همشهری آنلاین- الناز عباسیان: «چه تقدیر غریبی دارد این زمین، این سرزمین. تقدیرش حماسه است و صبر، آتش است و خون، جنگ است و مبارزه. سالهاست که در این سرزمین، شهید میآورند، هر بار به نامی، هر بار به رسمی؛ دیروز به نام دفاع از میهن و حرم، امروز به رسم دفاع از امنیت و وطن. ماجرای حماسه و شهادت این سرزمین، ماجرای دیروز و امروز نیست، ماجرای رازی است که جز به بهای خون فاش نخواهدشد.» این جملات بخشی از جلد اول کتاب «ماجرای امروز» نوشته سمیه عظیمیستوده است که به تازگی توسط انتشارات مرکز مطالعات پژوهشی 27 بعثت به چاپ رسیده است. ماجرای امروز در کتاب اول خودش به روایت هشت شهید مدافع امنیت بر اساس برنامهای درباره شهدای امنیت و فتنه؛ شهدایی از سال 1388 تا به امروز پرداخته است. به همین دلیل سراغ سمیه عظیمی رفتیم. او اهل رسانه، اهل کتاب، اهل تلویزیون و رادیوست. اینها شاید خیلی راحت کنار هم جمع نشوند، اما خیلی هم بیارتباط باهم نیستند. او دهۀ 80، خبرنگار بود و اهل رسانه. از خبرنگاری در حوزۀ اجتماعی گرفته تا دبیری و سردبیری در چند رسانۀ کوچک و بزرگ. روزهای خبرنگاری و دبیریاش، تا دهۀ 90 ادامه پیداکرد، تا زمان رسید به سال 1393. دیماه بود که خبر شهادت سیدحمید تقویفر، فرمانده اطلاعات سپاه قدس منتشرشد و مسیر زندگی اش به سمت تالیف کتاب شهدا رفت. در ادامه بخشی از مصاحبه با این نویسنده جوان را می خوانید:
جهاد به روایت نگاه مادران و همسران شهدا | پای صحبتهای کارگردان برنامه تلویزیونی «ماجرای امروز»
-
چه شد از روزنامه نگاری رفتید سراغ ساخت مستند و چاپ کتاب؟
من و همسرم، داوود مرادیان باید برای شهادت سیدحمید تقویفر، مستندی میساختیم. لابلای گفتگو با پروین مرادی، همسر سیدحمید، فهمیدیم سیدحمید، سیسال آخر زندگیاش را همیشه، روزه بوده. شنیدنش هم سختونفسگیر بود، چه رسد به باورش. روزوشبمان با یاد سیدحمید و روزهداریاش میگذشت. ذهنم درگیرش شده بود و دلم میخواست از سیدحمید بیشتر بدانم. تمام صفحات اینترنت را میچرخیدم و هرچه دربارهاش نوشته میشد میخواندم. تا اینکه سال 1395، سینا علیمحمدی، دبیر فرهنگی روزنامۀ جامجم پیامی داد و گفت که قراراست صفحهای توی روزنامه داشته باشند ویژۀ شهدای مدافعحرم. گفت که دلش میخواهد من نویسندۀ این صفحه باشم.
- شما هم پذیرفتید؟
در دَم قبول کردم. کار برای شهدا چیزی نبود که نیازی به چونوچرا یا اماواگر داشته باشد. و طبیعی بود که اولین گزینهام برای نوشتن، سیدحمید تقویفر بود. حاصل گفتگوی یکساعته با پروین مرادی، شد «گلپری بیداری؟» در صفحۀ پلاک روزنامۀ جامجم؛ گفتگویی که مرا سر ذوق آورد برای نوشتن کتاب، کتابی دربارۀ سیدحمید تقویفر. این اتفاق سال 1397 افتاد و بعد از ساعتها گفتگو، نگارش و بازنویسی، «سرزمین بیفصل» و «روایت ناتمام» چاپ شدند.
گرهخوردن زندگیام با کتاب، از همینجا شروع شد. من آدمی اهل رسانه بودم که بهواسطۀ کار رسانهایام، شدم نویسنده. هرچند این گره، دو سر داشت، یک سر با کتاب، یک سر با شهدا. شدهبودم نویسندۀ ادبیات پایداری.
-
البته شما تهیهکننده صداوسیما هم هستید!
بله. همزمان با نوشتن برای شهدا، توی تلویزیون تهیهکننده هم بودم. مجموعه مستندی ساختم دربارۀ تاریخ تهران، در شبکه پنج، و مجموعهمستندی دربارۀ دوران دفاع مقدس، در شبکه افق. گره بعدی اینجا بود که زده شد.
-
سال گذشته هم برنامهای برای شهدای مدافع امنیت ساختید؛ پیشنهاد خودتان بودید یا صداوسیما؟
میانه اتفاقات سال 1401؛ وقتی هرروز خبری منتشر می شد درباره جوانانی که در درگیری های خیابانی، به شهادت میرسیدند و اسمشان میشد شهدای مدافع امنیت، محسن اردستانی (مستندساز) زنگ زد و گفت که میخواهند برنامهای بسازند و یکی از دوستانشان، مرا بهعنوان مجری پیشنهادکرده؛ مجری برنامهای دربارۀ شهدای مدافع امنیت. من اما قصد پذیرفتن نداشتم.
-
چرا؟
دلیلش به بیطاقتیام برمیگشت، من هیچوقت دل نداشتم برنامههایی که گفتگو با خانوادۀ شهداست را ببینم، چه رسد به اینکه خودم بخواهم در متن و جریان گفتگو باشم. گفتم باید استخاره کنم، و جواب استخاره، آنقدر خوب بود، که جایی برای اماواگر نگذاشت. اسم برنامه شد «ماجرای امروز.» گفتگوها هم بهصورت هفتگی انجام و از شبکه افق، پخش میشد. در میانۀ گفتگوها و پخش برنامه، الناز عباسیان، دبیر صفحۀ ایثارومقاومت روزنامۀ همشهری، تماس گرفت و گفت «وقت داری روایتت رو از اجرای این برنامه تلویزیونی، بنویسی؟» جوابم مثبت بود. هیچکدام از مجریان صداوسیما تا به حال، روایتشان را از اجرای برنامهها ننوشته بودند. به نظرم آمد روایت جذابی میشود، پس دستبهکار شدم. نوشتهام، توی روزنامه منتشرشد و بعد، هرکسی از دوستانم خواندهبود، پیامی داد و تشکر کرد و گفت چقدر پای این روایت کوتاه من، اشک ریخته.
یکیدوباری برای روزنامه، روایتهایم را نوشتم و بعد، با خودم فکرکردم چقدرخوب است که این گفتگوها، نسخۀ مکتوبی هم داشته باشد. دلیلش هم این بود که برنامۀ تلویزیونی، شاید فقط یکیدوبار قابل پخش باشد، و ممکن است یکی ببیند و یکی نبیند. و بعد به قاعدۀ همۀ برنامهها، از یادها برود. برای همین هم رفتم دفتر مدیر انتشارات 27 بعثت، و نتیجۀ گفتگوی من و جواد کلاته عربی، این شد که من کتاب «ماجرای امروز» را بنویسم و در انتشارات 27 چاپ شود.
-
نوشتن سختتر است یا اجرا؟
هرکدام سختی خودشان را دارند و تکنیک و فن خودشان را. نویسنده باید خوب و متفاوت بنویسد تا خوانده شود، مجری هم باید خوب و متفاوت اجرا کند، تا برنامهاش دیده شود. برای من اما اجرا سختتر بود. شاید در یکیدو برنامۀ اول، خیلی خودم را میخوردم و تلاش میکردم اشک نریزم یا حواسم به مهمان و مخاطبم باشد، اما در برنامههای بعد، همان بیطاقتی کار خودش را کرد و من جلوی دوربین، خودم بودم، با احساسات خودم، با حسوحال خودم. در جریان گفتگوها، وقتی مادر یا همسر شهید، از پسر یا همسرش میگفت، اختیار اشکهایم را از دست میدادم و گاهی عین ابر بهار، اشک میریختم؛ مثل آنچه در برنامۀ شهید پرویز کرمپور رخ داد. کار به جایی رسید که بعد از ضبط، همانطور که اشک میریختم و گریه میکردم، بلندشدم و دور استودیو راه رفتم. اشکم بند نمیآمد. تصور لحظات آخر شهادت شهید کرمپور، نفسم را بند آوردهبود. شاید بیستدقیقهای طول کشید تا توانستم خودم را آرام کنم.
-
کتاب ماجرای امروز، روایت چند شهید است؟
این کتاب، کتاب اول است و شامل هشت ماجرا است؛ ماجرای محمدحسین حدادیان، پرویز کرمپور، عباس خالقی، حسین اجاقیزنوز، سیدعلیرضا ستاری، حسین غلامکبیری، حسین تقیپور و روحالله عجمیان. انشالله بقیۀ ماجراها هم در کتابهای بعدی، منتشر خواهدشد.
-
این کتاب فقط روایت خانوادۀ شهداست یا وجه تمایزی هم با دیگر زندگینامهها دارد؟
«ماجرای امروز» کتاب کامل زندگینامۀ شهدا نیست؛ برشی از زندگی شهداست که در برنامۀ «ماجرای امروز» مطرح شده است. درواقع نسخۀ مکتوب از همان برنامهای است که روی آنتن تلویزیون رفت. در آن برنامه و این کتاب، وجوه شاخص هر شهیدی، مطرح شده است. علاوهبراین، قبل از هر ماجرا، روایت من بهعنوان مجری، هم وجوددارد. من قبل از هر برنامه، یا در جریان هر برنامه، حسوحالی داشتم و با اتفاقات ریزودرشتی مواجه میشدم، که آنها در ابتدای هر بخش، آورده شده است. این موضوع شاید وجه تمایز این کتاب با دیگر کتابهای این حوزه باشد.