"آینه ها تکه ای از صورت توست" ، مجموعه ای است از شهیر کنعانی که درسال ۱۴۰۱ به بازار کتاب روانه شده است. این مجموعه ۱۳۲ صفحه ای ترکیبی است از  چهارپاره،غزل، رباعی و شعر های آزاد.

 جهان به مثابه بدن

۱ مجموعه با چهارپاره شروع و با شعر آزاد تمام می گردد.  کلیت اشعار با نگاهی "پارادوکسیکال"، توامان با " بی قراری"، " تمرد"، " نفی وانکار"،  و نیز " شیطنت و بازیگوشی زبانی " به سرایش درآمده و روی هم رفته روندی در مضمون و ساختار منسجم و معنادار است.  از بین اشعار این مجموعه؛ من روی چهارپاره ها آن هم روی یکی از چهارپاره با نام  "دو قطبی" متمرکز می شوم.


 این چهارپاره از کارهای خوب مجموعه است؛ شعری است جاندار و پرمایه با نظمی استوار و فضاسازی خوب که  در کلیتش هدف واحدی را دنبال می کند:  درانداختن طرحی نو و شخصی از شعر و شاعرانگی.‌ چهارپاره " دو قطبی" چنین شروع می شود:
در جهان دو قطبی تن من
لاله در زمهریر می کارند
یخ دریاچه ام ضخیم شده
ابرهایم تگرگ می بارند
شاعر در سر آغاز با آوردن مصرع " در جهان دوقطبی" تن   شعر را  به مثابه جهان و بدن را به مثابه بدن جهان به نمایش می گذارد.‌  مصرع اول چهارپاره از چهار واژه "در" ، " جهان"،" تن" و " من" تشکیل شده  که سه واژه نخست تلویحا وتصریحا اشاره به مکان و بازنمایی مکان داشته؛ اشاره به " در جهان " و " تن" که این دو مفهوم در من شاعر به عنوان نقطه ثقل دریافت و ادراکات  انسانی تجلی می یابد، این اتفاق یعنی که هر چه موجود هست، اعم از هست ها و باشنده ها به من به عنوان " فاعل شناسا یا سوژه"  به تعبیر فلسفی آن برمی گردد؛ با این تبصره مهم که سوژه بستگی به زاویه دید توان ابژه شدن را نیز در خودش داشته و این نکته ای است که سرآغاز نواندیشی و معاصریت است. درهمین نقطه آغازین شعر؛ دو کانون ایجاد می شود یکی " زمهریر" که کانون زمان را تشکیل می دهد و دیگری "قطب" که " مکان" و کانون مکانی است. این نوع مواجهه  وجودی هم  کانتی است  و هم هایدگری، از همین رو می توانند پایه تاملاتی درباره هستی شناسی در  این چهارپایه  قرار بگیرند. پر واضح هست که حضور یعنی حضور در مکان و زمان. ما هیچ باشنده و باشندگی را بدون عنصر زمان/ مکان نمی توانیم متصور گردیم نه تنها اشیا بلکه حتی بدنمندی انسان هم ناظر به چنین وضعیت و موقعیتی است. بدن به عنوان عرض یا نشانه عبارتست از وجود، وجود در چیزی و در زمانی و وجود بدون مکان و زمان امری توهمی بیش نیست. در چارپاره " دو قطبی"   بدن به مثابه بدن شاعر و بدن جهان در هم ممزوج گشته و در قالب قطبین_ عناصر و چیزها _ و نیز در گستره ای از یخ بر ما متجلی می گردد، آن چنان که نه خاک بلکه یخ و نه مرگ و برگشتن به خاک که مرگ به مثابه برگشتن انسان به یخ نمود پیدا کرده و به صورت امری پرسش آمیز در ضمیر شاعر شکل می بندد. این را عرض کنم که بدنمندی؛ امری مهمی است، از این جهت که فرهنگ ما یک فرهنگ بدن زدایانه است و ارجاع به بدن می تواند موضوع خوانشی نو باشد. می دانیم که در ادبیات و باورهای کلاسیک جسم وسیله و عنصری فرعی است و روح و روحمندی اهمیت نخست داشته؛ در بندهش آمده که روح برتر از جسم بوده و هستی اول به مینویی_ روحی پدیدار گشت بعد به ماده و جسم تعلق گرفت. این دیدگاه اساس فهم از خود و نیز کائنات و همه ی نیروهای وجودی است. از همین رو در روزگار ما و با شروع مدرنیته بدن به مثابه اثر هنری ارزش زیادی پیدا می کند، آنچنان که قواعد  گذشته دچار دگرگونی می گردند. چهارپاره " دو قطبی " رویکردی  طبیعتگرایانه داشته و با استخدام عناصری چون " پنگوئن"، " خرس"، "لایه های ضخیم یخ"، " ماهی"،" آبزی ها"،" شمال و جنوب" و "اسکیمو" فضای قطبی برکشیده و در آن بدن به مثابه بدن قطبی بر مخاطب پدیدار گشته است. در این چهارپاره سردی، از خود بیگانگی، تعریض ها، دست اندازی ها، بازیگوشی ها و گروتسک های شاعرانه ای در قالب عبارات و ترکیباتی همانند" پنگوئن های پخمه "،" خرس ها عارفان جریان ساز" ،" پنگوئن ها برای خرس شدن"، " اولین ماه قطب، بهمن من"  و یا " آبزی ها در آب می خندند/ مرگ را واژگونه می بینند" نما و نمایش می گیرند.‌ در این اثر " من" خانه شاعر است، منی با جهانی دوقطبی که کنایه از " وجود" تن جسمانی شاعر است؛ تنی سرد، یخ زده که به قول شاعر " تا همیشه اسکیموست".‌ 

در شمال و جنوب خانه من
قطب های مخالف و همسوست
روح من تا همیشه یخبندان
تن من تا همیشه اسکیموست

۲ از دیگر نقاط قوت شعر؛ پرسشگری است که پاگردها و مفاصلی در بدنه شعر ایجاد کرده و نیز به شعر اندیشه و به همان نسبت تردید و تشکیک تزریق نموده است، پرسش اول چنین است:

آبزی ها در آب می خندند
مرگ را واژگونه می بینند
آبزی ها اگر نمی خوابند
خواب و رویا چگونه می بینند؟

این پرسش شاعر از دیگران یا به قول حافظ از مدعیان است؛ پرسشی که هر چه شاعر به انتظار می نشیند، پاسخی نمی شنود و این بی پاسخی در ادامه شعر به شکل اعترافی دردناک چنین بر ما جلوه می کند:

هیچ کس پاسخی نمی گوید
به سوالی که ما نمی دانیم
ما برای چه زهر می نوشیم؟
ما برای چه شعر می خوانیم؟

جز این پرسش ها، شعر را پرسش دیگری است، پرسشی که برخلاف پرسش های قبلی که نگاه شاعر به بیرون بوده؛ نگاه به درون _ به خود و زندگی _ به عنوان تجربه ای شخصی داشته؛ بدین معنا که وقتی شاعر از بیرون  پاسخی نمی گیرد، او به اجبار به درون خود پناه می گیرد به خاطرات و محیطش رو آورده و  پایان را اندیشه می کند:

نام های بزرگ و کوچک را
زیر یخ عاشقانه گم کردیم
همه جا از یخ است بعد از مرگ
ما چگونه به خاک برگردیم؟ 

چهار پاره  " دو قطبی" با یکرشته پرسش ها پایان می گیرد، این پرسش ها  ناشی از  مواجهه شاعر با هستی و نیستی بوده و ذهنیت " فلسفی"  او را به نمایش می گذارند.
این پرسش ها می تواند  نقطه موثر مجموعه در اندیشیدن و اندیشیدگی باشد، چرا که شاعر در رویارویی با خود و جهان کوشیده به مفاهیم هستی شناسی چنگ اندازی کرده تا مگر از این برخوردها و تصادف ها بازخوردی بگیرد، پرسش هایی چون " هیچ کس پاسخی نمی گوید/ به سوالی که ما نمی دانیم" موید نوعی نگاه اگزیستانسیالیسم بوده و ناظر به این حقیقت که من انسان_ هستی ونیستی،  مواجهه وپیامدهای زندگی انسان امری شخصی است و کسی را به پرده دیگری راه نیست و هر کسی محکوم به سرنوشت خویش است و به دنبال چراها و چگونگی های خویش. چنانکه شاعر می گوید: " ما برای چه زهر می نوشیم؟ ما برای چه شعر می خوانیم؟"  در پایان چهارپاره " دوقطبی" شاعر خود را نه درخاک و عالم خاکی که خود را در گستره ای از یخ می بیند، یخی که  چشم اندازش تا ابدیت و فراسو رفته؛ آن چنان که خاک را به عنوان امکان و مکان زیستن و مردن محو نموده است. شاعر می گوید با چنین اوضاع و احوالی " ما چگونه به خاک برگردیم؟" که این نوع نگاه تفاوتی دارد آشکار با نگاه  " خاک ، خاک پذیرنده" که بین مردم عمومیت دارد. می توان چنین گفت که کشف انسان نه بربستر خاک که در فضایی قطبی که خود بازنمود زندگی امروزی است یکی از نقاط قوت این کار است.


سخن پایانی

مجموعه در همه اشکال شعری زبان به سامانی دارد؛  ترکیبی است از زبان رسمی و زبان عامیانه که این زبان عامیانه، با بکارگیری صفت و موصوف و صنایع و ترکیباتی همچون " شق و رق"،" کله شق"، " تق و لق" " هلوی پیراهنت" خود را به رخ می کشد. در جاهایی به سبب ناصافی و نخراشیدگی ارتباط با شعر دشوار می گردد و شعر از صمیمیت و ارتباط صمیمی دور می افتد اما در جاهایی سادگی و صمیمیت گل داده و ارتباط مخاطب با شعر بی واسطه می گردد؛  همچون  غزل های " رویا"، " تنت" و "شما".
در مجموع و در جمع بندی مجموعه؛ می توان گفت که شاعر یک تجربه موفق را از سر گذرانده و این امید می رود که چنین  تجربه ای در آینده با تجربیات و خلاقیت های بیشتری تکمیل گشته و نسخه ی شعری ارتقا پیدا کند.‌

====
رضا روشنی