پیمان سلطانی، رهبر ارکستر ملل در یادداشتی اختصاصی برای همشهریآنلاین از خاطرات ساخت این سرود شاخص میگوید:
از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خرد هزاران بیش
حالا دیگر ظرفیت ما در برابر حوادث بیش از پیش شده است. یکی قربانی میکند، دیگری قربانی میشود. یکی سکوتش را پای محبت میگذارد و یکی آغوش گشاده دارد آن قدر که گویی میهمان میآید.
بیژن ترقی هنرمندی است که در حضور او سرنوشت ترانه سرایی به گونهای مطرح میشود که در حضور هیچ ترانه سرای دیگری مطرح نشده است. هیچ هنرمند برجسته ای، حق بودن مرگ را نپذیرفته است چرا که هنر همیشه در دل مرگ زاده میشود. آدم وقتی میشنود که بزرگی میرود، احساس میکند دنیا کوچکتر شدهاست.
از سالها پیش ایشان را میشناختم. سال 1371 اولین بار دیدمشان که به دیدن کنسرت من آمده بودند. اینک ایشان رفته است و این واقعیتی است که خبر از نقصان و مغاکی نگران کننده در فرهنگ و هنر معاصر به ما میدهد و معلوم نیست که این توقف را چگونه میتوان نظاره کرد و نگران نسل جوان نبود.
او به نسلی از بزرگان تعلق داشت و آن چه مینوشت از عاطفه مالامال بود. همه دوستش دارند چرا که با آثارش به میان مردم میرود و توانایی این را داشته که از احساس مردم مراقبت کند. او پس از سالها بی اعتنایی در میان تنهایی بود که سرود:« همه با یک نام و نشان، به تفاوت هر رنگ و زبان، همه شاد و خوش و نغمه زنان، به اصالت ایران کهن، ز صلابت ایران جوان»[گزارش همشهریآنلاین از اجرای ارکستر ملل در تالار وحدت]
در یک روز تابستان چهار سال قبل به دیدن بیژن ترقی رفتم. ملودی اصلی نخستین سرود ملی را، که قبلاً با یک ساز اجرا کرده بودم، با هم شنیدیم. می شنید و ابروهایش را بالا می برد و سرش را تکان می داد. تمام که شد گفت بسیار جالب است. دربارهی تاریخچهی اثر برایشان توضیح دادم. چند بار دیگر آن را شنیدیم و دربارهاش صحبت کردیم. چند روز بعد با من تماس گرفتند و گفتند که تا حدودی آماده شده است. دوباره دیدار و گفتگو تا این که "نام جاوید وطن" سروده شد. ارکستر ملل کار خود را با استاد بیژن ترقی آغاز کرد، با هنرمندی که حافظهاش در زندگی جاری است.
دو روز از درگذشت عزیز ما، بیژن ترقی، میگذرد، اما حالا بیشتر از آن که مهم باشد شیوهی او چه بود و چگونه میسرود، جای خالی و فراق جانکاهش حسمیشود. ترقی متعلق به نسلی است که از دههی سی آغاز کرده است و یک دهه بعد به اوج رسید و در میان دشواریهای فراوان اما دلپذیر، آثاری خلق کرد که ورد زبان کوچک و بزرگ، عام و خاص شده است. پیر خندان ما در هشتمین دههی عمر خود داوود وار میسراید اما این بار برای خاکی که دیگر هرگز چشمان زلالش آن را نخواهد دید و برای مردمی که دیگر صدایشان را نخواهد شنید.