به طور طبیعی، منشاء جهش ذهنی همه شاعرانی میشود که از ایدئولوژی او و در هوای تازه او تغذیه میکنند و نفس میکشند. تا این جای کار، چهره امام در شعر شاعران انقلابی مثل همه رهبران بزرگ ایدئولوژیک در قرن بیستم است.
اما از نقطهای که او مرجعیت تقلید شیعیان دوازدهامامی را برعهده دارد، تمایز او از سایر رهبران بزرگ انقلابها شروع میشود، چرا که از این جا به بعد، حس دینی شاعران انقلابی مسلمان است که توجه آنها را به او به عنوان رهبری دینی جلب میکند. کار به اینجا ختم نمیشود. او یک خلاف آمد عادت است. فقیهی است اهل فلسفه و از آن فراتر استاد مسلم عرفان نظری و سالکی قدیمی در طریقت عرفانی. در نتیجه، شعرهایی که حجمشان در ادبیات فارسی بیسابقه است در 3 مقطع به پاس شخصیت او سروده شده است: 12 بهمن 57 و استقبالیهها، دهه 60 و دوران جنگ و سرانجام مرثیههای پس از مرگ، این شعرها صرفاً ایدئولوژیک نیستند و جنبه دینی و گهگاه رنگ عرفانی هم در آنها دیده میشود. رابطه شاعر با امام، رابطه مرید و مراد است.
قیصرامینپور یکی از شاعرانی بود که در دهه60 ارادت خود را به امام در شعرهایش نشان داد و حتی فراتر از آن او را میتوان یکی از نقاطعطف این زیرشاخه شعر دهه 60 به شمار آورد. برای اثبات این ادعا کافی است که دفتر تنفس صبح را یادآوری کنم. این دفتر، یکی از مهمترین دفترهای شعر است که در آن دهه منتشر شده است، از حیث آنکه حاوی یک قدم بزرگ برای احیای غزل است، از جهت آنکه ادامه اصیل سنت نیما و شاگردان اوست (نسل چهارم شعر نیمایی) و از آن نظر که نمونه تیپیکال شعر انقلاب اسلامی در آن دهه حساب میشود.
حال وقتی که شاعر، نام شعری را که برای امام سروده، بر پیشانی دفتر ثبت میکند، آن هم شاعر دقیق، نکتهسنج و ایدهپردازی چون قیصر امینپور، اوج اهمیت موضوع را نزد شاعر نشان میدهد و نیز علاقه او را به آن شعر خاص و شاید نظر نقادانه او را،چرا که انتخاب عنوان یک شعر برای یک دفتر، میتواند حاکی از آن باشد که شاعر، آن شعر را بهترین شعر دفتر خود میداند و پس از گذشت ربع قرن از انتشار «تنفس صبح» انصاف میدهیم که شعر تنفس صبح، اگر نه بهترین، یکی از بهترینهای آن دفتر بوده است.
علاوه بر این شعر، در همان دفتر، شعر دیگری در استقبال از امام در دوازده بهمن 57دیده میشود، غیر از آنکه در چند شعر دیگر اشاراتی به حضرت امام آمده است: شعری برای جنگ(1) این سبز سرخ کیست؟ تجسم، حماسه بیانتها.
در دفتر «در کوچه آفتاب» نیز شش رباعی و یک دوبیتی در همین زمینه محتوایی سروده شده است. از این هفت شعر، یک رباعی جالب، حاصل مضمونپردازی قیصر امینپور در خلال یک باور عامیانه در آن روزهاست که اکنون ارزشی به عنوان یک سند تاریخی پیدا کرده است. در آن روزها، آنقدر مردم به امام علاقه داشتند که در دهنها چنین پیچیده بود: در قرص کامل ماه، طرح خطوط چهره امام را میشود دید.
حال سروده قیصر را بخوانیم:
در جام دلت بادهی ناب است نهان
آمیزهای از آتش و آب است نهان
اندیشهی تصویر تو در ماه، خطاست
چون در تو هزار آفتاب است نهان
با این مقدمات، علیالقاعده باید انتظار داشته باشیم که در دفترهای بعدی قیصر امینپور که پس از مرگ امام، منتشر شده است، شعرهایی در مرثیه بیابیم اما خبری نیست. حکایت چیست؟
وقوف بر گنج تأویل
قیصر، هوشمند بود. او این بهره هوشی بالا را با موقعیتشناسی رندانه اجتماعی درآمیخته بود. افزون براین، او درس ادبیات خواند و پایه مطالعات ادبی و به فرجام، پایاننامهاش هم شعر معاصر بود. در نتیجه، او ناقد شعرهای خود نیز بود. مجموع این سه صفت، به او این قدرت را بخشید که آینده جریانی را که شعر انقلاب نام گرفت، پیشبینی کند. در آستانه دهه 70، او راه خود را از قرائت رسمی شعر انقلاب که رفتهرفته سایه نهادهای فرهنگی و نظامی بر آن میافتاد، جدا کرد. شعرهای او از این پس، از صراحت و تکمعنایی بودن فاصله میگیرند. در سه دفتر بعدی او، کمتر بالای شعری تقدیم نامچه میبینیم و کمتر نشانه صریحی در شعرها مییابیم که ما را به یک تفسیر واحد رهنمون شود. این در حالی است که با دقت در تداوم نشانهها، همان نشانههایی که در دفترهای دوران ایدئولوژیک او بود و با رجوع به زمینه زمانی و مکانی شعرها و با کنار هم چیدن نشانهها، میبینیم که بسیاری از شعرهای او همچنان با دغدغههای دهه شصتی سروده شدهاند، اگرچه نوع نگاه احیانا تغییر کرده است.
در مروری بر سه دفتر شعر پس از جنگ او، شعری دیده میشود که قابلیت تأویل دارد. این شعر را با تأویل میشود مرثیهای بر امام تلقی کرد. این شعر در دفتر اول آینههای ناگهان آمده است. این دفتر، سرودههای 67 تا 71 شاعر را در بردارد. ترتیب شعرها تا رسیدن به این شعر، اینگونه است. نخستین شعر، یکی از معروفترین شعرهای اوست:«روز ناگزیر» شعری در ستایش موعود. این شعر تاریخ ندارد. پس از آن، 3 شعر با عنوان «دردواره» آمده است. دست بر قضا، این 3شعر نیز از شعرهای مانیفستوار اوست. «دردمندی» نه صرفا به عنوان یک حس بلکه به عنوان یک الگوی شخصیتی و شیوهای برای نگریستن، از مشخصههای محتوایی شعر قیصر امینپور است، تا جایی که بعدها او را «شاعردرد» لقب دادهاند.
این 3شعر، مثل مانیفست، نگرش او را به «درد» نشان میدهد و از مشهورترین شعرهای اوست. هر سه شعر در اردیبهشت 67 سروده شدهاند. حال میرسیم به شعر مورد بحثمان: «غروب». این شعر، تاریخ ندارد اما پس از آن شعر«استحاله» آمده است؛ شعری در توصیف انزوا گزیدن و خاموشی اختیار کردن یک نسل؛ نسلی که شاهد استحاله جامعه است اما کاری از دستش برنمیآید و خود، تنها نگهبان لبخند خود است؛ لبخندی که به زخم بدل میشود و زخمی که از دیدهها پنهان باید بماند، زیرا جامعه به سمتی میرود که همه چیز، لبخند که سهل است، زخم هم مصرف میشود:
در روزهای ریخت و پاش لبخند
قصا بکان پروار
و کاسبان رسمی پروانهدار
لبخندهای یخزده خویش را
بر پیشخان خود
به تماشا گذاشتند
«استحاله» پیشگویی شاعر از آینده جامعهای است که از آرمان فاصله میگیرد و نسل اعتراض، انقراض خود را زنده زنده میبینند:
نسل اعتراض، انقراض یافت
حیف شد، زوال من چرا چنین!
پس از «استحاله» بازهم شعری موعودگرایانه است: روز مبادا
حال توالی شگفتانگیز این 6شعر را از نظر رویکرد بررسی میکنیم:
1- آیندهگرایی و انتظار2- موقعیت کنشگرانه شاعر به عنوان دردمند، ناظر و راوی درد 3- شعر غروب 4- زمان حال و جامعه رو به مسخ شدن 5- آیندهگرایی و انتظار آیا دور از ذهن است اگر شعر غروب را هم در کنار شعر استحاله مربوط به زمان حال شاعر در آن روزها بدانیم؟ در شعر اول«روزناگزیر» آینده موعود ترسیم میشود. در دردوارهها، شاعر موقعیت خود را توضیح میدهد، موقعیت آرمانگرایانه خود را در زمان حال؛ نشان میدهد که اگر دارد از آینده موعود و سپس از زمان حال جامعه سخن میگوید از چه چشماندازی است. او دردمندی را ستون قائمه شخصیت خود توصیف میکند تا غیرمستقیم، گفتن از حال و ترسیم آینده را برای خود به عنوان یک متفکر دردمند، روا بداند.
سپس در شعر غروب از مرگ امام(ره) و در شعر استحاله از حرکت تدریجی جامعه پس از جنگ و پس از امام به سمت اصالت سرمایه و مصرف شدن همه چیز حتی لبخند و زخم میگوید و سرانجام در ششمین شعر، دوباره نگاه نومیدانه و انذاردهندهاش را به سمت بشارت آینده ببرد و به همان نقطه اول در نخستین شعر برسد، با این تفاوت که در این شعر، موعود، موضوعی برای نیایش است و بدینترتیب، تسلا به بالاترین حد ممکن میرسد؛ تسلایی که ناگزیر پس از 2 شعر غروب و استحاله، باید باشد، در حالی که در شعر «روز ناگزیر» تنها در بند آخر، آن هم به طور مبهم با موعود نیایش صورت میگیرد وقسمت اعظم این شعر پنج صفحهای، وصف آینده است. در شعر «غروب» خورشید مرده است و جنگل بر او نماز میت میخواند. باد، نماد ناپایداری و دگرگونی بیپایه احوال، بر جنگل میوزد ولی جنگل سر بر خاک نمینهد زیرا نماز میت فقط 5 تکبیر دارد؛ بدون رکوع و بدون سجود. حرکت شاخههای درختان در باد هم مابه ازای عینی دارد: بالا بردن دستها تا محاذات گوش برای تکبیر گفتن.
توجه به نماد تکبیردر نماز میت و یادآوری ذکر الله اکبر که یکی از نشانههای کلیدی و ترجیعوار در فرهنگ «زبانی» انقلاب و جنگ بوده است نیز یکی دیگر از ظرافتهای مفهومی این شعر در زمینه تاویل آن است. باد، ناپایدار ودمدمی است ولی جنگل ایستاده و پایدار میماند و بر جنازه خورشید، نمازی میخواند که ذلت در آن نیست و رکوع و سجود ندارد؛ رکوع و سجودی که باد را خوشحال میکند زیرا رکوع و سجود درخت، از کمر تا شدن، بریده شدن و در بهترین حالت، پوسیدن آن است. یادمان بیاید که واقعا در روزهای پس از ارتحال امام(ره)، بیم آینده انقلاب، چقدر بردلها سنگینی میکرد و این سوال چقدر آزاردهنده و هراسناک بود که: «انقلاب بدون امام پایدار میماند!؟»
لحن رجزگونه شعر نیز، در زمینه تاویلی،به این یادآوری پاسخ مثبت میدهد.
نماد «جنگل»؛ جنگلی که بهرغم زخمخوردگی، میایستد در شعر دیگری از همین کتاب آمده است، منتها در دفتر دوم آینههای ناگهان، شعرهای 64 تا 67. در آنجا جنگل، جامعه در حال جنگ است، نام آن شعر «قطعنامه جنگل» است و حال در سالهای 67 تا 71 طبیعی است اگر ذهن به این سوگرایش پیدا کند که در شعر غروب که در همان کتاب آمده است، این جنگل، همان جنگل باشد، منتها جنگلی در آستانه شب و غروب خورشید. صدالبته باز در این شعر هم، وجه آیندهگرایانه شعر از یاد نرود: خورشید دوباره برمیگردد، صبحی هم در راه است.