«بعد از آنکه پزشکان گفتند دخترم دچار مرگ مغزی شده ما باورمان نمی‌شد و تا ۱۵ روز او در بیمارستان بود تا اینکه همسرم خوابی عجیب دید و تصمیم به اهدای عضو گرفتیم.»این حرفهای مردی است که چند روز قبل دختر ۸ ساله اش دچار مرگ مغزی شد و او تصمیم گرفت با اهدای اعضای بدن او جان چند بیمار را نجات دهد.

همشهری آنلاین؛ گروه سرنخ: این دختر ۸ ساله که نگار بیگدلی نام دارد و ساکن شهرستان بهارستان در غرب استان تهران بود چند روز قبل در حالی که همراه با خواهر، شوهر خواهر و دخترعمه‌هایش از بهارستان به سمت شهرستان خدابنده به راه افتاده بود در بین راه دچار سانحه رانندگی بود. ماجرا از این قرار بود که این ۵ نفر سوار بر یک خودروی پراید بودند و زمانی که راننده قصد داشت به صورت غیرمجاز از یک زانتیا سبقت بگیرد به دلیل تغییر جهت ناگهانی پراید، سر نگار با ستون خودرو به شدت برخورد کرد. شدت این برخورد به حدی بود که دختر ۸ ساله بیهوش شد و در این شرایط او به نزدیک‌ترین مرکز درمانی انتقال یافت.

در بیمارستان

یوسف بیگدلی، پدر نگار درباره این حادثه به همشهری می‌گوید: من و همسرم برای زیارت به کربلا سفر کرده بودیم و چون پدر خانمم هر سال روز اربعین مراسم دارد، طوری برنامه ریزی کردیم که روز اربعین در خدابنده باشیم. روز قبل هم نگار همراه با دختر ۱۹ ساله‌ام، شوهرش و ۲ خواهرزاده‌ام از بهارستان به سمت خدابنده به راه افتادند که در بین راه این حادثه اتفاق افتاد.

او ادامه می‌دهد: زمانی که من در بیمارستان بالای سر دخترم رسیدم، او بیهوش بود و وضعیت خوبی نداشت. آنقدر شرایط دخترم سخت بود و پزشکان امیدی به زنده ماندنش نداشتند که ساعتی بعد می‌خواستند برایش گواهی فوت صادر کنند، اما او دستش را تکان داد و بعد از ۳ روز اعلام کردند که او دچار مرگ مغزی شده و تنها کاری که می‌شود انجام داد اهدای اعضای بدن او به بیماران نیازمند است. پیشنهادی که من و همسرم با آن مخالفت کردیم.

۱۵ شبانه روز در بیمارستان

پدر نگار ادامه می‌دهد: من و همسرم با اهدای عضو مخالف بودیم. راستش را بخواهید امید داشتیم که شاید معجزه ای اتفاق بیفتد و نگار به زندگی برگردد اما اینطور نشد. من و همسرم از روزی که خودمان را به بیمارستان رساندیم دیگر به خانه برنگشتیم. ما ۱۵ شبانه روز بالای سر نگار بودیم و دعا می‌کردیم که به زندگی برگردد. کادر پزشکی هم همه تلاش شان را برای نجات جان دخترم انجام دادند اما تلاش شان بی‌فایده بود. اما شب پانزدهم بود که همسرم خواب عجیبی دید.

این مرد درباره خواب مهمی که همسرش در بیمارستان دیده بود می‌گوید: ساعت حدود ۳ بامداد بود که همسرم گفت خواب نگار را دیده و بهتر است تا دیر نشده اعضای بدن او را اهدا کنیم. من هم که تا آن موقع مخالف بودم موافقت کردم و همان موقع سراغ مسئولان بیمارستان رفتیم و گفتیم حاضریم اعضای بدن بیمار به بیماران نیازمند اهدا شود و به این ترتیب پیکر دخترم به تهران منتقل و کارهای اهدای عضو انجام شد.

احساس خوب بعد از اهدای عضو

پدر نگار در ادامه می‌گوید: آنطور که به ما گفته شد قلب، کلیه‌ها و کبد دخترم به ۴ بیمار نیازمند که از مدتها قبل در انتظار دریافت عضو پیوندی بودند پیوند شده شد و قرنیه ها و نسوج او نیز به چند بیمار دیگر اهدا شد. او درباره احساسی که بعد از این تصمیم بزرگ دارد نیز می‌گوید: قبل از این ماجرا وقتی یکی از مسئولان بیمارستان با من صحبت کرد گفت خانواده‌هایی که بعد از مرگ مغزی عزیزشان اعضای او را اهدا نکردند، بعد پشیمان شدند. آن زمان فکر می‌کردم که این یک حرف کلیشه ای برای راضی کردن من است اما وقتی که اعضای بدن نگار را اهدا کردیم متوجه آن حرف شدم و با خودم گفتم اگر این تصمیم را نمی‌گرفتم حتما پشیمان می‌شدم و حالا هم من و همسرم هرچند عزادار دخترمان هستیم اما از تصمیمی که گرفته ای راضی هستیم. امیدوارم حادثه ای که برای دخترمان اتفاق افتاد برای هیچ کسی رخ ندهد اما به نظرم بهترین کار بعد از چنین حوادث تلخی اهدای عضو است. چراکه این کار هم به خانواده داغدار تسکین داده و هم جان چند نفر دیگر را نجات می‌دهد.