همشهری آنلاین-صفر خواجوی راد: لازم نیست و اجباری هم وجود ندارد که چون «علیبابا» ی قصه علیبابا و ۴۰ دزد بغداد جلو غار بایستی و ورد ورود به «گنجخانه» را بخوانی تا در غار به رویت باز شود. کافی است از ۱۰ پله زیرزمین که با چوب پوشیده شده است با احتیاط پایین بروی، آنگاه با سلام به پیرمردی که بر پوست تختی نشسته و بر مخدهای تکیه داده، رخصت ورود به قسمت دیگر زیرزمین را بگیری تا به گفته قصهگویان که «گنج را باید در زیر زمین جستوجو کرد» یقین کنی و ایمان بیاوری!
اینجا نه بیابان است که با کاوش در اعماق آن به گنجهای اژدهای خفته بر آن بتوان دست یافت و نه گنج بادآوردهای است که قدر آن دانسته نشود و بیهوده خرج شود. این گنجها حاصل حدود ۶۰ سال کار دستهای هنرمندی است که میگوید: هرگز مقابل در هیچ کارگاهی به انتظار ننشستهام که استاد کی میآید!
گرشاسب شهیدی آملی چون نگهبانی دلسوز بر این گنجها نشسته است و هر صاحب ذوقی که به دیدار گنج بیاید دستخالی برنمیگردد.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
کوزهها آواز میخوانند
خیابان روشندلان، حد فاصل پیچشمیران و پل چوبی در خیابان انقلاب، شما را به موزه زیرزمینی استاد شهیدی میرساند. موزهای هنری که از زبان گنجور آن به نثر و نظم چنین معرفی میشود:
«راز ماندگاری هنر و تولدش اینجاست، نه در هیاهو و فریادهای روی زمین. نظم در بینظمیهای شعر نیما اینجا زنده میشود. اینجا چوبها حکایتی دارند، خطنوشتهها اینجا پدرخواندهای ندارند، نقاشیها اینجا خودشان صحبت میکنند. این چوبها نقاشیها را بغل کردهاند و نقاشیها در کنار چوبها به خواب رفتهاند. کوزهها آواز میخوانند. تار و سهتار و دف و تنبک به نوبت نشستهاند. اینجا آدم گم میشود. گم در حقیقتهای پنهان به بازار راه نیافته، اینجا باغبان، میوههای سایهرس کُنج و رنج و گنج را باغبانی میکند.»
این زیرزمینی است که در روی زمین نیست
در روی زمین بهتر از این زیرزمین نیست
فریاد و هیاهو، همه در روی زمین است
اینجا که رسیدی خبر از روی زمین نیست
دارم هوایی و فضایی و صفایی و خدایی
غیر از سخن عشق در این زیرزمین نیست
باشد قلم نی، قلممو، قلم عشق عصایم
خوشتر ز عصایم، عصایی به از این نیست
دیدار دوست و صحبت یاران غنیمت است
ما را به جهان لذتی از مال و زمین نیست
* دراین موزه از سال ۱۳۵۳ به روی علاقهمندان هنر باز شده است و هر روز پربارتر از روز قبل رخ مینماید.
سلیقهها حاکم بر واقعیتهاست
از استاد میخواهم از زندگیاش بگوید. طفره میرود اما در برابر اصرار من به این نکته اشاره میکند: «غمانگیزترین مطلب این است که آدمی بخواهد از خودش حرف بزند. انجام کاری را که مایه آن را در خود نمیبینم برایم سخت میشود. حرافی و مَن مَن گفتن را نیاموختهام. عُرضه عَرضه هنر را ندارم. نمیدانم چگونه قدم بردارم تا ترک برندارم...
مردم از سلامت حرف زدن، احساس ضرر میکنند. چشم را میبندیم تا پختگی کار دیگران را شاهد نباشیم. این مرض ندیدن، به هنر هم سرایت کرده است که تأسفزاست. سلیقهها حاکم بر واقعیتهاست. هنر در این میان به سختی نفس میکشد. راه یافتن به مسیر رابطه، درس و مشق ویژهای دارد که شرحش در مکتب هنر نیامده است. نمیشود یاد گرفت چگونه با حرافی ابزاری بسازیم و با آن طرحی از ماهی بکشیم و آن را در آب بیندازیم. به زمانی برخوردهایم که عُرضه عَرضه هنر از خود هنر کارسازتر است...»
با افتخار و سربلندی ادامه میدهد:
«تاکنون نه پایم به محاکم قضایی کشیده شده و نه پای کسی را به این مکانها کشاندهام.»
استاد ۴ فرزند دارد که کانون خانوادهاش را گرم نگه داشتهاند.
از طفولیت تا سالخوردگی
استاد شهید آملی، نقاش، مینیاتور، خراط صنعتی، خوشنویس و شاعر درباره خود میگوید:
«یکهزار و سیصد و هفده در محله اسبکلای آمل متولد شدم، در سال ۱۳۲۷ قلم نی عصای دستم میشود که تا کهولت همراه است. این کُنجی که من میگویم کُنج درون من است. این رنجی که میگویم گنج فزون من است. این خستگیِ با لذت در دنیای درونی من که از بدو تولد آن را به دوش میکشم برای من اصل زندگی است. من با خودم کار دارم و با راه خودم مسیر میسازم. سازههای فکری من چه در ابتدا باشند و چه در انتها، برای من روحنوازند که من با آن در درون خود به آرامش لازم رسیدهام...
درختان خشک تابلوهای نقاشی من در درونم سبز میشوند و بوی بهار میگیرند و این است که ۴ فصل درون من زمستان ندارد. ودیعههای به امانتی که از دوران پاورچینی به همراه آوردهام، آلوده هیچ راه دیگری نشدهاند. عاشقانه قلم زدهام. در طی مسیر پرسنگلاخ یک لقمه نان، چه عنانها از انسان ستانده میشود که اگر دنیای دامنگیر هنر نباشد ودیعهها را بقایی نیست که گرفتار معضلات روز و خوردن نان به نرخ روز خواهیم شد...»
استادان خوب استاد!
«هرگز مقابل در هیچ کارگاهی به انتظار ننشستهام که استاد کی میآید. در نقاشی چند معلم داشتم که چیزها به من آموختند: کوه، جنگل، دریا، این آبادی، آن آبادی، این آبشار و آن آبشار، همه و همه استادان خوب و بیزبان من بودند. و استاد خط من، سرتیتر و آگهیهای مجلات آن زمان بودند و از خط زیبای استاد حسن زرینخط در کتابها سرمشق میگرفتم و هرگز قلم نزدهام برای نان.
سال ۴۵ به تهران میآیم و در سازمانی که ۲۱ سال از پنجرهاش باد خشک میوزید اسیر میشوم و سال ۶۶ رها. سال ۵۴ زیرزمینی پیدا میشود که روی زمین نیست و هنور رهایش نکردهام. هرگز شمایلم را دستکاری نمیکنم و کت و شلوار یکدست را از یاد نمیبرم و هنوز شانه نخریده ام. گاهی سهراب مرا در وسعت فکرش زندانی میکند و حافظ قلندری است که مرا درس قلندری نمیدهد. حرکت قلم وانگوک دیوانهام کرده است.»
سفارش بدون بیعانه!
تاکنون ۲ کتاب از آثار استاد شهیدی آملی به چاپ رسیده است. یکی «آن باغ بدون زاغ» و دیگری با نام «راز ماندگاری ۶۰ سال با قلم» که در سال ۱۳۸۵ منتشر شده است. استاد این دو کتاب را با هزینه خود به چاپ رسانده و آنها را رایگان در اختیار صاحبان ذوق و هنر قرار داده است.
استاد در این کتاب در متنی با عنوان «لابهلای کلام» مینویسد: «آنچه که در این ۶۰ سال در خلوت و تنهایی من حاصل شده است کتابی است که جلو چشم شما قرار دارد. این کتاب من است، بهتر است بگویم این خود من است. نقاشیهای من همگی از درون من حرف میزنند. رنگهای فریبنده را در نقاشیهای من جستوجو نکنید و سوژههای فرمایشی و سفارشی را از من انتظار نداشته باشید. اینها همه سفارش بدون بیعانهای است که خودم از خودم گرفتهام.»
بر سردر موزه در تابلو آن نوشته شده:
اینجا موزه نقاشیهای ماندگار، خطنوشتهها و حکایت چوب با نگاهی نو،نگارخانه دیگری است نگارخانه شهیدی آملی.
-----------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه۱۲ در تاریخ ۱۳۹۳/۰۹/۰۱