به گزارش همشهری آنلاین، میتوان دنیای فیلمهای مستقل را در سینمای به شدت تجاری یا فستیوالی شده امروز به مثابه روح حقیقی سینما قلمداد کرد. درون آثار مستقل میزان قابل توجهی زندگی، تپش، نوآوری و تجربه عاشقان سینما وجود دارد و ارتباط برقرارکردن با اینگونه پویا میتواند زمینههای آشتی هنر ناب سینما با طبقههای متفاوت مخاطبان را فراهم کند. در مورد فیلمهای مستقل و اهمیت حضورشان در دنیای سینما سخن فراوان گفته شده، حتی در مجله خودمان تلاش شده تا بخشی مجزا به فیلمسازها و آثار مهم سینمای مستقل اختصاص یابد. حرکتی که از شماره پیشین آغاز و در شمارههای بعد نیز ادامه پیدا خواهد کرد. مطلب پیش رو مانند پرانتزی است برای استوارتر ادامه یافتن بخش «غولهای کوچک». این پرونده سعی دارد بیست فیلم از مهمترین آثار سینمای مستقل را معرفی و سپس مورد بررسی قرار دهد. آثاری که شاید وارسی آنها به دلایلی چون ادامه نیافتن روند صعودی فیلمساز یا برعکس مشهور شدن و جدا شدنش از جرگه مستقلسازها و چندین برهان دیگر در کاوشهای شمارههای بعدی امکانپذیر نباشد. فیلمهایی که در مقابل دارید چراغهای راهنمای سینمای مستقلاند، فیلمهایی که در دوره خود، به کوشش فیلمسازهایی جوان و بلندپرواز با کمترین هزینه ساخته شدهاند و اکنون شهرتی جهانی دارند. این جستار فرصت مناسبی خواهد بود برای بازشناخت نمونههای برجسته سینمای مستقل و شناسایی انگیزههایی که موجب مهم بودنشان در گذار زمان شده است.
۲۰-جان مالکوویچ بودن
ایده اولیه چارلی کافمن برای ساخت اثری چون «جان مالکوویچ بودن» در همان برخورد اول کنجکاوانه و جذاب است. یک کارمند معمولی (کیوزاک) روزی در حال انجام کارهای روزمره و بسیار کسلکننده در دفتر کارش، متوجه وجود یک در می شود، دری که راهی مستقیم به ذهن بازیگر معروف جان مالکوویچ است. همین تعریف یک خطی داستان فیلم، بهطور مشخص هم به اندازه کافی درام دارد، هم کمدی است و هم هوشمندانه بودنش از مخاطب دلربایی میکند. درحقیقت «جان مالکوویچ بودن» واجد دو نکته بسیار مهم برای ساخته شدن بود؛ اول اینکه ایدهای فوقالعاده عجیب داشت و در وهله بعد کافمن طرحی ساده و قابل ساخت در اختیار سرمایهگذارها قرار میداد. یکی از بهترین اتفاقها برای بهتر شدن فیلم، ایفا کردن نقش مالکوویچ توسط خودش بود، به این ترتیب عملکرد متکبرانه شخصیت محوری داستان بسیار ملموس از کار درآمد و با وجود فانتزی عجیبی که قصه کافمن متصور بود، مخاطب میتوانست رویدادهای ماجرا را در همان چارچوب دنیای اثر، باور کند. مهمترین عامل موفقیت فیلم حضور اسپایک جونز بهعنوان کارگردان اثر بهشمار میرود. جونز که در آن زمان هیچ سابقه فیلمسازی نداشت از دنیای ساخت کلیپهای موسیقی به آمده بود. این ویژگی باعث شد تا نگاه غیرطبیعی (غیر رئالیستی) به فیلم داشته باشد و واقعیت این است که واژه غیرطبیعی شاید مناسبترین توضیحی باشد که میتوان در مورد فیلمنامه چارلی کافمن ارائه داد.
۱۹-پروژه جادوگر بلر
اگر بیست سال بعد به این پرسش برخورد کردید که چگونه استفاده از فیلمهای ظاهرا آرشیوی تبدیل به یکی از پُرسودترین گونههای سینمای وحشت شد، میتوانید مسیر بازگشت را تا فیلم «پروژه جادگر بلر» ردیابی کنید. اثر کم هزینه و کم ادعای دانیل مایریک و ادواردو سانچز منبع اصلی این سبک از فیلمهای ترسناکاند. اثر کوچک مستقلی که مانند عنوانش در سال ۱۹۹۹ جادوی این قبیل فیلمها را به بدنه اصلی سینما وارد کرد. «پروژه جادوگر بلر» قصد داشت تا در کالبد یک اثر غیرداستانی یا به اصطلاح مستندنما مخاطبش را همراه با سه دانشجویی که به دنبال کشف راز افسانهای محلی در مریلند بودند، به دل وحشتی خالص راهنمایی کند. البته نباید فراموش کرد که پیش از این در ژانر وحشت اثری چون «کشتار با اره برقی در تگزاس» داعیه این را داشت که داستانش از رویدادی واقعی الهام گرفته شده و همین امر باعث استقبال مخاطبان و منتقدان از فیلم بود، اما شیوه متفاوت تکنیکی «جادوگر بلر» بعدها در آثار زیادی ازجمله «رویدادهای ماورای طبیعی» استفاده شد و جایگاهش در ژانر وحشت را تثبیت کرد. در هر صورت «پروژه جادوگر بلر» با بودجهای کمتر از یک میلیون دلار ساخته شد و تقریبا ۲۵۰ برابر فروش کرد. باید گفت که بعدها و با گذشت زمان آثار زیادی از الگوی این فیلمِ متعلق به سینمای مستقل پیروی کردند که بهطور عمده از سوی استودیوهای بزرگ فیلمسازی تولید و عرضه شدند و هیچ ارتباطی به دنیای مستقلسازی نداشتند.
۱۸-مخمل آبی
دنیای سینما و صنعت فیلمسازی پُر است از آدم های عجیب و غریب، اما شاید همه بر سر این موضوع توافق داریم که دیوید لینچ با اختلاف موفقترین و بزرگترین فیلمساز عجیب و غریبی است که تا بهحال دیدهایم. برای ساخت «مخمل آبی» لینچ از همان فرمول سادهای استفاده کرد که پیشتر در اثر موفق و محبوبش «توئین پیکس» استفاده کرده بود؛ یک داستان جنسی با لایههای عمیق و قطور روانشناختی. ماجرای فیلم در مورد یک زن (روسلینی) بود که زیر سلطه یک روانپریش (هوپر) قرار داشت. این فرد روانی با گروگان گرفتن خانواده زن تمام ابعاد جسمانی و روحی دختر را در اختیار گرفته بود. سپس سر و کله دو کارآگاه نوجوان پیدا میشد که قصد داشتند راز این رابطه غیرمعمول را کشف کنند. لینچ که در آن تاریخ با فیلم «دون» شکست سختی در گیشه خورده بود تصمیم داشت با «مخمل آبی» بار دیگر به سینمای شخصی و مستقلش بازگردد. لینچ در این مورد میگوید: پس از «دون» به اندازهای سرخورده بودم که ممکن بود فیلمسازی را رها کنم، ایده ساخت «مخمل آبی» تمام اشتیاقم به این حرفه را بازگرداند، زمانیکه شما چنین پروژههای کوچک و مستقلی را آغاز میکنید شانس بیشتری برای ساخت یک فیلم دارید، زیرا در طول فرایند ساخت آن میتوانید هر چه در ذهن دارید تجربه کنید. این تجربه او اثر ماندگاری را برای ما بجا گذاشته است، اثری در قالب کلاسیک که لینچ هوشمندانه لایههای خشونتآمیز قصهاش را با تکیه بر دنیای سورئال مورد علاقهاش رنگآمیزی میکند.
۱۷-کارکنان
با بودجهای ۲۳۰ هزار دلاری کوین اسمیت اولین اثر بلند داستانیاش را به یکی از محبوبترین آثار مستقل تمام دوران تبدیل کرد. «کارکنان» اثری کمدی است که با یک دوربین خانگی (خودتان دوربینهای خانگی را در سال ۱۹۹۴ تصور کنید) و به صورت سیاه و سفید ساخته شده و مهمترین ویژگیاش دیالوگگویی است، دیالوگهای فیلم بدون توقف جاری میشوند و حتی گاهی به شما اجازه هضم خط قبلی را هم نمیدهند. کلیت ماجرای فیلم زندگی عادی دو دوست صمیمی در نیوجرسی را به تصویر میکشد، یکی از آنها در یک فروشگاه کار میکند و دیگری به کار در یک ویدئو کلوپ مشغول است. نسل اسمیت و همراهانش در اوایل دهه نود تقریبا هیچ رابطه خوبی با آثار کلاسیک هالیوودی نداشتند، در آن زمان نگاه و زاویه آنها با سینمای کلاسیک مانند گونهای کفرگویی به نظر میرسید، آنها که تاثیر بسزایی از جنبش دگما گرفته بودند سعی داشتند به هر شیوهای که میتوانند قواعد سینمای کلاسیک را بر هم بزنند. «کارکنان» یکی از مهمترین تلاشها برای رسیدن به این هدف بود، اثری که البته با گذشت زمان ارزشهای خود را بیشتر نمایان کرد و امروزه با وجود تمام کاستیهایش جایگاه ویژهای در محفلهای کوچکتر سینمای مستقل دارد. گرچه اسمیت هیچگاه در جریان سینمای مستقل به اندازه همتایان مشهوری چون تارانتینو و سودربرگ جدی گرفته نشد و بهطبع به آن اندازه تاثیرگذار نبود؛ ولی میتوان «کارکنان» را جزو آثار موثر در شکلگیری نگاه صحیح به اینگونه ناب سینما و نسلهای بعد در نظر گرفت.
۱۶-دانی دارکو
در حال حاضر ریچارد کلی جزو آن دسته فیلمسازهایی محسوب میشود که تنها یک اثر شاخص در کارنامه خود دارند و به احتمال زیاد تا پایان عمر فعالیتهای هنریشان قادر نخواهند بود فیلم دیگری در آن اندازه ارائه دهند، اما نمیتوان این واقعیت را انکار کرد که اگر برای فیلمها یک رقابت حذفی در نظر بگیریم، کسی تعجب نخواهد کرد اگر «دانی دارکو» به مراحل بالا و نهاییِ این رقابت صعود کند. کلی فقط بیستوشش سال سن داشت که در سال ۲۰۰۱ فیلمنامه این اثر را به رشته تحریر درآورد و آن را جلوی دوربین برد. اثری که در همان روزهای اولیه نمایشش با استقبال بینظیر منتقدان و مخاطبان مواجه شد. ماجراهای فیلم به هشتاد باز میگردد، جاییکه یک دانشآموز فوق باهوش و گوشهگیر با نام دانی دارکو (با نقشآفرینی درخشان جیلنهال) از طریق شخصی که به ظاهر لباس یک خرگوش بزرگ را بر تن کرده است، متوجه میشود که جهان رو به نابودی است و مردم دنیا آخرین روزهای زندگیشان را سپری میکنند، در این میان دانی شاید با سفر در زمان بتواند از این اتفاق جلوگیری کند. عمق معنایی و فلسفی فیلم به اندازهای زیاد است که نمیتوان حتی خلاصه داستان آن را به همین راحتی تعریف کرد، اما «دانی دارکو» از آن دسته آثاری است که هر چه کمتر در مورد آن بدانیم، تجربه تماشایش لذتبخشتر است. کلی در آن دوران به دنبال اثبات تواناییهای خود بود، او مردی در اواسط دهه بیست سالگیاش بود که هیچکس او را جدی نمیگرفت. «دانی دارکو» اثری بود که با هزینهای به نسبت کم و در قالب فیلمی مستقل ساخته شد و افسوس که در همان زمان، سنگ مزار خلاقیتهای ریچارد کلی را نیز در تیتراژ پایانی میبینیم.
۱۵-مرده شیطانی
جوان بیستویک سالهای با نام سام ریمی به ناگهان از ناکجاآباد پدیدار شد و اثری در ژانر وحشت ارائه داد که در سال ۱۹۸۱ بسیاری از معادلههای فیلمهای ترسناک با بودجههای نجومی را بر هم زد. یک بیموویِ تمام عیار که همه چیز را در حد بضاعت جیب خالقش به نمایش میگذاشت. اولین تلاش ریمی پیش از دست گذاشتن به روی بلاک باسترهایی چون «مومیایی» «مرد عنکبوتی» و «اُز: بزرگ و قدرتمند» اثری بسیار کم هزینه و صمیمی بود. ماجرای فیلم اکنون ساده به نظر میرسد؛ عدهای جوانِ بازیگوش به صورت اتفاقی متنی شیطانی را میخوانند تا هیولای وحشتی را از زیر خاک بیرون کشیده و بیدار کنند. اکثر صحنههای «مرده شیطانی» بیشتر خندهدار است تا ترسناک؛ ولی ریمی که از هوش بالایی در صنعت سینما برخوردار است، تصمیم گرفته بهجای جدی گرفتن خودش و مقابله با این صحنههای خندهدار، طنز و کمدی را چاشنی غذای اصلیاش کند و همراه با مخاطبان پیش بیاید. این اثر مستقل سالها در نقاط مختلف دنیا دیده شد و با استقبال بسیاری از علاقهمندان به بیموویها قرار گرفت، اثری که فقط با هزینه باورنکردنیِ ۴۰۰ هزار دلار ساخته شد تا ثابت کند که برای ساخت یک فیلم موفق گاهی تخیل میتواند چندین برابر پول کارایی داشته باشد. از موفقیتهای فیلم همین بس که پس از گذشت سیوهفت سال بروس کمپبل بازیگر محوری فیلم همچنان در حال ایفای نقش خود، این بار در قالب یک مجموعه تلویزیونی است و همچنان طرفدار دارد.
۱۴-گوست داگ: منشِ سامورایی
جیم جارموش یکی از تاثیرگذارترین و کارآمدترین فیلمسازها در پیشرفت سیرتکاملی سینمای مستقل آمریکا محسوب میشود. فیلمهای جارموش با تمرکز به تجربههای حاشیهای در ایالات متحده آمریکا توانایی آن را دارند تا دوربینش را به نقاط و موضوعهای کمتر دیده شده نقاط مختلف کشورش ببرند. نقاط و موضوعهایی که شاید جارموش از دیدن آنها خجالت بکشد ولی با لذت تمام، آنها را به تصویر کشیده و زیرلایههای فلسفی ذهن خودش را نیز با کلامی ساده به تصویر میکشد. «بیگانگان در بهشت» و «مرد مرده» ادامهای بر این واکاوی ماجراجویانه فیلمساز به حساب میآیند، سبکی که «گوست داگ: منش سامورایی» یک از شاخصترین آثار آن بهشمار میرود. درک کردن این فیلم مستقل ارتباط زیادی به زاویه نگاه مخاطب دارد، در ابتدای کار شما با فیلمی مواجه هستید که پُر است از رنگهای سرد و میزان قابل توجهی موسیقی هیپ هاپ، از این منظر جارموش لباسی بر تن دارد که گویی برایش گشاد است، با نگاهی نزدیکتر و دقیقتر متوجه میشوید این لباس نه تنها بر تن جاموش نشسته بلکه گونهای از ذوق در پوشش را ترویج میدهد. شخصیت اصلی فیلم (ویتاکر) یک آدمکش است که علاقه زیادی به منش سامورایی در رفتارها و تفکراتش دارد. جارموش چنین شخصیتی را در دل گنگسترهای آمریکایی و فضای تاریک خلافکاران کلانشهرهای آمریکا میگذارد و بهراحتی قصهای جذاب را درمیآورد.
۱۳-قاتل گوسفندها
برای سی سال چارلز برنت مانند یک شبح بود؛ دیده نمیشد، کسی حرفش را نمیشنید و درنهایت قابل لمس نبود. او اولین نماهای پروژه رؤیاییاش «قاتل گوسفندها» را در دهه هفتاد آغاز کرد، فیلمی مستقل که در شهر خانگی برنت ساخته شد و در سال ۱۹۷۷ فیلمبرداریاش به اتمام رسید. فیلم هیچگاه اکران نشد، زیرا فیلم نه صداگذاری شده بود و نه موسیقی متن داشت. تا سی سال بعد نه برنت توانست قدرت مالی لازم برای تکمیل فیلم را بهدست آورد و نه پیشنهادی برای تکمیل فیلم به او میشد. در سال ۲۰۰۷ سرانجام فیلم با هزینه ۱۵۰ هزار دلاری تکمیل شد، مبلغی که تقریبا ۱۵ برابر بودجه اولیه فیلم بود. به این ترتیب بود که پس از سی سال شاهکار چارلز برنت دیده شد. فیلم با روایتهای فرعی و نماهای سیاه و سفید آغاز میشود و ما را به خیابانهای لسآنجلس میرساند. استن (سندرز) فردی بسیار عادی است که در یک کشتارگاه کار میکند. این کار تنها راه امرارمعاش او و تمکین همسر و دو فرزندش به حساب میآید، ساعتهایی یکنواخت که به قتل گوسفندها میگذرند. استن هر روز حس زندگی را بیشتر از دست میدهد و برنت نمابهنما بیشتر ما را وارد این کابوس وحشتناک میکند. نماهایی زیبا و فراموش نشدنی که طی این سالها هنرمندان بسیاری نظیر ماس دف از تصاویر آن برای کاور آلبومهای موسیقی خود استفاده کردهاند. «قاتل گوسفندها» همچنان جزو شاهکارهای مهجور سینمای مستقل بهشمار میآید؛ ولی هر از چندگاهی تحسین منتقدان کنجکاوی را برمیانگیزد که به تماشای فیلم مینشینند.
۱۲-گمشده در ترجمه
در ابتدای امر باید این فرض را مطرح کرد که چگونه میتوان بیل موری را دوست نداشت؟ او یک کمدین افسانهای است که میتواند با انجام کارهای معمولی و روزمره در مقابل دوربین باعث خنده هر مخاطبی شود، او با بیتفاوتی خاص و بیعلاقگی منحصربهفردی که در چهره دارد میتواند هر حرفی را که یک نویسنده در سر دارد بدون هیچ پیامدی بر زبان بیاورد. این ویژگیهای ستودنی موری را سوفیا کاپولا به بهترین نحو در کمدی عاشقانه «گمشده در ترجمه» مورد استفاده قرار داد. موری در این فیلم، نقش بازیگری را ایفا میکند که گویی به پایان دوران حرفهاش رسیده و برای بازی در یک آگهی بازرگانی به ژاپن سفر کرده است. ماجرا از زمانی جالب میشود که سرخوردگی او از زندگی هنگام آشنایی با دختر جوان (جوهانسون) متاهلی شکوفا میشود که از زندگیاش راضی نیست. همین تعریف چند خطی هم میتوانست بسیار پروانهای پیش رود اگر کاپولا (که فیلمنامه هم به قلم اوست) تصمیم داشت بر پوسته سانتیمانتال قصه بسنده کند. کاپولا با زیرکی دور از لطافت قصهاش را کنترل میکند و بهجای برخوردی احساسی سعی میکند اتمسفری بالغانه بر فیلم حاکم کند. «گمشده در ترجمه» جزو بدنه سینمای مستقل بهشمار میرود ولی مانند بسیاری از آثار دیگر این فهرست از سوی پخشکنندههای معتبر خریداری و عرضه شده است.
۱۱-خیابان های پایین شهر
دستی که به روی شعله نگهداشته شده و گوشتی که با زبانههای آتش آزمایش میشود؛ تصویر سکانس ابتدایی «خیابانهای پایین شهر» اینگونه آغاز میشود، استعارهای زیبا همراه با قدرت بصری بسیار بالا برای نشان دادن آنچه در فیلم قرار است شاهدش باشیم؛ اهمیت معنای گناه در دایره واژگان کاتولیکها. سومین اثر بلندسینمایی مارتین اسکورسیزی که جزو آثار برجستهاش در دوره اولیه کارنامهاش قرار میگیرد. فیلمی مستقل که با بودجهای اندک و بیشتر با واژهای چون رفاقت ساخته شد. گروهی از دوستان مارتی به او کمک کردند تا به قیمت کنده شدن پوست خودشان، یکی از بهترین فیلمهایش را به سرانجام برساند. فیلم خشونت همیشگی آثار مارتی را دارد و شخصیتهایش نیز بیارتباط با دنیای آثار وی نیستند، چیزی که متفاوت است به وجه کمدی «خیابانهای پایین شهر» بازمیگردد، وجوهی که بسیار پُررنگتر از هر اثر دیگرش به چشم میآیند. فیلم واجد تصاویر و سکانسهایی بهیادماندنی و چشمنواز است و از منطق جهان فیلمهای اسکورسیزی ـ چه در بیرون صحنه و چه در درون آن ـ پیروی میکند. دوستانی که موافقت کردند برحسب رگههای ایتالیایی که دارند سختترین کار ممکن را آغاز کنند؛ در دنیای سینمایی مارتی شاید شما بتوانید دست خود را از روی شعلههای آتش عقب بکشید، ولی همیشه انگیزهای پنهان وجود دارد که باعث میشود مشت گره کرده خود را تا لحظه سوختن به درون آتش بازگردانید.
۱۰-یادگاری
فیلمی که کریستوفر نولان را بهعنوان یک استعداد بینالمللی مطرح کرد، اثری بود مستقل و بسیار کم هزینه. درست مانند اثر اولش «دنبالکننده» با این تفاوت که در این فیلم گای پیرس ایفای نقش میکرد و فستیوالهای مختلف باعث دیده شدن «یادگاری» در مقیاسی بسیار وسیعتر بودند. جذابیت ایده اصلی فیلم، نیمی از راه را برای جذب سرمایهگذار میرفت؛ شخصیت اصلی فیلم لئونارد شلبی (پیرس) توانایی خود برای ثبت خاطرات جدید را از دست داده بود. او که با مشکل از دست دادن حافظه کوتاه مدت دست و پنجه نرم میکرد خوب میدانست که قصد دارد انتقام تجاوز و قتل همسرش را بگیرد، او از سیستم پیچیده یادداشتبرداری و خالکوبی برای یادآوری این هدف به خودش استفاده میکرد. «یادگاری» برخلاف زمان حرکت میکند و رُخدادهایش به ترتیب زمانی معکوس پخش میشود. این حرکت شاید لذت تماشا را از مخاطبی را میگرفت که علاقه به دیدن رویدادهای در ترتیب معمول دارد؛ ولی پس از اتمام فیلم حس گیجکننده و هپروتی را در ذهن تماشاگر نهادینه میکرد. «یادگاری» دومین و آخرین اثر کریس نولان در قالب فیلمهای مستقل محسوب میشود و موفقیتهای چشمگیر فیلم همچنان ادامه دارد. نولان این روزها بهعنوان خلاقترین و هنرمندترین بلاک باسترساز زنده دنیا شناخته میشود، عنوانی که شاید با ادامه دادن مسیر در سینمای مستقل از این هم فراتر میرفت.
۹-آیداهوی خصوصی من
بهطور مشخص دهه نود متعلق به کیانو ریوز بود؛ «سرعت» «ماتریکس» «وکیل مدافع شیطان» «دراکولای برام استوکر» و چند عنوان دیگر که میتوانید در کنار این فهرست قرار دهید. با این احوال خودش اجازه نمیدهد کسی «آیداهوی خصوصی من» را در کنار آثار متعلق به سالهای اوج او محسوب کند. فیلم پس از گاس ون سنت، تمام و کمال متعلق به ستاره تابناک و پُراستعدادی با نام ریور فونیکس بود. ون سنت در گشت و گذارهای سینمای مستقلش (که اکنون میتوان به جرأت گفت از بخش دوم کارنامهاش بسیار پُربارتر است) واکاوی شگرف را در باب نوجوانان دهه نود به تصویر میکشد. تفکرات، دغدغهها و مسیر شناخت خویشتن مسئلههایی بودند که ون سنت با بیرحمی در «آیداهوی خصوصی من» به آنها پرداخته است و به راستی که گاس ون سنت سینمای مستقل چقدر بیرحم و تفکربرانگیز بود. در هر صورت تعبیرهای زیادی در مورد این فیلم وجود دارد که بهخصوص پس از جوانمرگ شدن بازیگر اصلیاش فونیکس وسعت بیشتری نسبت به دیگر آثار ون سنت در آن دوران پیدا کرد. «آیداهوی خصوصی من» تلاش میکند احساس تغییر و عدم آن را در نوجوانان دهه نود با زبانی سمبلیک به تصویر بکشد، اثری که تا مدتها پس از تماشایش فکر مخاطبان (بهخصوص آقایان) را درگیر میکند؛ ولی در حدواندازههای بینالمللی کارکِرد ندارد.
۸- عدد پی
دارن آرنوفسکی پیش از اینکه اثری افسردهکننده چون «مرثیهای برای یک رؤیا»، اثری برای بازگشت ستاره دهه هشتاد میکی رورک چون «کشتیگیر» و اثری برای دریافت جایزه اسکار توسط ناتالی پورتمن چون «قوی سیاه» را بسازد، اولین فیلمش را در دنیای مستقلسازها و با مبلغی بسیار اندک کلید زد. فیلمی با هزینهای کم و ایدهای بزرگ. نتیجه عطش غیرقابل وصف آرنوفسکیِ جوان برای فیلمسازی مبدل به یکی از هوشمندانهترین آثار مستقل تمام دوران شده است. «عدد پی» فیلمی سیاه و سفید است در مورد یک نابغه ریاضی با نام ویز (گولت) که وسواس دیوانهکنندهای به اعداد دارد. او به صورت ناخواسته و افراطی تمام دنیا را در اعداد ریاضی میبیند، ویز در ذهنش جنگی خطرناک را علیه زمین و زمان آغاز میکند؛ جنگی که از محاسبههای ساده آغاز شده و با ارقام وال استریت ادامه مییابد و سلامت عقلش را روزبهروز زایل میکند. «عدد پی» مانند بسیاری از آثار شاخص کارنامه آرنوفسکی فضای هیپنوتیزمی و محزونی دارد و تماشای آن تا آخر به علت بیرحمی و بی پروا بودن نگاه آرنوفسکی جوان کار دشواری است. به این ترتیب دارن آرنوفسکی در اولین تجربه فیلمسازیاش «عدد پی» را در سن بیستونُه سالگی و با بودجه ای ۶۰ هزاردلاری به تصویر کشید.
۷-سگدانی
شاید کمتر کسی در تاریخ بتواند حس و حال منتقدان و حاضران در فستیوال ساندنس ۱۹۹۲ را بهدرستی درک کند. معجزهای رُخ داده بود، یک شاگرد ویدئو کلوپ که تا پیش از این هیچ سابقه سینمایی نداشت فیلمنامه خودش را کارگردانی کرده بود. هر کس که فیلم را میدید گویا از میدان جنگ خارج شده است، آدرنالین خونش به بالاترین حد ممکن میرسید و نمیدانست در مورد اتفاقی که رُخ داده چه بگوید. کوئنتین تارانتینو با «سگدانی» موفق شده بود هر آنچه را برآورده کند که تا آن لحظه از سینمای مستقل توقع میرفت. نکتهای که این فیلم به جای «قصههای عامهپسند» در این فهرست قرار گرفته است، به همین واقعیت بازمیگردد که «سگدانی» آغازگر راهی بود که چند سال بعد تارانتینو آن را به بهترین شکل تکمیل کرد. گسترش مرزهای سینمای مستقل به معنی دقیق کلمه. تمام اجزای معجزه ساندنس سال ۲۰۱۳ امروز نیز در جهان سینمای تارانتینو قابل رؤیت است؛ ارجاعات بیشمار به فرهنگ عامه، دیالوگنویسی و زبانی شنیع، برهم زدن و از بازنویسی وقایع تاریخی و مجرمانی که همزمان خشن و خندهدار بودند. «سگدانی» زنگ بیداری نسل جدیدی در دنیای مستقلسازی را به صدا درآورد و پدیدهای با نام کوئنتین تارانتینو را (به صورت کاملا دراماتیک) به عالم سینما معرفی کرد. شاید از همین نقطه در تاریخ بود که با پیدا شدن سروکله هاروی و باب وینستین برای تماشای اثری که تعریفش تا کیلومترها آن طرفتر رفته بود، سنت حضور خریدارهای مطرح در جشن سینمای مستقل پایهگذاری شد.
۶-ایزی رایدر
فیلم تصویر متفاوت و سیاهی از آمریکای دهه شصت به نمایش میگذارد. مهمترین ویژگی ایزی رایدر شاید در این دوران اهمیت چندانی پیدا نکند، ولی در سال ۱۹۶۹ مانند آینهای تمام قد تصویر خرابههای آمریکای پس از جنگ را نمایان میکرد. دنیس هوپر دقیقا زمانیکه هیچکس از او توقع نداشت وضعیت نسل پس از جنگ را به موتورسوارانی بیخانمان و بیحوصله تشبیه کرده و با استقبالی دور از انتظار مواجه شده بود. هوپر از نسلی حرف میزد که حتی دیگر حوصله تراشیدن موهای سروصورت خود را ندارند چه برسد تصمیم به استقرار در مکانی مشخص بگیرند. ماجراهای فیلم در مورد دو جوان موتورسوار بود که پس از فروش موادمخدر در یکی از مناطق مرزی بهسوی زادگاه خود بازمیگردند. ظاهر دور از عرف آنها باعث می شود در هیچ متلی به آنها اتاق ندهند و درنهایت کارشان به زندان کشیده میشود، جاییکه با جورج (نیکلسون) آشنا میشوند، یک وکیل معتاد به نوشیدنیهای الکلی که در ادامه مسیر با آنها همراه میشود. فیلم با هزینهای اندک ساخته شد تا روح اعتراضی خود نسبت به سرمایهداری، جنگپرستی و دروغهای بزرگ سران سیاسی وقت کشورش را تقویت کند. هوپر با «ایزی رایدر» توانست سفر جذاب و پُرجزئیاتی به دل جادههای دهه شصت آمریکا برای مخاطبان تدارک ببیند و سرانجام با دو نامزدی جایزه اسکار کار خود را با موفقیت به اتمام رساند.
۵-سایه ها
جان کاساوتیس فقط با هزینه ۴۰ هزار دلار توانست انقلابی را در ساخت فیلمهای مستقل در سال ۱۹۵۹ رقم بزند. ترکیبی کاملا جذاب از بازیهای تئاتری، فیلمنامهنویسی با قواعد یک نمایشنامه و فیلمسازی در آزادانهترین شکل ممکن و البته استفاده افراطی از نماهای بسته. منتقدان و اهالی هنر قادر بودند ذائقه فیلمبینی خود را با این اثر عاشقانه سیاه و سفید به علت ذات تجربی بودنش تطبیق دهند. «سایهها» در نگاه اول و مخصوصا در سال تولیدش بهقدری تجربی مینمود که لازم بود مخاطب تا نیمه ابتدایی آن کمی با ضرباهنگ و فضایی که در آن قرار گرفته، سازش کند. ایده اولیه فیلم ساده و هوشمندانه بود؛ مردی سفیدپوست و زنی سیاهپوست عاشق یکدیگر شده و مجبور به ملاقات با خانوادههای ناراضی خود بودند. فیلم با دوربین ۱۶ میلیمتری دستی در شهر نیویورک فیلمبرداری شد و همین خصیصه که پرترهای متفاوت از شهر نیویورک ارائه میداد باعث بهوجود آمدن دستاوردهای برجستهای (در آن زمان) در زمینه ثبت تصاویر شد. فراتر از آن موضوع فیلم و پایانبندی کوبندهاش بحث غیرممکن بودن عشق میان نژادی را به تلخی زیر ذرهبین قرار میداد و تاثیر اعتماد به نفس در قبال تابوهای اجتماعی را به چالش میکشید. به این ترتیب کاساوتیس نام خود را بهعنوان صدایی قدرتمند و ضروری در سینمای مستقل به ثبت رساند.
۴-درخشش ابدی یک ذهن بیآلایش
تواناییهای ذهنی فیلمسازی چون میشل گوندری و فیلمنامهنویسی چون چارلی کافمن را کنار همدیگر بگذارید تا متوجه ارزشهای این اثر شوید. فیلم بینظمی و بیقاعدگی لذتبخشی از روایت و ساختار را به تصویر میکشد. «درخشش ابدی یک ذهن بیآلایش» محصول سال ۲۰۰۴ است و با اکرانش بهگونهای یک خرابکاری یا بهتر بگوییم یک انحراف تمام عیار در ژانر کمدی عاشقانه بهشمار میرفت. کمتر کسی توقع داشت برای تماشای اثری با نقشآفرینی جیم کری و کیت وینسلت به سالن سینما برود و با چنین اثر تکاندهندهای مواجه شود؛ اثری که در نگاه اول بر پایههای کمدی رمانتیکها استوار است و ناگهان مسیرش را تغییر داده و تلخاندیشی قابل توجهی بهسوی تماشاگرانش روانه میکند. ترکیب ذهنهای کافمن و گوندری فریبنده به نظر میرسد، آنها پایان یک رابطه عاشقانه را به درستی با مفهوم عشق پالایش داده و تجربهای جدید ارائه میدهند. نوآوریهای بصری گوندری که در آن زمان به تازگی از دنیای ویدئو کلیپسازی به سینما آمده بود و توانایی درخشان کافمن در داستانگویی یکی از متفاوتترین آثار عاشقانه را در قالب اثری مستقل و کم هزینه به تصویر میکشید، این در حالی بود که فیلمنامه و کاریزمای عجیبوغریب گوندری بهقدری قانعکننده بود که فهرستی طولانی از نامهای سرشناس بازیگرها بدون درخواست مبلغ زیادی میخواستند که به پروژه بپیوندند. در آن زمان میشل گوندری ویدئویی از خود در اینترنت منتشر کرده بود که در آن با انگشتهای پاهایش (در یک برداشت بدون قطع) یک مکعب روبیک را جلوی دوربین درست میکرد؛ از اینرو همه چیز نوید ظهور یک فیلمساز نابغه را میداد.
۳- برش های کوتاه
«برشهای کوتاه» درمورد زندگی افراد خاصی از طبقه متوسط به پایین است. افرادی که معمولا در زندگیشان کار خاصی انجام نمیدهند، می نوشند و به دیوار خیره میشوند و به خیال خودشان جملههایی معترضانه بیان میکنند. جملههای بی سروته در مورد زندگی و درنهایت سکوت. فضای خالی مهمترین بخش زندگی این افراد است. آنها در سکوت فضاهای خالی زیادی را پشت سر میگذارند ولی از آن مهمتر زمانی است که سخن میگویند، حرفهایشان بهقدری کشدار و طولانی است که همان فضای خالی را تولید میکند. رابرت آلتمن اقتباسی از داستان کوتاه ری کارور را به همان شکلی که بود تصویر کرد. فیلم به حدی عجیب بود که فقط سینمای مستقل میتوانست میزبان محترمی برای آن باشد. «برشهای کوتاه» یک حماسه لسآنجلسی بود، نقد تند آلتمن و کارور به سبک زندگی رؤیاپردازانه ساکنان این شهر. فیلم برخلاف اکثر آثار آن زمان قصد نداشت قدم بزرگی بردارد، نمیخواست کسی را نجات دهد، دلیلی برای بیان پندهای اخلاقی نمیدید. اثر آلتمن فقط برشهای کوتاهی از نُه زندگی متفاوت را به تصویر میکشید و مردم عصر مدرنیته را با دیدگاهی نه چندان درونی توصیف میکرد؛ مردمی که حرفهای بیدلیل زیاد میزنند، از شغلهایشان متنفرند، دوستان را فقط برای کسب احساس امنیت بیشتر میخواهند و هیچ برنامه مشخصی برای آیندهشان ندارند. نکته جالب اینجاست که رابرت آلتمن با آن تجربه بلند بالایش ترجیح داد اثرش را با بازیگران مطرح ولی با هزینهای بسیار اندک و بهصورت مستقل بسازد. نتیجه کار به نظر بسیاری بهترین اثر کارنامه وی لقب گرفته است.
۲- مظنونین همیشگی
به ظاهر «مظنونین همیشگی» ترکیبی از فیلمهایی چون «سگدانی» و «راشومون» است. طرح استادانه و دقیقی که قصهاش در دنیای خلافکاران میگذرد و یک گرهگشایی کلیدی در پایان کار دارد، از سویی دیگر قصه از جانب فقط بازمانده ماجرا تعریف میشود و ما مجبوریم تا جاییکه منطقی باشد به راوی خود اعتماد کنیم. در پایان ماجرا حقیقت بیان میشود، ولی از منظری دیگر که توئیست نهاییاش را برای لحظات آخر ذخیره کرده بود. برایان سینگر پیش از ساخت بلاک باسترهای تابستانی تریلر مستقل درجه یکی را با بازیگرانی نام آشنا ولی تنها با شش میلیون دلار هزینه، بهعنوان دومین اثر سینمایی بلندش ارائه کرد. فیلم حتی در حد طرح اولیه نیز بسیار پیچیده به نظر میرسید و سینگر به همراه فیلمنامهنویساش (اکنون کارگردان شدهاش) کریستوفر مک کواری نمی توانستند از همان ابتدای کار بازاریابی موفقیتآمیزی را برای آن متصور باشند. به سرانجام رساندن چنین طرحی ریسک بسیار بالایی داشت، زیرا کافی بود سینگر یا بازیگران لحظهای اشتباه از خودشان ثبت کرده و کلیت فیلم را که وابسته به پیچش داستانی، پایانبندی روایت بود، خراب کنند. «مظنونین همیشگی» باید بدون افشای مهمترین راز فیلم میتوانست به سبک آگاتا کریستی کار خود را به سرانجام برساند. پرسش اصلی فیلم پس از نمایش «مظنونین همیشگی» تغییر کرد، دیگر کسی نمیپرسید کایزر شوزه که بود؟ در پایان سال سینمایی ۲۰۱۶ همه میخواستند بدانند برایان سینگر و کریستوفر مک کواری چه اشخاصی هستند؟ آنها چگونه توانستند با قطره چکان کردن اطلاعات برای ببیننده او را فریب دهند؟
۱-تی اچ اکس ۱۱۳۸
در حال حاضر نقش جورج لوکاس با مجموعه فیلمهای «جنگ ستارگان» در شکلگیری و تغییر فرهنگ عامه بهقدری زیاد است که کمتر کسی بهخاطر دارد او روزگاری یک فیلمساز مستقل بود و آثاری میساخت که در آن از کاراکترهای مشهوری نظیر لوک اسکای واکر خبری نبود. یکی از مهمترین آثار وی به اولین تجربه فیلمسازیاش در قالب فیلم بلند داستانی بازمیگردد. لوکاس در نقطهای قرار داشت که تجربه فیلمسازی را فقط با ساخت آثار کوتاه داستانی و مستند تجربه کرده بود و شرایطش با این روزها که برای خود امپراتوری دارد بسیار متفاوت بود. فیلم «تی اچ اکس ۱۱۳۸» اثری قدرتمند و قابل احترام است که در حقیقت بستر مناسب برای ساخت آثار رؤیایی و تاسیس استودیوی فیلمسازی لوکاس فیلمز را فراهم کرد. این اثر تجربی و مستقل به اندازهای خوب بود که هنوز هم شاهد بازسازیهای غیررسمی آن در عالم سینما هستیم، بازسازیهایی که عموما ناموفق هستند و از میان آنها میتوان به اثر ضعیف مایکل بی یعنی «جزیره» اشاره کرد. رابرت دووال در این فیلم نقش یک کارگر در کارخانه تی اچ اکس ۱۱۳۸ را ایفا میکند. این کارخانه در جامعهای بنا شده که در آن احساسات انسانی را با دارویی مسدود میکنند و ناظرهای اندرویدی همواره در حال گشتزنی در خیابانها هستند و همه چیز را تحت کنترل دارند. شخصیت محوری ماجرا پس از تجربه کردن اولین تجربههای عاطفی انسانی گویا از خواب غفلت بیدار شده و خود را مرتکب جرمی میبیند که بالاترین سطح ممنوعیت را دارد و بیشترین حد مجازات را شامل میشود. در دنیای فیلم انسان بهعنوان یک مُهره در جامعه مدرن موظف است تمام امیال خود را سرکوب کند و در غیر این صورت سرنوشت شومی در انتظارش خواهد بود. «تی اچ اکس ۱۱۳۸» هیچ ارتباطی به دنیای سرگرمکننده و بامزه «جنگ ستارگان» ندارد. لوکاس نیز مانند بسیاری از فیلمسازهای جوان در ابتدای مسیر با دغدغههایی متفاوت وارد جرگه سینماگرها شد و اثری ماندگار از خود بجا گذاشت. فیلمی به مراتب تاریکتر و تلختر از آنچه امروزه از لوکاس سراغ داریم. فیلمی که به خوبی در مقیاس کوچکی که عرضه شد از جلوههای ویژه (در سطح سال ۱۹۷۱) استفاده میکرد و داستان علمی تخیلیاش را با علاقه تعریف میکرد. «تی اچ اکس ۱۱۳۸» هنوز هم بهعنوان یکی از سردمداران ژانر علمی تخیلی در سینمای مستقل محسوب میشود.