همشهری آنلاین؛ سرنخ:در میان محکومانی که دیروز دستبند اتهام از دستانشان باز شد، مردی حضور داشت که سال ٧٩ در جریان یک درگیری عجیب جان دوستش را گرفت. او در گفت و گو با همشهری از ماجرای این جنایت قدیمی میگوید.
اختلافت با دوستت چه بود؟
باورکنید اگر بگویم خنده تان میگیرد؛ به خاطر بحث درباره تیم فوتبال.
بیشتر توضیح بده؟
با هم درباره تیم محبوبمان بحث میکردیم. من هوادار قرمز بودم او آبی. بحث و کل کل که میان ما جدی شد، چکشی برداشتم و به سرش زدم. نمیدانم چرا این کار وحشتناک را انجام دادم فقط میدانم که خیلی عصبانی بودم و نتوانستمم خشمم را کنترل کنم و در آن لحظه اصلا خودم نبودم.
٢٣سال زندگی در زندان چطور گذشت؟
راستش من حدود ١٤، ١٥ سال است که زندانم.
مگر جنایت سال ٧٩ نبود؟
بود اما هیچ کس جز خودم راز قتل را نمیدانست. جسد دوستم را در همان خیابانی که با هم دعوایمان شد رها و فرار کردم. هیچ سرنخ و ردی از من به جا نمانده بود. من هم از ترس آبرویم سکوت کرده بودم اما خب عذاب وجدان رهایم نمیکرد.
چه شد که تصمیم گرفتی خودت را معرفی کنی؟
رفتم کربلا و بعد خواب مقتول را دیدم. همین شد که رفتم خودم را معرفی کردم تا به آرامش برسم.
فکر میکردی اولیای دم از قصاص گذشت کنند؟
من با خدا معامله کردم. در زندان به زندانیان مسن و سالخورده که بیمار شده بودند، خدمت میکردم. نذر کردم تا بعد از آزادی هر هفته برای مقتول خیرات پخش کنم. فکر میکنم دعای زندانیان بیمار که من با عشق خدمتشان میکردم گرفت که حالا اینجا هستم تا طعم آزادی را بچشم و به آغوش خانواده ام برگردم