به گزارش همشهری آنلاین : این عالم بزرگ در سال ۱۲۹۸ در خانوادهای متدین در خیابان عینالدوله تهران (ایران کنونی) متولد شد. نام پدرش «علی» بود و نام خانوادگیاش «صفاکیش». او سالها بعد نام خانوادگیاش را برای رفع مشکل سربازی به «حقشناس» تغییر داد. پدرش یکی از صاحبمنصبان فرمانداری تهران بود و به همین دلیل به «علیخان» شهرت داشت. پدر در دوران طفولیت عبدالکریم فوت کرد و سرپرستی بچهها بر دوش مادر افتاد. مادر هم چند سال بعد به رحمت خدا رفت. ماجراهای زندگی این عالم بزرگ را به مناسبت هشتمین سالگرد فوتش از زبان شاگردانش روایت کردیم.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
توصیه های همیشگی مرحوم آیتالله عبدالکریم حقشناس از زبان شاگردش
داداش جون! گرفتاری مردم گرفتاری ماست
هنوز هم زمزمه صدایش در مدرسه «فیلسوفالدوله» و «سپهسالار» قدیم شنیده میشود. هنوز هم خیلیها به پیروی از او برای خواندن زیارت عاشورا چله میگیرند. هنوز هم خیلیها مسجد امینالدوله بازار را به نام او میشناسند و هنوز هم شاگردانش همدیگر را «داداش جون» خطاب میکنند و بعد هم اشک در چشمانشان حلقه میزند. حجتالاسلام «غلامحسن بخشی» یکی از شاگردان مرحوم آیتالله حقشناس(ره) است. او سالها در کنار این عالم بزرگ درس اخلاق و معرفت میآموخت. حجتالاسلام بخشی اکنون مدرس سطوح عالی حوزه علمیه و مؤسس مدرسه عالی اسلامی به نام «آیتالله حقشناس» در قم است. در طول ۸سال گذشته قریب به دهها نرمافزار از مباحث اخلاقی استادش، تولید و بیش از یکصد و ۵۰هزار نسخه از دست نوشتههای آیتالله حقشناس را جمعآوری، بازخوانی و منتشر کرده است.
بعد از گذشت ۶ماه از آغاز تحصیل در حوزه با مرحوم آیتالله حقشناس(ره) آشنا شدم. نحوه آشنایی با ایشان اینگونه بود که یک هفته استاد اخلاق حوزه ما به دلیل گرفتاری نتوانست سر کلاس حاضر شود و به جای او حاج«رضا تاجآبادی» که بعدها فهمیدم از شاگردان آیتالله حقشناس(ره) بوده کلاس درس اخلاق را برای طلاب برگزار کرد.
حاج آقا تاجآبادی در بین درس اخلاق این خاطره را از استاد اخلاقشان آیتالله حقشناس نقل کرد که ایشان به دلیل استفاده از یک انگشتری که با پول شبههناک خریداری شده و به او هدیه داده بودند قلبش در حجاب رفته بود و بعد از مدتی هم این حجاب از قلب او برطرف شده بود. آن زمان طلبهای مشتاق نسبت به امور معنوی بودم. به همین دلیل از شنیدن چنین مطلبی متعجب شدم که قلب این استاد تا چه اندازه لطافت داشته است که با یک انگشتری شبههناک در حجاب رفته است!
بعد از درس اخلاق، از آقای تاجآبادی پرسیدم که نام ایشان چیست و آیا در قید حیات هستند یا خیر؟ البته مثل اینکه در بین همه طلبههایی که در جلسه اخلاق حاضر بودند این موضوع بجز من برای فرد دیگری جذابیت نداشت. آقای تاجآبادی به من گفتند: «نام این استاد، آیتالله حقشناس است و در مسجد امینالدوله تهران در چهارراه مولوی، بازار چهلتن اقامه جماعت میکند و جمعه شبها هم جلسه درس اخلاق او در همانجا برقرار است.»
صحنهای که تا آن لحظه ندیده بودم
غروب جمعه از میدان شمشیری(آذری) سوار اتوبوس دوطبقه میدان قیام شدم و در چهارراه مولوی پیاده شدم. بازار تعطیل بود. ولی دستفروشان، داخل بازار مشغول فروختن اجناس دست دوم بودند. بالاخره بعد از سرگردانی زیاد در کوچههای بازار، به مسجد امینالدوله رسیدم. هنگام ورود به مسجد با صحنهای روبهرو شدم که تا آن لحظه ندیده بودم. مسجدی بدون ستون که یکدست پر بود از جوانان نورانی که تمام توجه آنها به یک نقطه معطوف بود و آن محراب مسجد بود.
به پیرمرد روحانی که انتهای عمامهاش را به دور گردنش انداخته و روی صندلی نشسته بود؛ همراه با تکه کلام «داداشجون» روایات و مطالب اخلاقی را برای آنها بیان و گاهی هم بین صحبتهایش گریه میکرد.
من هستم و خدا
سخنرانی آن روز هیچ وقت یادم نمیرود. این استاد بزرگوار میگفتند: «بنده از اول جوانی ملتزم به نماز اول وقت و جماعت بودم. وقتی در مغازهای مشغول به کار بودم شرط کردم که نمازم را سروقت بخوانم. ولی صاحب مغازه و سایر شاگردان یک روز نقشه ریختند که بنده را از نمازجماعت غافل کنند و طوری برنامهریزی کردند که وقت نماز هیچکس به غیر از من در مغازه نباشد. بنده هم برحسب وظیفه شرعی، در مغازه را بستم و رفتم و نمازم را در اول وقت خواندم و قدری هم بر تعقیبات افزودم.
خوب میدانستم در آن زمان بسته شدن مغازه در روز به معنی مرگ کسب بود. صاحب مغازه وقتی آمد خیلی ناراحت شد. ولی من بازاری نبودم. بلکه هدف من از کار این بودکه خرج زندگیام را تأمین کنم. من نمیخواستم به دست کسی نظر داشته باشم و میگفتم: من هستم و خدا.» اینگونه مجذوب شخصیت استاد حقشناس شدم.
کتک خوردن بهخاطر نماز اول وقت
بسیار برای نمازشان ارزش قائل میشدند؛ بهطوری که خودشان تعریف میکردند: «در دوران نوجوانی، دایی بنده یک روز مرا برای خریدن کباب فرستاد. وقتی نوبت به من رسید صدای اذان بلند شد. به کبابی گفتم: من میروم نمازم را میخوانم و بعد میآیم. کبابی گفت: «اگر برگردی باید آخر صف بایستی تا دوباره نوبتت برسد.» گفتم: «عیبی ندارد. رفتم و نمازم را خواندم و برگشتم و دوباره آخر صف ایستادم تا نوبتم برسد. بالاخره کباب را گرفتم و رفتم منزل.» دایی پرسید: «پسر کجا بودی؟ چرا اینقدر دیر کردی؟ » گفتم: «من باید نمازم را اول وقت میخواندم و به همین دلیل دیر شد.» گفت: «خیلی خوب؛ بیا جلو. و یک کشیده به گوشم زد.» گفتم: «هرچه میزنید بزنید. اما مشی من این است که نمازم را اول وقت بخوانم.»
ترک خانه دایی و سکونت در مسجد
آنگونه که استاد برایمان تعریف میکردند؛ خانواده دایی استاد، خیلی اهل مراعات آداب و مقررات شرعی نبودند. به همین دلیل مرحوم حقشناس خیلی سعی میکردند، تأثیری در آنها بگذارند. بالاخره هم خانه دایی را ترک کردند و ساکن حجره شدند. او برای اینکه معاشرتشان محدود باشد در مدرسه ساکن نمیشوند، بلکه حجرهای را در مسجد جامع بازار تهران میگیرند. مرحوم حقشناس در دوران تحصیل قبل از رفتن به قم برای اینکه زیر بار منت دایی نباشند به کار حسابرسی در یکی از حجرههای بازار میپردازند و با صاحبمغازه شرط میکنند که در ازای مزد کمتر، بتوانند اول وقت دست از کار بکشند و مشغول عبادت شوند.
میخواهم ببینم که رضای پروردگار در چیست؟
مرحوم آیتالله حقشناس میگفتند: «یک روز در اتاق خودم رو به قبله عرض کردم: ای امام زمان(عج)! من زندگی خاصی داشتم و لیکن دلم میخواهد آنطور که رضای شماست زندگی کنم. اگر چنانچه رشد من در این است که نجف باشم، نجف بروم. اگر صلاح من در این است که در قم باشم، قم بروم و اگر صلاح من در این است که در تهران باشم، در تهران باشم.» استاد میگفتند: «در عالم رؤیا دیدهاند در مسجد امام(ره) بازار تهران هستند و از سر گلدسته یک نردبان گذاشتهاند و پیرمردهایی به سن مرحوم آقای بروجردی از این نردبان پایین میآیند رو به یکی از این آقایان گفتهاند: «من اینجا ایستادهام که سرنوشت خودم را از شما سؤال کنم؛ نه اینکه شما را بشمرم! آیتالله بروجردی گفتند: شما چه میخواهی؟ گفتم: «من میخواهم ببینم که رضای پروردگار در چیست؟ » استاد میگفتند: «در همین حین، یک مرتبه دیدم که دستی به سمت من دراز شد که هر انگشت آن به اندازه مچ دست من بود و کمر بنده را گرفت و در یک جایی بر زمین گذاشت. صاحب دست گفت: اینجا نجف است. گفتم: من نمیتوانم با هوای اینجا بسازم. پاهایم میسوزد. بعد بنده را گذاشت روی زمین قم.» مرحوم حقشناس میگفتند: «هر وقت به قم میرفتم وارد مدرسه دارالشفا در کنار مدرسه فیضیه میشدم و با همان آجری که در عالم رؤیا مرا روی آن قرار داده بودند تجدید عهد میکردم.»
توجه به نیازمندان
یکی از خاطراتی که ایشان از زمان سکونت خود در قم نقل میکردند، این بود: «یک روز شخص فقیری به منزل من آمد و تقاضای کمک کرد. من هم متأسفانه هیچ پولی در خانه نداشتم و با زبان ملایم آن نیازمند را رد کردم. شب در خواب دیدم که به من عتاب کردند و گفتند: چرا آن فقیر را رد کردی؟! گفتم: من خودم هم هیچ پولی نداشتم. در جواب من گفتند: درست است که تو پول نداشتی ولی میتوانستی از اعتبار خودت استفاده کنی و از یکی از این مغازهدارهایی که تو را میشناختند قرض بگیری و گرفتاری این فقیر را حل کنی.» این عالم ربانی با توجه به روایات اهلبیت(ع) میگفتند: «ما باید تمام افراد جامعه را مانند پدر و برادر و فرزندان خودمان بدانیم و گرفتاری آنها را گرفتاری خودمان بدانیم.» انصافاً اگر این فرهنگ در بین جامعه اسلامی مراعات شود بسیاری از مشکلات ما حل خواهد شد. مرحوم آیتالله حقشناس دوران تحصیلات جدید خود را در مدرسه دارالفنون تهران گذرانده بود و بهجز زبان عربی به زبانهای انگلیسی و فرانسه نیز تسلط داشتند.
پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب در پی درگذشت آیتالله حقشناس
هنگام درگذشت عالم ربانی و اخلاقی مرحوم آیتالله حاج میرزا عبدالکریم حقشناس، حضرت آیتالله خامنهای، رهبر معظم انقلاب اسلامی پیام تسلیت صادر کردند.
متن پیام به این شرح است:
بسماللهالرحمن الرحیم
درگذشت عالم ربانی و اخلاقی مرحوم آیتالله آقای حاج میرزا عبدالکریم حقشناس(ره) را به بازماندگان محترم و ارادتمندان ایشان تسلیت عرض میکنم. این روحانی پرهیزکار و پاکنهاد بهخاطر تربیت جوانهای مؤمن و معرفتجو در طول دهها سال، حق بزرگی بر گردن همه مشتاقان معارف اسلامی دارد و امید است برکات ناشی از نفس پاک و مؤثر ایشان همواره مستدام گردد. خداوند روح مطهر او را با اولیایش محشور فرماید.
بخشی از زندگی آیتالله حقشناس از زبان حجتالاسلام والمسلمین جاودان:
سراسر حقشناسی بود
همیشه از مادر بزرگوارش به نیکی یاد و برای او طلب مغفرت میکرد و خود را وامدار مادر میدانست. میگفت: «مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت؛ اما به خوبی قرآن و مفاتیح را میخواند و حتی آیات مبارکه قرآن را در میان کلمات دیگر تشخیص میداد. او این فهم و شناخت را به خوابی که از امیرالمؤمنین(ع) دیده بود مربوط میدانست. در آن رؤیا مادرم حضرت وصی(ع) را دیده بود که به او ۲ قرص نان میدهند. یکی از آنها را شیطان میرباید؛ اما او موفق میشود که دیگری را حفظ کند و بخورد. بعد از اینکه صبح از خواب برخاسته بود دیگر میتوانست قرآن را بشناسد و بخواند.»
درخواست حقوق کمتر برای انجام ادای واجبات دین
آیتالله حقشناس ریاضیات جدید و زبان فرانسه را به خوبی میدانست به همین دلیل مدتی قبول میکند کار حساب و کتاب یکی از تاجران را بر عهده بگیرد. این شغل در آن روزگار، «میرزایی» خوانده میشد و اصطلاح حسابداری هنوز در عرف رایج نشده بود. دفتر حساب ۲ نوع بود: «حسابهای عادی و دوبل.» او با اینکه حساب دوبل هم بلد بود و این حساب پیشرفتهتر و حقوق آن بیشتر بود آن را رد کرد و همان حساب ساده را برعهده گرفت. بر سر حقوق ماهانه هم صحبت شد. ایشان از مقدار حقوق میپرسد. آنها بین۲۰ تا ۲۵تومان میگویند و ایشان پیشنهاد ۳ تومان میدهد تعجب میکنند و میپرسند چرا؟ میگوید: «من حقوق کمتری میگیرم تا بتوانم نمازم را سر وقت بهجا آورم و بعدازظهر هم بتوانم به درسم برسم.»
اگر میدانستم، امتحانت نمیکردم
خودم از ایشان شنیدم که به درس خارج مکاسب آیتالله خوانساری هم میرفت. اوایل ورود به قم به محضر امام خمینی(ره) میرسد و از ایشان اجازه ورود به درس فلسفهشان، اسفار را میخواهند. میگفت: «همینطور که حرکت میکردیم، امام(ره) یک آجر از روی زمین برداشتند و فرمودند: ماهیت این چیست؟ من عرض کردم: ماهیت این، آجریت آن است. بعد از چند سؤال دیگر فرمودند: نزد چه کسی درس خواندهای؟ من عرض کردم: آیتالله شاهآبادی، فرمودند: اگر میدانستم تو شاگرد آقای شاهآبادی هستی امتحانت نمیکردم.» البته در آن سالها هنوز آیتالله بروجردی در بروجرد به سر میبردند و به قم نیامده بودند. البته فاضلان قم، ایشان را میشناختند، و قدر و ارزش علمیشان را میدانستند. بنابراین گروهی از این فاضلان تابستانها به بروجرد میرفتند تا از محضرشان استفاده کنند. آیتالله حقشناس و آیتالله سلطانی و شهید مطهری از این گروه بودند.
تشنگی معنوی
به گفته خودش به تمام آرزوهایش رسیده بود و در وجود آیتالله بروجردی که جامع همه چیز بود استادی را یافته بود. استادش، هم میتوانست تشنگیهای معنوی ایشان را سیراب کند و هم نیازهای علمی ایشان را برآورد. با حضور آیتالله بروجردی در قم، حوزهای نوین بنیاد نهاده شد و تحقیق در رجال و حدیث و فقه و اصول و درس تفسیر حتی معقول همراه با عشق و شور به درس خواندن در این حوزه تازهپا به راه افتاد. آیتالله حقشناس در تمام درسهای فقه و اصول استاد خود، آیتالله بروجردی شرکت کرد و همه را نوشت و امروز کتاب «تقریرات» از میراث علمی ایشان، باقی است.
تایم لاین ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
۱۲۹۸ در خانوادهای متدین در تهران متولد شد.
۱۳۰۵ پدر را از دست داد.
۱۳۰۹ مادر را از دست داد و در خانه داییاش زندگی کرد.
۱۳۱۲ به سفارش استادش از خانه دایی بیرون آمد و حجرهای را اجاره کرد.
۱۳۱۵ ازدواج کرد و برای تکمیل تحصیلاتش به قم رفت.
۱۳۳۱شیخ «محمدحسین زاهد»، استاد اول آیتالله حقشناس و متولی مسجد معروف امینالدوله بازار پیش از فوت وصیت کرد که درس او را آیتالله مجتهدی تهرانی ادامه دهد.
۱۳۴۸نخستین کتابش را به چاپ رساند و بعد تقریرات اصول آیتالله «خوانساری» و تقریرات فقه و اصول آیتالله «بروجردی» را منتشر کرد.
۱۳۸۶از مسجد ارگ تهران در خیابان ۱۵خرداد به سوی حرم حضرت عبدالعظیمحسنی(ع) تشییع و در همانجا به خاک سپرده شد.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۰ در تاریخ ۱۳۹۴/۰۵/۲۶