در این میان مطالعة زندگی برخی از این شخصیتهای تاریخساز اثر دیگری بر انسان دارد و زندگی شیخ بهائی از ان جمله است. زیرا وی از زمره متفکرانی است که علم و عمل، سیاست و اخلاق، مدارا با مردم و عرفان و سیر و سلوک را همزمان و در تار و پود شخصیت خود امیخته بود و بر اثر این جهاد علمی و معنویت درونی و خدمت به مردم به مقامی رسید که نامش نگین لوحة علما و دانشمندان است.
به مناسبت سوم اردیبهشت ماه روز بزرگداشت شیخ بهائی گزیدهای از کتاب پیشوای حکمت ایمانیان تالیف محقق برجستة کشور اقای جویا جهانبخش را که بزودی توسط انتشارات همشهری در مجموعة اندیشهمندان ایران و اسلام منتشر میگردد تقدیم خوانندگان عزیز میکنیم. باشد که اشنایی با این بزرگان دستگیر همگان در پیمودن راه کمال و تعالی باشد. ان شاء الله
روزگاری که شیخ بهاءالدین محمد عاملی در ان زیست، از مهمترین ادوار تاریخ ایران و از حساسترین برشهای تاریخ جهان اسلام است. استقرار و امنیت و رفاه نسبی و علیالخصوص حمایت شهریاران صفوی، زمینة رشد و تعالی و ترقی برخی از علوم و فنون و صنایع و هنرها را فراهم ساخت و در این عصر، عالمان و صنعتگران و هنرمندان بزرگی به ظهور رسیدند که برخی از ایشان صدرنشینان دانش و فن خویش به شمار میروند.
کوچیدن هنرمندان مکتب هنری هرات به نواحی مرکزی و باختری ایران که با روی کار آمدن صفویان فزونی گرفت، کوچیدن عالمان شیعی عراق عرب و جبلعامل به قلمرو حکومت صفوی، تشویق و تحریض شاعران و ادیبان از سوی دربار (بویژه در زمینة شعر مذهبی)، پیدائی نهضت ترجمة متون مذهبی از عربی به فارسی که مورد عنایت ویژة حکومت بود، به کار گرفته شدن معماران در بنای ابنیة عامالمنفعه (مسجد و مدرسه و حمام و...) و نیز بناهای سلطنتی، رونق یافتن کار کاتبان و مذهبان و نقاشان و خوشنویسان و کتابارایان در پی رونق فرهنگی و رواج کتاب و کتابخوانی، گرمشدن حوزههای علوم دینی و درس و بحث و تالیف و ترجمه و مناظره و مباحثه در علوم گوناگون که حتی گاه با حضور شخص شاه انجام میپذیرفت، خطوط برجستة رستاخیز فرهنگی و علمی و هنری بزرگی بود که در ایران صفوی پدید امد.
شیخ بهاءالدین محمد عاملی که بعدها بیشتر به عنوان شیخ بهائی اشتهار یافت، از مفاخر تراز اول جهان اسلام است و شاید بیمبالغه بتوان او را درخشانترین شخصیت علمی اسلامی در سدههای دهم و یازدهم هجری خواند. او در شعبههای مختلف علوم زمان خویش مهارت داشت و به قول قدما مردی ذوفنون بود. حتی گفتهاند در دانشهائی بصیرت و مهارت داشت که پیش از وی کمتر دانشمندی در جهان اسلام گرد انها برامده است. افزون بر تبحر در دانشهای گوناگون و خوض در عرفان رسمی و مصطلح، جاذبههای شخصیت انسانی و کارنامه پربار فضائل و مکارم شیخبهائی، یاد و نام او را در فرهنگ ما پاینده ساخته است.
پدر بهاءالدین محمد، شیخ عزالدین حسینبن عبدالصمد (918 ـ 984 هـ .ق.)، از عالمان بزرگ شیعه و شاگرد و یار صمیمی شهید ثانی (911ـ 965 هـ . ق.) بود. نیای بهاءالدین، شمسالدین محمدبن علی، از دانشوران و پارسایان جبلعامل بوده است و او را مردی صاحب کرامت قلمداد کردهاند.
تبار این خاندان به حارث همدانی (معروف به حارث اعور / ف: 65 هـ . ق.) میرسد که از یاران برجستة امیر مؤمنان علیبن ابیطالب(ع) بوده است. همدان نام قبیلهای یمنی است و حارث از ان قبیله بوده. این هم که شیخ بهاءالدین را گاه با نسبت حارثی همدانی یاد کردهاند، از همین روی است که نسب او به حارث همدانی میرسد.
شیخ عزالدین حسینبن عبدالصمد، پدر شیخ بهاءالدین، از نخستین عالمان شیعی جبلعامل است که در پی استوار شدن فرمانروائی صفویان، به ایران کوچیدند. گفتهاند شهادت شهیدثانی و شدت یافتن تنگنای مذهبی در جبلعامل، و نیز دعوت و تشویق شاهطهماسب صفوی و شیخ علی منشار، در این که شیخ عزالدین حسین از جبل عامل بنه برکند و در ایران توطن گزیند، مؤثر بوده است. او پس از ورود به ایران در اصفهان ساکن شد. به قولی، بهاءالدین محمد در هنگام ورود به ایران سیزدهساله بوده است.
شیخ علی منشار که خود اصالتا اهل جبلعامل بود و در ایران پایگاهی بلند داشت، در حق پدر شیخبهائی به شاهطهماسب (930 ـ 984 هـ . ق.) سفارش کرد و شاه به توصیه و تاکید او، شیخ عزالدین حسین را ـ پس از گذشت سه سال از اقامتش در اصفهان ـ به قزوین فراخواند و منصب شیخ الاسلامی قزوین را بدو داد.
شیخحسینبن عبدالصمد، پس از سالها اقامت در هرات و تصدی شیخ الاسلامی، به قزوین امد و با شاهطهماسب دیدار کرد و از وی رخصت خواست تا خود و فرزندش، بهاءالدین محمد، به زیارت خانة خدا روند. شاه به خود شیخ حسین رخصت داد ولی به فرزندش بهاءالدین نه، و او را امر کرد تا در قزوین بماند و به تدریس علوم دینی اشتغال ورزد. همین دستور و اعتنای خاص شاهطهماسب به بهاءالدین محمد جوان، نشان میدهد که این فاضل نوخاسته، با همه جوانی، در این زمان عالمی برجسته به شمار میامده است که شاه صفوی خواهان حضور و تدریس وی در پایتخت گردیده.
شیخ حسینبن عبدالصمد، پس از رخصت خواستن از شاه و تشرف به زیارت خانة خدا و مدینة منوره از راه بحرین بازگشت و در همان سرزمین سکونت گزید. یکچند در همان بحرین به تدریس علوم دینی و افاضات علمی اشتغال داشت تا سرانجام دور از فرزند دلبند دانشمندش، جان به جان افرین سپارد و در همان سرزمین مدفون شد.
بهاءالدین محمد در خانوادهای فرهنگی و دینی و علمی پا به عرصة وجود نهاد و زیر سایة پدری دانشور به سر برد که از بزرگترین عالمان شیعی زمان خود بود. بیشترینة تحصیلات بهاءالدین محمد در قزوین صورت پذیرفت و در اصفهان ادامه یافت. قزوین که در ان زمان حوزة علمی گرم و پرشوری داشت، بعدها نیز اهمیت علمی و فرهنگی خود را در میان فرهنگ شهرهای شیعی حفظ کرد.
اصفهان شهری بود که از قرنها پیش همواره انجمن ادیبان و شاعران و هنرمندان و محدثان و فقیهان و دیگر اصناف اهل فرهنگ بود، و زبدة تمدن ایران و اسلام، به همان پویائی و خروشندگی زنده رود، در ان جریان داشت. دیری نیز برنیامد که در عصر شاهعباس به پایتخت شکوهمند و فیروزهای صفویان بدل شد؛ پایتختی که اوازه ذوق و هنر و ظرافت متجلی در ان به همه جهان رسیده است.
که گوید:
اصفهان نصف جهان است؟!
جهــانی گــر بود، ان اصفــهان است!
اساتید شیخ بهائی
نخستین استاد شیخ بهاءالدین محمد و مهمترین استاد او، همان پدرش شیخ حسین بن عبدالصمد بود. شیخ بهاءالدین نزد وی تفسیر و حدیث و ادب عربی و مقداری از فنون موسوم به معقول را فرا گرفت و از او اجازة روایت نیز دریافت کرد.
بهاءالدین همچنین نزد ملاعبدالله یزدی (فـ.: 981 هـ . ق.) حکمت و منطق ،کلام، طب و قدری از علوم نقلی را فراگرفته است.
شیخ بهاءالدین نزد ملاعلی مذهب و ملاعلی قائنی و ملامحمدباقر یزدی به تعلم ریاضیات و هیئت پرداخت. تحصیل ریاضیات و اخترشناسی تا همین اواخر نیز در حوزههای علوم دینی متداول بود و شیخ از نخبگان و برجستگان این علوم در زمان خود شد.
همچنین گفته شده است که شیخ، نزد حکیم عمادالدین محمود قمی و حکیم صدرای گیلانی، پزشکی اموخته. احتمالا نخستین منصب رسمی و حکومتی شیخبهائی، شیخالاسلامی هرات بود که از سوی شاهطهماسب صفوی بدو تفویض گردید. احتمالا دورة شیخالاسلامی شیخ بهاءالدین در هرات چندان دراز نبوده است زیرا وی پس از وفات شیخ علی منشار که پدر همسرش بود، در همان سال شیخالاسلام اصفهان گردید.
مرد سفر
تردیدی نیست که بخش بزرگی از زندگانی شیخ بهاءالدین در سیاحت سپری شده است.
به قولی او حدود سی سال در سفر بوده است؛ ولی این قول، با توجه به اشتغالات علمی و اجتماعی فراوان او و تصدی مناسبی چون شیخالاسلامی و قضاوت، اغراقامیز شمرده شده. بویژه انکه به قول برخی از نویسندگان سی سال عزلت را نیز بر ان سی سال سفر باید مزید کرد!
شیخبهائی در سفر طولانی خود به عراق و حلب، شام و مصر و سراندیب، حجاز و بیتالمقدس رفته و در این سیاحت به مصاحبت کثیری از عالمان دین و بزرگان اهل تصوف نائل گردیده است.
گویا سفر و سیر سیاحانه شیخ، نه تنها در زی فقر و کسوت درویشی، که با تقیه مذهبی همراه بوده است. از نقلها پیداست که شیخ چندان خوش نمیداشته شخصیت و معلومات و مقام علمی و حتی کیش او را در سرزمینهای اهل تسنن بدانند.
گفتهاند که شیخبهائی، به شوق سفر حج، از شیخالاسلامی کناره جست و مسافرتی دراز را اغاز کرد؛ و در 1025 هـ . ق. به اصفهان بازگشت و از ان پس تا واپسین سال حیات خویش در ملازمت شاهعباس صفوی بود.
از سفرهای مهم و یادکردنی شیخبهائی، ان سفر ـ و بل، احتمالا: دو سفر ـ او به مشهد مقدس است، در معیت شاهعباس صفوی و با پای پیاده. در 25 ذیحجة 1008 هـ . ق.، شاهعباس به شکرانة فتح خراسان، پیاده از طوس به مشهد رفت. سه سال بعد در 1010 هـ ق. نیز به موجب نذری که کرده بود پیاده از اصفهان راهی مشهد شد و سه ماه در مشهد مقدس ماند. احتمالا شیخبهائی در هر دو سفر همراه شاهعباس بوده است.
به گزارش برخی منابع، اقامة نماز جمعه را نیز در اصفهان به امر شاهعباس شیخبهائی برعهده داشته است.
حضور در دربار برای خدمت به مردم
دوران ارتباط شیخ با دربار صفوی، فصلی دراز از زندگانی اوست که در تاریخ ایران نیز تاثیر معتنابهی داشته. شیخ با استفاده از عنایت و اعتماد شاه توانست خدمات علمی و اجتماعی فراوانی را به انجام برساند. همین خدمات و حسنات شیخ و حضور مصلحانه و تعدیلگری که در دربار صفویان داشت، سبب شد تا ذهن افسانهسازان و قصهپردازان بعدی او را به همان نحوی توصیف و ترسیم نماید که بزرگمهر حکیم در دربار نوشیروان ترسیم و توصیف میگردد.
البته نه تنها شاهعباس که بسیاری از دیگر فرمانروایانی که اینجا و انجا در مهرورزی به مشایخ اسلام و عالمان دین گوی سبقت از اقران میربودند، در هنگام دستیازی به برخی معاصی و هوسرانیها، جانب خود اسلام را پاس نمیداشتند، تا چه رسد به جانب شیخالاسلام!
بهاءالدین محمد که با شعر حافظ و اندیشة حافظانه اشنائی و انس داشت، همچون وی، گوهر و طریقت رندی را ارج مینهاد ، و نه تنها اشکارا رندی را طریق سلامت میخواند ، در هنگامة دیانت و سیاست عصر صفوی رندانه سلوک میکرد. زیرکتر از ان بود که در توفانهای مهیب سیاسی و اجتماعی غرقة اهواء این و ان گردد.
شیخ بهاءالدین اگرچه دارای والاترین منصب رسمی دینی در ایران عصر صفوی (/ شیخالاسلامی) بود، گرایش به عزلت و زی فقر و طریق زهد و درویشی را هیچگاه از دست ننهاد و در اثار خویش پیوسته مروج ان بود.
شیخ ناگزیر بود برای احقاق حقوق صاحبان حق و گزارد وظائف اجتماعی خویش، با ان دربار و درباریانش سروکار داشته باشد. دست روزگار، و درافتادنش به جریان کوچیدن از جبلعامل به ایران، و وظائفی که بدون خواست و طلب او در ایران صفوی بر دوش دانشورانی چون وی قرار میگرفت، چنین سرنوشتی را برای او رقم زد؛ ولی او از مردانی نبود که زمانه مسیر زندگی انها را تعیین میکند؛ بلکه مانند دیگر نخبگان و برجستگان تاریخ با زندگی خود در تغییر و تعیین مسیر زمانه مشارکت جست.
در کشکول، یکجا که از فقیهی برجسته یاد میکند که در نزدیکی وفات چه حسرتها میخورده و بر روی خویش میزده و از طلب دنیا و تحصیل جاه و مال و امد و شد به درگاه سلاطین و ظلمه اظهار ندامت میکرده است، مینویسد:
نعوذ بالله من الموت علی هذه الحالة و نساله ـ جل شانه ـ ان یمن علینا بالتوفیق للخلاص من هذا الوبال و الضلال (یعنی از بدین حالت مردن به خداوند پناه میبریم و از او ـ که بلندپایه است ـ در میخواهیم تا بر ما منت نهاده توفیق رهائی از این وبال و گمراهی را به ما ارزانی دارد).
از دلاکندگیهائی که شیخ در کشکول خویش برافشانده است و به قلم اورده، یکی این است که میگوید: اگر پدرم مرا از دیار عرب به سرزمین عجم نیاورده و با پادشاهان درنیامیخته بود، اکنون من از پارساترین و عابدترین و زاهدترین مردمان بودم. سپس بس افسوس میخورد که ـ به زعم خود در این معاشرتها از خوی و منش دنیاداران و اخلاق و صفات ناپسند ایشان اثر پذیرفته است و این اختلاط با اهل دنیا برای او ثمری جز قیل و قال و نزاع و جدال نداشته و کار به انجا رسیده که اوقاتش مصروف سر و کله زدن با مردمان جاهل و بیارج میگردد.
به شعر حافظ تمثل کرده که میگوید:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
ادم اورد در این دیـــــر خراب ابادم
و این دو بیت را زبان بث شکوای خود قرار میدهد:
من که به بوی ارزو در چمن هوس شدم
برگ گلی نچیدم و زخمی خار و خس شدم
مرغ بهشت بودم و قــهقهه بر فرشته زن
از پی صید پشهای همتگ سگ مگس شدم
بر بنیاد برخی گزارشها، شیخبهائی، چندی پیش از وفات از دربار صفوی کناره جسته و از شیخالاسلامی استعفا کرده بوده است. به قولی کنارهجوئی شیخ از دربار دو سال پیش از درگذشت او رخ داده است. شیخ نه تنها از دید صلاحیت علمی و تعلیمی، که از لحاظ شخصیت معنوی نیز یک مرد دینیی راستین بود. وی ـ انسان که از چنوئی انتظار میرود ـ پناهگاه یتیمان و محرومان و بیوهزنان بود. این چیزی است که از همان روزگاران دور در منابع و ماخذ معتبر مذکور افتاده است.
خانة شیخ در اصفهان ملجا یتیمان و بیوگان و امیدجای امیدواران و اعانتخواهان بود و او از تفقد و تعهد احوال و رسیدگی به ایشان هیچ فروگذار نمیکرد.
یکی از مفاهیمی که در سیره و مکتوبات شیخ نمودی چشمگیر دارد، شناختن قدر اوقات و قیمت عمر خویش است. شیخ ـ انسان که در رقیمهای در پاسخ یکی از اشنایانش نوشته است ـ بجد معتقد بود که: تتمة هذا العمر القصیر لاتسع مؤاخذة احدٍ علی التقصیر.
(یعنی: بازماندة این عمر کوتاه را گنجائی ان نباشد که ادمی بر سر تقصیر کسی به مؤاخذت او پردازد).
انصاف علمی
معاشران شیخ او را مردی منصف خواندهاند و از گزارشها پیداست که در مجال تحری حقیقت به هیچ روی جدلپیشه نبوده است. مجلسی اول (ملامحمدتقی / 1003 ـ 1070 هـ . ق.) یکجا که داستان یکی از مباحثات خود را با شیخ در مجلس وی، حکایت کرده است و بازگو کرده که چگونه شیخ درباره بعض روایات ترغیب که مبشر مثوبات فوقالعاده است اظهارنظری کرده و سپس با شنیدن سخن وی رای او را تحسین کرده و دیگر به نظر پیشینش بازنگشته است، مینویسد:
... و انصاف او برتر از ان بود که به وصف دراید؛ بویژه انکه من در زمانی که ان سخن گفتم خردترین وخوارمایهترین شاگردان او بودم و گمانم انست که هنوز بالغ نشده بودم. با اینهمه بسیار رخ میداد که به سخن من و سخن چون منی از باورداشت خویش بازگردد [و رای دگر کند].
جامعیت علمی، پایگاه رفیع اجتماعی، جاذبههای شخصیتی و اوازة بلند شیخ بهاءالدین، دانشاندوزان و فراگیرندگان بسیاری را به محضر او فراخواند. حضور وی در بزرگترین مراکز علمی و فرهنگی ایران ان روزگار، بویژه اصفهان، پایتخت محتشم شاهعباس اول، بر رونق درس و بحث او میافزود. بدین ترتیب، تنظیم فهرستی درست و فراگیر از کسانی که نزد وی به تحصیل علم و تعلم دانشهای گوناگون پرداخته و به اجازات علمی و روائی از سوی او مفتخر شدهاند، کار اسانی نیست.
وفات شیخ
عاقبت سنت الهی در باب این سرهمرد نادرهکار نیز جاری شد و به تعبیر مرسوم و ـ در این مقام ـ درست برخی پیشینیان، جهانی از او یتیم ماند.
در تعیین سال وفات شیخبهائی که موافق تحقیق، 1030 هـ . ق. است ـ در میان مورخان و تذکرهنگاران و تراجمنویسان قدیم اختلافی رخ داده است.
شیخ، بر بنیاد محاسبة شادروان نفیسی، به شمار درست 77 سال و 9 ماه و 14 روز عمر کرده است. مجلسی اول در شرح مشیخة کتاب من لایحضره الفقیه پس از گزارشی درباره شیخ گفته است:
... در معیت همه طالبان علم و فاضلان و بسیاری از مردمان که قریب به پنجاههزار تن بودند، شرف ان یافتم که بر وی نماز گزارم. باری ـ چنانکه بیامد ـ سرانجام پیکر شیخ را، بنا بر وصیت خودش، به مشهد مقدس رضوی بردند و در مدرس پیشین خود او در نزدیکی حرم رضوی و در سمت پائین پای امام هشتم(ع) به خاک سپردند، جائی که امروز جزو رواقهای حرم است. مکان ان به تصریح بعض ثقات همان روزگار خانهای بود متعلق به خود شیخ. این مرقد مطهر از همان عهد تاکنون زیارتگاه خواص و عوام بوده است.
اثار منثور و منظوم شیخبهائی چنان بر تولی و تبریی شیعیانه اشتمال دارد که احدی را در صدق ولاء و اقتدای او به مذهب اهل بیت عصمت و طهارت(ع): جای چه و چون و چند نمیماند و اگر بنا شود شواهد این معنا در این فصل بازنوشته اید حاجت بدان خواهد بود که بخش معتنابهی از انچه در اثار مختلف خود شیخ امده و یا در احوال او اوردهاند، بعینه در این مقام بازگو گردد. در منابع قابل اعتنا بیش از این نیامده که شیخ بویژه در سیاحت خود به صحبت بسیاری از اهل تصوف و عرفان رسیده و ای بسا از بعض ایشان ارشادها یافته و اداب و اذکاری اموخته باشد. از اثار خود شیخ نیز هویداست که با اثار و افکار صوفیان بسیار مانوس بوده و به پارهای از احوال ایشان ـ علیالخصوص کاهش تعلقات دنیوی و رستن از بعض قیود متعارف اهل ظاهر ـ دلبستگی فراوان داشته است. اما این که دست ارادت به پیر فلان خانقاه داده یا در بهمان سلسلة صوفیانه درامده باشد، هم از روحیات زنجیرگریز و تعلقستیز او بعیدست، و هم هیچ سند قابل اعتنائی ـ تا انجا که دیده و بررسیدهایم ـ ندارد.
آثار شیخ
شخصیت علمی شیخبهائی، چونان سیمای معنوی و روحانی وی، بس بدیع و دلرباست.
شیخبهائی در تمام علوم رسمی زمان خود دست داشت و در شماری از انها منحصر به فرد بود. کمتر دانش و فن ارجداری در جهان اسلام بوده است که به هنگام بازگفت پیشینة ان، نام شیخبهائی باحترام در میان نیاید.
به تناسب این گسترة دانش و معلومات، اثار قلمی و تالیفات خرد و کلان بسیار از شیخ برجای مانده است.
پارهای از اثار شیخبهائی، حواشی او بر مؤلفات دیگران است که عمدة انها را باید فراوردههای جنبی مباحثات و مفاوضات درسی او قلم داد. پارهای نیز پاسخ به پرسشهائی است که جواب دادن بدانها، از او به عنوان عالمی بزرگ و بویژه شیخالاسلام پایتخت صفویان، انتظار میرفته است. شیخبهائی بر اثار خود نیز شرح یا حاشیه مینوشته و بر بعض اثار خویش حاشیه مفصلتر از اصل نوشته است.
بر سر هم، شیخ را باید نویسندهای پرکار قلم داد و البته در کارهای قلمی خویش، کامگار.
برخی از اثار وی تا چند سده پس از او به عنوان درسنامه یا ماخذ و مرجع اصلی در دانشی که از ان گفتگو میکرده به کار رفته است.
شیخ در درازنای سفرها نیز نه تنها از درس و بحث و افادات علمی، که از تالیف و تصنیف هم فارغ نبود، و نه فقط کشکول که در زمانی دراز در سفر و حضر تدوین گردیده، بلکه بعض اثار علمی محض وی هم ثمره سفرهای اوست.
نمونه را، تالیف کتاب کرامند الحدیقةالهلالیهی وی ـ به تصریح خود او ـ در قزوین اغاز شده و در شهر مقدس کاظمین به پایان رسیده است.
تالیفات او از دیدگاه اسلوب نگارش و تدوین، بدیع است. به تعبیر زندهیاد استاد محمدباقر الفت اصفهانی (نجفی مسجدشاهی)، همه کتابهایش مختصر و مفید، به اندازه کفایت، بدون اندک زیادتی در لفظ یا قصوری در معنی بوده، اغلب انها شاهکار استادانه به حساب میروند.
ساخت و پرداخت شماری از اثار شیخ بهاءالدین چنان است که به کار حفظ کردن و از بر نمودن میاید؛ و این از ان روست که در میان پیشینیان عادت به حفظ برخی متون علمی و درسی کوچک و ـ حتی بزرگ! ـ وجود داشته است. عمدهترین سود این کار ان بود که حافظ ان کتاب، پیوسته اصول کلی و خطوط برجستة ان علم را در حافظه داشت و همین امتیاز، سیطرة علمی معتنابهی بدو میبخشید.
برخی از عالمان، ادب نگارش شیخ را که گفتهاند عادت داشته است پیوسته نام خداوند را با تعظیم و ستایش و نام پیامبر را با درود بر او و خاندان و نام یاران پیامبر را با ترضیه و نام دانشوران را با ترحیم بر قلم اورد، ستوده و اوازه بلندی را که روزی نگارشهای او گردیده است، به برکت همین ادابدانیها دانستهاند.
شیخبهائی اگرچه ـ بظاهر ـ به تدوین هیچ تفسیر کاملی بر قران کریم توفیق نیافته باشد، از مفسران بزرگ شیعه خاصه در روزگار خود بشمار است.
تفسیری کبیر به نام العروةالوثقی در دست نگارش داشته که انچه از ان به بیاض امده تنها تفسیر سوره حمد و اندکی از اغاز سوره بقره است؛ چنان که در (الم) در اغاز سورة بقره پایان میپذیرد.
تفسیری دیگر نیز به نام عینالحیوة دارد که معالاسف ان هم به اتمام نرسیده.
شیخبهائی از محدثان امامی بسیار برجسته در سدة یازدهم هجری به شمار میرود و طرق روائی مذکور در بسیاری از اجازهنامههای حدیثی سدههای اخیر به او و از او به پدرش و شهیدثانی منتهی میگردد.
وی نه تنها با پیگیری امر قرائت حدیثنامهها راه پدر خود را در ترویج این فن شریف پی گرفت، با نگارش الوجیزة در دانش درایه، راهی را که پدرش با تالیف وصولالاخیار و پیش از وی استاد او شهیدثانی با تالیف البدایة و الرعایة هموار ساخته بودند، ادامه داد.
اربعین شیخ ـ و به عبارت دقیقتر: شرحالاربعین حدیثا ـ ، از نیکوترین مؤلفات او و یکی از بهترین و سودبخشترین کتابهای شرح چهل حدیث است که در مذهب امامیه تالیف گردیده از روزگار خود او بسیار مورد اقبال بوده و نزد پیشینیان تداول داشته است و هم امروز نیز شایستگی ان را دارد که در حوزههای علوم دینی بدرس خوانده شود.
کتاب شریف مفتاحالفلاح نیز از اثار ممتاز شیخ در علم نقل و از پرتداولترین عبادتنامهها و نیایشنامههای شیعی است و از حیث تاریخی از حلقههای درشت زنجیرة فرخندهای است که در دوردست ان، حلقههائی چون مصباحالمتهجد شیخ طوسی و مؤلفات نیایشی ـ عبادی سیدبن طاوس جای دارند و حلقة مشهور اخیر ان مفاتیحالجنان مرحوم حاج شیخعباس قمی است.
اوردهاند که قاضی معزالدین محمد... اصفهانی، معاصر شیخ بهائیـره ـ ، شبی در خواب دید یکی از ائمه انام(ع) را که با وی فرمود: بنویس مفتاحالفلاح را و مداومت کن به عمل کردن به ان. چون بیدار شد هر چه از علمای اصفهان اسم ان را پرسید، گفتند: چنین کتاب را ندانیم. و شیخبهائی در ان وقت به اردوی همایونی به بعض نواحی ایران سفر کرده بود و در همان سفر در بلدة گنجه مفتاحالفلاح را تصنیف کرده بود و کسی بر ان مطلع نبود. چون شیخ مراجعت کرد، قاضی علیالرسم از ان بزرگوار نیز تحقیق کرد. شیخ فرمود: بلی. من کتابی در دعا در این سفر تالیف کردم و اسم ان را مفتاحالفلاح گذاشتهام لکن به کسی نگفتهام و نسخهاش را هم به کسی نشان ندادهام که استنساخ کند. شما از کجا این اسم را شنیدهاید؟ قاضی خواب خود را نقل کرد. شیخ گریست. پس نسخة مفتاحالفلاح را به ایشان نشان داد که از روی ان استنساخ کند و او اول کسی است که استنساخ ان نسخه شریفه کرده است. مرحوم حاج شیخعباس قمی پس از نقل ماجرای رؤیای قاضی معزالدین اصفهانی دربارة مفتاحالفلاح، مینویسد:
... این خواب از رؤیاهای صادقه است و دلالت دارد بر کثرت شرافت این کتاب شریف؛ و الحق قطع نظر از این رؤیای صادقه، کتاب مفتاحالفلاح، کتابی است بسیار شریف که شایسته است مؤمنین در عمل یوم و لیله به ان رفتار کنند.
نهضت تحقیق و تدوین و تالیف و ترویج حدیث که شیخ از عوامل مؤثر شکوفائی ان بود، پس از وی با کوشش گروهی از شاگردان او و طبقات سپسین فضلای امامی ادامه یافت و هر چند پس از مجلسیثانی (علامه مولانا محمدباقر) و شیخ حر عاملی ـ رحمة الله علیهما ـ رو به خمود رفت، تا هم امروز فضلای شیعه بر سر خوان ان نشستهاند.
پارهای از اثار شیخ، نه در قالب دانشهای رسمی و متداول دینی ـ چونان تفسیر و حدیث و فقه و اصول ـ ، بلکه چونان نمادی از جان بسیاردان و شخصیت ذوفنون و روح تازهجوی این عالم متفنن و ذوقمند، مجال طرح یافتهاند. البته متذوق بودن شیخ در جایجای اثار علمی او خودنمائی میکند: به کار بردن قوالب منظوم برای تعلیم، استفاده از لغزگوئی و معماپردازی در اثار علمی و اموزشی، و اهتمام به تناسبات لفظی و صناعات ادبی در کارهای علمی محض، نمودهای روح ذوقورز این دانشمند بیبدیلاند؛ لیک اثار مستقلی نیز دارد که از بن در خدمت تذوق او بودهاند. بهترین نمونه این اثار، الکشکول اوست.
الکشکول را برخی نامدارترین اثر شیخبهائی دانستهاند.
علیالظاهر گرد اوردن این کتاب را در مصر اغازیده و بخشهائی از کتاب او در همان سرزمین به نظر بعض فضلای ان دیار رسیده است؛ سپس تالیف کتاب را در سفر و حضر ادامه داده و از بعض تاریخها که در ضمن کتاب به ثبت رسانیده است پیداست کار نگارش و کاهش و فزایش ان بیش از شانزده سال ادامه داشته است.
یکی از وجوه اهمیت کشکول شیخ، انست که اینة معلومات و مشرب او محسوب میگردد. ایستارهای اصلاحی و انتقادی و هشدارهای اخلاقی و اندرزی شیخ، از ارزندهترین محتویات کشکول اویند. از منظر فوائد علمی، کشکول شیخ، مجموعه گرانسنگی از علوم و معارف مختلف است. مسائل تفسیری، مشکلات حدیثی، مباحث فقه و اصول و کلام و صرف و نحو و معانی و بیان و لغت و امثال و تاریخ و تصوف و اخلاق و اشعار رنگارنگ و حکایات لونالون، گوشهگوشه این کتاب را پر کرده است.
ریاضی و سپس معماری و مهندسی را، پس از علوم و معارف اسلامی، مهمترین عرصة فعالیت علمی شیخ بهاء الدین محمد گفتهاند.
وی از چهرههای برجسته و نواور تاریخ ریاضیات مسلمانان در سدههای اخیر قلمداد گردیده است و دربارة ابداعهای اندیشگی و تقریری وی در این زمینه تفاصیلی هست که در این مقال نمیگنجد.
شیخ در کشکول خود که مشتمل بر منتخبات مطالعات و ملاحظات وتاملات و تدبرات اوست، بیش از پنجاه مسالة ریاضی و هندسی و فیزیکی اورده که این خود نمودار درگیری جدی ذهن و قلم وی با این ساحتهای دانش بشری است.
خلاصةالحساب او که یک دورة ریاضیات مقدماتی و متوسط است، از متداولترین کتابهای اموزش ریاضیات در شرق اسلامی و تا همین قرن اخیر به عنوان درسنامه دستگرد طالبان علوم بوده است. اگر کسی درصدد احصای شروح و ترجمهها و حواشی ان براید، کتابشناسی مبسوطی تنها بر محور همین خلاصةالحساب فراهم خواهد امد؛ و البته جای تدقیق بیشتر درباره این کتاب ـ که به بعضی از زبانهای اروپائی هم ترجمه شده است ـ هست.
در میان اثار اخترشناختی شیخ کتاب تشریحالافلاک اهمیت فراوان دارد. تشریحالافلاک در شاخه مکتوبات طبیعی و ریاضی وی، پس از خلاصةالحساب، بیش از هر اثر دیگری مورد توجه دانشمندان بوده است؛ زمانی دراز درسنامه بوده و شرح و حاشیه و ترجمه فراوان دارد.
یکی از مهمترین وجوه رونق تدریس خلاصةالحساب و تشریحالافلاک در حوزههای علوم اسلامی، نیازی است که در اموزش فقه و کاربری ان به اگاهیهای ریاضی و اخترشناختی وجود دارد.
چون از میراث مکتوب شیخبهائی سخن میرفت، این را هم بیفزائیم که از شیخ افزون بر اثار تصنیفی و تالیفی خودش اثار دیگری بازمانده که از نوشتههای دیگران است و روزگاری در کتابخانة معتبر او جای داشته. بیگمان شیخبهائی کتابخانة بسیار نفیس و ارزندهای در اختیار داشته و در تکون این کتابخانه دستکم این چند عامل مؤثر بوده است:
1ـ مواریث مکتوب خانوادگی او.
2ـ کتابخانة نفیس شیخعلی منشار که در اختیار شیخبهائی قرار گرفت.
3ـ نفائسی که در سیاحتها به دست او افتاده بود.
4ـ کتابها و مکتوباتی که در تختگاه پرشور و فرهنگپرور صفویان در اختیار او قرار میگرفت.
وصف کتابخانة نفیس چهارهزارجلدیی که شیخعلی منشار از هند اورده بود و به دختر دانشورش ـ یعنی همسر شیخبهائی ـ رسید، از همان روزگاران بر سر زبانها بوده است.
شیخبهائی به سال 1030 هـ . ق.، لختی پیش از وفاتش، کتابخانة بزرگ خویش را وقف کرد. مهر بزرگی از برای وقف کتب ساخته بود که از این قرار خوانده میشود: هذا مما وقفه العبد، بهاءالدین محمد، علی الطلبة الامامیة، بتولیة ابن اخیه و سمی ابیه، حسینبن عبدالصمد، ثم الاتقی من بنیه و بینهم، و لو کان ابعد 1030.
شیخ و زبان و ادبیات فارسی
شیخبهائی مانند شماری از دیگر بزرگان فرهنگ ما اگرچه شاعری کرده، لااقل خوش نداشته است شاعری را پیشه و شیوة او بدانند. شیخبهائی با انکه زاده و پروردة خاندانی نژاده از عرب است، به مدد استعداد خداداد فارسی را به نیکوئی اموخته بوده و اثار پخته فارسیاش به نظم و نثر گواه این مدعایند. این در حالی است که حتی پدرش با انکه در بلاد فارسیزبان محل مراجعات گردیده و به شیخالاسلامی رسیده بود، ـ به تصریح بعض فضلای همان روزگار صفویه ـ شنیده نشده است که زبان فارسی اموخته باشد. پس محیط خانوادگی شیخ حتی در ایران عربیزبان بوده است، لیک او خویش را از نعمت فارسیدانی و فارسیگوئی و اشنائی به باریکیهای فرهنگ درخشان ایرانی محروم نساخته و تا بدان پایه برامده است که امروز در تاریخ ادب فارسی و نگارشهای ایرانی او را در زمرة برترین استادان سخن ایران در روزگار صفویان یاد میکنند. (ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء .
ادهم خلخالی که از معاشران سخندان شیخ است، او را بسیار فصیح و بلیغ و شیرینبیان میخواند و میگوید: در نظم طبع عالی داشت. به هر روی و با انکه شیخ پیشههای دیگر داشت، تجربههای شعری کامیابش در هر دو زبان تازی و پارسی نام و حسب حال او را به تذکرههای شاعران دراورد و کسان در پی جمع و تدوین دیوان او برامدند. محمدرضا، پسر شیخ حر عاملی، مجموعهای از سرودههای وی را گرد اورده بوده است.
در روزگار ما نیز کسانی به تدوین اشعار شیخبهائی اقدام کرده و دیوان فارسی و تازی او را منتشر ساختهاند. از مشهورترین سرودههای پارسی شیخ، مثنویات اوست، بویژه دو مثنوی: نان و حلوا و شیر و شکر؛ و نیز تخمیس غزل خیالی بخارائی (تا کی به تمنای وصال تو یگانه / ...).
ختم مقال خود را در باب شاعری شیخ، بازخوانی تخمیس خیالانگیز او از غزل تر خیالی بخارائی قرار میدهیم که بر پارهای از دلنوازترین اندیشههای عارفانه ان بزرگمرد اشتمال دارد:
تا کــــی به تمنای وصــال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه؟
خواهد به سر اید شب هجران تو یا نه؟
ای تیـر غمـــــت را دل عشاق نشانه!
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعــة عابــــد و زاهد
دیـدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعـه عابد
گـه معتکف دیـرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار
حـاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب ان خانه توئی تو!
هر جا که روم پرتو کاشــانه توئی تو!
در میکده و دیر که جانانه توئی تو!
مقصود من از کعبه و بتخانه توئی تو!
مقصود توئی، کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در اتش شـد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم، من! که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیــوانه بــرون از همه ائین تو جوید
تا غنچة بشکفته این باغ که بوید
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهائی که دلش زار غم تست
هر چند که عاصیست ز خیل خدم تست
امید وی از عاطفت دم به دم تست
تقصیـــر خیالی بـه امیـد کرم تست
یعنی که گنه را به ازین نیست بهانه
به بیان زندهیاد شادروان استاد محمدباقر الفت اصفهانی (نجفی مسجدشاهی)، تودة ملت ایران بلکه عوام شیعهمذهب جهان تا مدتی زیاده بر دو قرن همگی به دستور کتاب جامع عباسی مقلد اویند. صومعهداران اوراد و اذکار هر صبح و شام خود را از کتاب مفتاحالفلاح تکرار میکنند. مجتهدین علم اصول فقه را از کتاب زبدةالاصول میاموزند. اخباریین کتاب حبلالمتین را مرجع خود میدانند.
اشعار عارفانه و مضامین شیرین رندانهاش به مناسبت هر مقام و به هر محفل سروده میشود. طالبین فنون ریاضی، طبیعی، ... تفسیر، حدیث، کلام، نحو، ادبیات، فکاهیات، و غیرها، هر کسی علم و هنر مطلوب خود را از کتابی که شیخ در خصوص همان موضوع تالیف نموده فرامیگیرد.
پس زنده و تابناک باد نام ان شیرینقلندر که خود میگفت:
دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مساله
و امروز اهل میکده رندی ز من اموختند