنظر قرار داده است. سعدی آن‌قدر سخت نمی‌گوید که نتوان معنی آن را فهمید و...»

پشت در کلاس صدایش را می‌شنیدم. از کلاس اخراج شده بودم. همین!

عکس : محمود اعتمادی

* * *

مهناز رحمانی، کارشناس ادبیات می‌گوید: «سعدی ازآن دسته آدم‌هایی است که هم خیلی دشمن دارد و هم خیلی دوست. اصولاً شاعر حساسیت برانگیزی است. تعداد دشمنانش کم نیستند. خیلی‌ها او را جزو شاعران برجسته نمی‌دانند و معتقدند چیزی که در حافظ و خیام و مولانا هست، در سعدی نیست.سعدی آدمی بوده که مهاجرت کرده. او در شرایط اجتماعی- سیاسی سخت ایران به دنیا آمده، در زمان جنگ مغول‌ها که ناامنی بسیار شدید بوده،  مهاجرت کرده و آدم‌هایی که مهاجرت می‌کنند دیدشان تغییر می‌کند.
سعدی ابتدا به نظامیه بغداد می‌رود و درس می‌خواند، بعد سفرهایش را آغاز می‌کند. البته دشمنان سعدی می‌گویند سعدی سفر نمی‌رفته و مشاهداتی نداشته، بلکه شنیده‌ها و تصورهای خیالی‌اش را می‌نوشته است.»

او می‌گوید: «اما به عقیده من، ما در گلستان می‌فهمیم که او سفر رفته است. او در گلستان جهان‌بینی گسترده‌ای دارد، به سفر رفته و مثل بسیاری از نویسنده‌های غربی  دیده‌هایش را نوشته‌  است. در گلستان می‌بینم او جایی کارگری می‌کرده، جایی گرسنگی کشیده و جایی   هم از کاروان‌های خود حرف می‌زند.

سفر در دوره قدیم سخت بوده است، با وجود ‌آن همه راهزن ، مغول‌ها هم که بوده‌اند. سعدی هم برای رفتن به این سفرها سختی کشیده است. آدم‌هایی که سختی سفر را به جان می‌خرند، آدم‌های بزرگی هستند.

البته بعضی از دشمنان سعدی می‌گویند او از نازپرورده‌هایی بوده که از شرایط ایران فرار کرده و به بغداد رفته، اما در واقع آن روزها شرایط ناامن بود  و خیلی‌ها مجبور بودند فرار کنند و بروند.»

* * *

پدر پرسید: «حافظیه خوب بود؟»

ما یک صدا گفتیم: «عالی بود پدر»

پدر: «حالا می‌رویم آرامگاه سعدی!»

همه گفتند: «هی...»

و من: «من تا حالا یک بار به خاطر سعدی ضایع شدم، یک بار هم از کلاس اخراج شدم؛ نمی‌آیم.»

پدر: «اگر نیایی از گروه اخراج می‌شوی. دیگر هیچ جا با ما نیا.»

زیر لب گفتم: «شد سه تا جناب سعدی!»

اما خوب شد دیدن آن باغ- مقبره را از دست ندادم. در دامنه کوه «فهندژ» در شمال شرقی شیراز و انتهای خیابان بوستان، با عمارتی پر از ستون که سقف بلندی داشت؛ شنیدم هر بازدیدکننده ای که دستش به مقبره سعدی می‌رسید، می‌گفت: «سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز»

* * *

البته ما این شعر را در درس‌هایمان خوانده بودیم. دوستان و خانواده هم گاهی از آن حرف می‌زدند. اما هیچ وقت به معنی آن توجه نداشتم، با آنکه بارها و بارها برایم معنا شده بود. تازه به نظر من شعر کمی هم بی‌مزه بود! بنی‌آدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش زیک گوهرند.

آرامگاه سعدی در شیراز/عکس : منصور صانع

و اما از وقتی فهمیدم این شعر را بالای در ساختمان سازمان ملل نوشته‌اند، متوجه شدم که شاعر تکراری ما چه شهرت جهانی دارد و بعد که دقت کردم،دیدم  این شعر آن‌قدرها هم بی‌مزه نیست و چه معنای زیبایی دارد... چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار...

* * *

فاطمه 14 ساله، سعدی را از همه شاعرها بیشتر دوست دارد، چرا؟

فاطمه:« شعرهایش را دوست دارم. گلستانش هم قشنگ است. بعضی وقت‌ها شوخی می‌کند.»

می پرسم:« از کی سعدی را می‌شناسی؟»

فاطمه:« از اول راهنمایی شعرهایش را می‌شناسم، اما قبل از آن اسمش را شنیده بودم، می‌دانستم کسی به نام سعدی وجود داشته است. از درس‌های برادر بزرگ‌ترم، از صحبت‌های اطرافیان و تلویزیون کمی با سعدی آشنایی داشتم.»

مهدی 16 ساله است. وقتی با او در باره سعدی حرف می‌زنم، می‌گوید: «سعدی همان است که شاهنامه دارد؟» بعد می‌خندد و می‌گوید: «نه بابا می‌دانم، بوستان و گلستان را نوشته. شاعر قرن نمی‌دانم هفتم یا هشتم بوده، از بزرگان دوره خودش بوده... اما من کلاً از حافظ بیشتر خوشم می‌آید، با شعرهایش بیشتر حال می‌کنم.»

***

حکیمی پسران را پند همی داد که جانان پدر هنر آموزید که دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محل خطرست، یا دزد به یک بار ببرد یا خواجه به تفاریق بخورد، اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده ؛ و گر هنرمند از دولت بیفتد، غم نباشد که هنر در نفس خود دولتست، هر کجا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی‌هنر لقمه چیند و سختی بیند.

وقتی افتاد فتنه ای در شام
هرکس از گوشه ای فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند
به وزیری پادشا رفتند
پسران وزیر ناقص عقل
به گدایی به روستا رفتند1

***

مهناز رحمانی، کارشناس ادبیات می‌گوید: «سعدی، ادیب چند بعدی است، چون هم نزد سهروردی عرفان خوانده، هم در بغداد فقه خوانده و هم با ادبیات آشنایی داشته و چند سال هم در خانقاهی در شیراز بوده که اکنون آرامگاه خود اوست.او هم جامعه‌شناس است و هم دید روانشناسی دارد و هم دید ادبی و زیباشناسی.»

* * *

دیگر کسی مانند سعدی نخواهد آمد، همان‌طور که کسی به پای حافظ و مولانا نرسید.

سعدی در پایان کتاب گلستان به تمام شدن این کتاب اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: «بیشتر گفته سعدی طرب‌انگیز است و طیب‌آمیز و... داروی تلخ نصیحت به شهد ظرافت برآمیخته تا طبع‌ملول نشود و از فایده محروم نماند. الحمدلله رب‌العالمین. ما نصیحت به جای خود کردیم/ روزگاری درین به سر بردیم/ گر به گوش اندرون نگیرد کَس/ بر رسولان پیام باشد و بس.

پی نوشت:
1- حکایتی از گلستان