سال ۱۳۵۴ در مسابقات دوومیدانی قهرمانی کشور در ۳رشته ۳مدال طلا را به گردن آویخت. همان روز خیلی‌ها به آینده او امیدوار شدند. هیچ‌کس فکر نمی‌کرد این جوان خوش‌آتیه که همه منتظر موفقیت‌های بعدی او هستند ممکن است سرنوشتی کاملاً متفاوت پیدا کند و سر از زندان در بیاورد.

همشهری آنلاین -باران بهاری: می‌گویند: «سرنوشت را نتوان از سر نوشت» حالا اوست و جوانی از دست رفته‌اش. او امروز معروف است اما نه برای مدال‌های رنگارنگش. اهالی ری و دیگر شهرها «امین فرزانه» را می‌شناسند. چون سال‌هاست تلاش می‌کند با کمک به دیگران گذشته‌اش را جبران کند. حالا مردم امین‌آقا را نه به عنوان یک زندانی سابقه‌دار که به‌عنوان یک خیر می‌شناسند. زندگی پندآموز فرزانه را می‌توان در چند پرده خلاصه کرد.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

پرده اول
زندگی در خانواده خوشنام

در میدان «راه‌آهن»، محله «حصیرآباد» جایی که بیشتر خانه‌هایش با حلبی و ضایعات ساختمانی درست شده و در و پیکر درستی ندارد زن و شوهر جوانی زندگی می‌کنند که ۵ بچه قد و نیم‌قد دارند. مرد خانه از صبح خروسخوان تا پاسی از شب در مغازه کوچکش منتظر مشتری است تا رزق و روزی مختصر اما حلال برای اهل و عیالش ببرد. مادر هم در خانه از سر و ته خرج زندگی می‌زند تا دخل و خرج خانه را با هم جفت و جور کند. زن و شوهر هر دو آدم‌های خوشنامی هستند و دست به خیر. همسایه‌ها با آنکه می‌دانند آقا صدیف و پروانه خانم به سختی چرخ زندگی را می‌چرخانند با این حال هرجا کم می‌آورند سراغ آنها می‌روند. آنها با هر زحمتی که هست بچه‌ها را به مدرسه می‌فرستند اما گویی یک جای کار درست نیست. انگار سرنوشت بازی‌هایی برای این زن و مرد ساده و بی‌آزار دارد. آنها هرچه می‌کنند نمی‌توانند درون ناآرام امین را آرام کنند. او آرزوهایی دارد که برای رسیدن به آنها بی‌تاب است و همین پدر و مادر را نگران می‌کند. 

پرده دوم 
‌پشت میله‌های زندان

مادر پشت درهای بزرگ و وهم‌انگیز زندان ایستاده است. باورش نمی‌شود که برای دیدن پسرش باید منتظر گشوده شدن درهای زندان باشد. او که تا چند وقت قبل حتی نمی‌توانست نشانی خانه خویشاوندش را به تنهایی پیدا کند و حتماً باید کسی را با خود همراه می‌کرد حالا راه بیشتر زندان‌های کشور را می‌شناسد. قزل‌حصار، اوین و.... مادر گوشی را به دست می‌گیرد و به سختی سعی می‌کند لبخندی بزند. امین مثل همیشه سرش را پایین می‌اندازد. دیگر توان نگاه کردن به چشم‌های مادر را ندارد.

نشانی از طراوت و جوانی بر چهره مادر نمانده است. تماشای چین و چروک‌های صورت مادر و غم عمیقی که بر دل او سنگینی می‌کند بیشتر از میله‌های زندان، او را آزار می‌دهد. باز هم نخستین جمله را مادر می‌گوید: «سرت را بلند کن پسرم. هر کسی ممکن است اشتباه کند. مهم این است که اگر خطا کردی برگردی و اشتباهت را جبران کنی.»

امین این جمله‌ها را قبلاً هم از زبان مادر شنیده بود اما این بار حرف‌های مادر حال و هوای دیگری داشت. خستگی همه این سال‌ها در صدای مادر جمع شده است و امین احساس می‌کند برای پایان دادن به این مشقت‌ها باید کاری کند و راهی نو در پیش گیرد. 

پرده سوم 
پسری که توبه کرد

مادر با چهره‌ای درهم وارد خانه می‌شود و می‌گوید: «قبول نکردند. می‌گویند دخترشان را به کسی که سوء‌سابقه دارد نمی‌دهند. حق دارند مادرجان. هر پدر و مادری خوشبختی و سعادت فرزندش را می‌خواهد.» امین با اوقات تلخی می‌گوید: «اما من عوض شده‌ام. دیگر نمی‌خواهم راه گذشته را در پیش بگیرم. می‌خواهم ازدواج کنم. تشکیل خانواده بدهم و یک زندگی سالم داشته باشم.»

سرش را زیر می‌اندازد و آهسته می‌گوید: «او هم من را می‌خواهد.» چند روز بعد صدای هلهله و شادی از خانه آقا صدیف و پروانه خانم به گوش می‌رسد. پچ‌پچ همسایه‌ها شروع شد که می‌گویند: «پسر پروانه خانم توبه کرده. مگه ممکنه کسی که این همه سال خطا رفته یکباره توبه کنه؟»

پرده چهارم 
‌ماه عسل

خانه‌ای قدیمی و به اصطلاح ویلایی در کوچه امانی جنوبی، محله ۱۳آبان. اینجا جایی است که امین فرزانه در آن زندگی می‌کند.

در خانه‌اش همیشه باز است. برای ورود به خانه او که همه امین آقا صدایش می‌کنند کافی است یک «یاالله» ‌بگویی و پرده جلو در را کنار بزنی. امین آقا تنهاست. می‌گوید اهل خانه به مسافرت رفته‌اند. شاید برای همین است که آشفته و دستپاچه است. برای پذیرایی از مهمانان ناخوانده‌اش یک لحظه آرام و قرار ندارد. مرتب بین سالن پذیرایی و آشپزخانه در رفت‌وآمد است. حالا امین آقا را خیلی‌ها می‌شناسند. حضور در برنامه ماه عسل تلویزیون و چندین مصاحبه با مجلات و روزنامه‌های مختلف سبب شده که حاج امین به یکی از معروف‌ترین چهره‌های شهرری تبدیل شود. بسیاری از ورزشکاران نامی و ستاره‌های سینما و تلویزیون هم راه خانه امین آقا را به خوبی می‌شناسند و گاهی سری به او می‌زنند. 

پرده پنجم

در راه گرفتن رضایت گرفتن کتک خوردم


تقدیرنامه‌های جورواجور در خانه فرزانه به چشم می‌آید. حتی مردم عادی و گروه‌های مردم‌نهاد هم در این زمینه کم نگذاشته‌اند. فرزانه حالا بیشتر وقت و درآمدش را صرف کمک به انسان‌های نیازمند می‌کند. تلفن همراهش دائم اشغال است و او با صبر و حوصله زیادی به آنها پاسخ می‌دهد. حاج امین نه مؤسسه خیریه‌ای دارد و نه دم و دستگاهی. همه سرمایه او آبرویی است که در این سال‌ها برای خودش اندوخته است. می‌گوید: «۲مثقال آبرو دارم و از آن برای کمک به نیازمندان استفاده می‌کنم. وقتی نیازمندی در خانه‌ام را می‌زند اگر توان داشته باشم کمک می‌کنم و در غیراین‌صورت سعی می‌کنم پلی باشم بین او و دوستانی که تمکن مالی دارند تا مشکل را حل کنیم.»

امین آقا حد و مرزی برای کمک قائل نیست. از کودکان یتیم و بی‌سرپرست تا کارتن‌خواب‌ها و زندانیان، همه و همه در دایره نیکوکاری او می‌گنجند. چند نفری که حاج امین با وساطت طناب‌دار را از گردنشان باز کرده حالا از دوستان پروپا قرص او هستند. می‌گوید: «بسیاری از کسانی که به اعدام محکوم می‌شوند استحقاق یک فرصت دوباره و جبران گذشته را دارند. حالا در ۵۵سالگی انرژی زیادی ندارم. جوان‌تر که بودم برای گرفتن رضایت پیشقدم می‌شدم. بارها در این راه کتک خوردم و گاهی اوقات هم موفق به گرفتن رضایت می‌شدم.»

پرده آخر
کمک به دیگران حتی در حبس

امین آقا، همسری همراه و همدل و ۳ دختر سربه‌راه دارد و از زندگی ساده و بی‌تجملش راضی است. او گذشته‌اش را پنهان نمی‌کند تا درسی باشد برای دیگران که بدانند بار کج به منزل نمی‌رسد. امین آقا چه کرده بود که مستحق بخشش و بازگشت شد. می‌گوید: «پدر و مادرم انسان‌های شریفی بودند. پدرم، مداح و نوکر اهل‌بیت(ع) بود. آنها به حلال و حرام زندگی اهمیت می‌دادند و هیچ‌گاه لقمه حرام در سفره ما نگذاشتند. پدرم ظاهراً کاسب بود اما کسب و کار پررونقی نداشت. یک جعبه گوجه‌فرنگی چند روز در مغازه می‌ماند و دست آخر شاید بخشی از آن فاسد می‌شد. با این حال همیشه دست خیر داشت و از همان اندک داشته‌هایش انفاق می‌کرد. لقمه حلال پدر و شیر پاک مادر سبب شده بود تا من حتی در زندان هم که بودم سعی می‌کردم به دیگران کمک کنم. اگر خوراکی داشتم با دیگران تقسیم می‌کردم. بعضی از زندانی‌ها مشکل روحی داشتند و تحمل زندان برای آنها آسان نبود. من آنها را هم، جمع و تلاش می‌کردم کمک کنم تا دوره حبس را آسان‌تر سپری کنند.»

خرج‌خانه در راه یاری کودکان سرطانی

 «زهرا دانایی‌نژاد» با تمام مخالفت‌های خانواده‌اش تصمیم گرفت به امین فرزانه اعتماد کند و برای آغاز راهی نو در زندگی به او انگیزه بدهد. حالا او و امین آقا ۲۴سال از زندگی مشترکشان می‌گذرد و آنها صاحب یک خانواده هستند. فرزندانی سالم و صالح و یک نوه دوستداشتنی. می‌گوید: «هیچ مخالفتی با کارهای خیر همسرم ندارم. ما زندگی خوبی داریم و من این زندگی را مدیون نیت خیرخواهانه همسرم هستم. خوشبختانه دست امین آقا به دهانش می‌رسد و ما هم در زندگی کم و کاستی نداریم.» همسر امین فرزانه هم در این سال‌ها آموخته است که نسبت به نیاز نیازمندان بی‌اعتنا نباشد. می‌گوید: «از خرجی خانه مقداری را پس‌انداز و آن را در راه خیر هزینه می‌کنم. همسرم تا ۲سال قبل نمی‌دانست من مبلغی از خرجی خانه را به کودکان سرطانی کمک می‌کنم و زمانی که متوجه شد تشویق کرد که این کار را ادامه بدهم.»

گریه‌های مادرم

حسین، برادر کوچک‌تر حاج امین پا جای پای پدر گذاشته و حالا مداح است و نوکر اهل‌بیت(ع). می‌گوید: «‌مادرم زنی مهربان و رئوف بود. وقتی برف و باران می‌بارید همه خوشحال بودند و او گریه می‌کرد. روزی از مادرم پرسیدم چرا هر وقت باران و برف می‌بارد گریه می‌کنی؟ مادرم گفت نگران کسانی هستم که خانه و سرپناهی ندارند و در این برف و باران باید کنار خیابان باشند. کسی که چنین دیدگاهی نسبت به زندگی دارد حتماً بچه‌های صالحی تحویل جامعه می‌دهد. حتی اگر بچه‌ای برای مدتی راه را گم کند.»

دوست پدرم بود

«علی نعمتی» فرزند یکی از دوستان قدیمی فرزانه است. می‌گوید: «امین آقا با پدرم دوست بود. من از بچگی با او آشنا شدم.» نعمتی می‌گوید: «همه آنهایی که امین فرزانه را می‌شناسند می‌دانند که او در گذشته خطاهایی داشته و این از صداقت عمو امین است که دروغی در باره خودش نمی‌گوید و پرده‌پوشی نمی‌کند. اما چیزی که خیلی‌ها نمی‌دانند این است که امین فرزانه هیچ‌گاه نسبت به وضع نیازمندان بی‌تفاوت نبوده است. پدرم می‌گفت عمو امین فقط با کسانی درگیر می‌شد که زورگویی می‌کردند. خدا را شکر می‌کنم که حالا عمو امین به‌واسطه نیت خیرش صاحب زندگی آبرومندانه‌ای است و خیلی‌ها او را به‌عنوان فردی خیّر می‌شناسند.»

یک خاطره شیرین

 «ناصر رستمی» از دوستان امین فرزانه است. او خاطره‌ای از امین آقا تعریف می‌کند و می‌گوید: «درویشی را می‌شناختم که پاتوقش میدان شوش بود و گاهی مورد کم‌لطفی بعضی از کاسبان قرار می‌گرفت.

روزی از زبان او شنیدیم که می‌گفت: «من در اینجا فقط یک مرد دیدم. او ۳روز مرا به خانه خودش برد. از غذایی که خودش می‌خورد به من داد و به من احترام گذاشت. در حالی‌که دیگران تحویلم نمی‌گرفتند. بعدها من متوجه شدم مرد نیکوکاری که درویش از آن صحبت می‌کرد امین فرزانه است.» رستمی می‌گوید: «‌پدر امین‌آقا نوکر اهل‌بیت(ع) بود و زلفش را به مهر اهل‌بیت(ع) گره زده بود و همین موضوع سبب بازگشت امین آقا شد.»

همه او را می‌شناسند

«جعفر شکفته‌فر» یکی از معتمدان محله «نفرآباد» و از دوستان فرزانه است. می‌گوید: «حدود ۳۰سال قبل با امین فرزانه آشنا شدم. مهم‌ترین ویژگی این مرد سخاوت و مردانگی اوست. امین آقا از کمک خسته نمی‌شود. سال‌ها همه زندگی خود را وقف مردم کرده است. ندیده‌ام که در مواجهه با نیازمندی چهره ترش کند یا او را از خود ناامید کند. فقط یک چیز حاج امین را ناراحت می‌کند و آن دروغ و فریب است. وقتی کسی به دروغ، خود را نیازمند جلوه می‌دهد حاج امین سخت آزرده می‌شود.» 

-----------------------------------------------------------------------------------------------

*منتشرشده در همشهری محله منطقه ۲۰در تاریخ ۱۳۹۴/۰۶/۳۰