دو برادر، کلاهبرداران هزار چهره ای بودند که می خواستند از هر راهی به میلیاردها تومان پول دست پیدا کنند اما برای اجرای نقشه هایشان نیاز به همکاری با جاعلان حرفه ای داشتند که این جاعلان دچار سرنوشت عجیبی شدند؛ یکی از آنها در تصادف فوت شد، دیگری دستگیر شد و نفر سوم سر کلاهبرداران را کلاه گذاشت.

همشهری آنلاین - الهه فراهانی: تحقیقات برای دستگیری دو برادر شیاد از چندی قبل با شکایت افرادی شروع شد که آگهی فروش ماشین های مدل بالای خود را در یکی از سایت های خرید و فروش کالا منتشر کرده بودند. یکی از مالباخته ها که خودروی میلیاردی آزرای خود را از دست داده بود، به افسر پلیس آگاهی پایتخت گفت: من نمایشگاه خودرو دارم و تصمیم گرفتم تعدادی از ماشین هایی که از مشتریان خریده بودم به صورت قسطی به افراد دیگر بفروشم. پس از درج آگهی فروش اقساطی خودرو، فردی به من زنگ زد و خودش را مهندس اسماعیلی معرفی کرد. او گفت ماشین آزرایی که برای فروش آن آگهی منتشر کرده بودم، را می خواهد. حتی تلفنی شماره کارت مرا گرفت و مبلغی پول به کارتم واریز کرد. سپس خریدار آزرا که می گفت مهندس اسماعیلی است به نمایشگاه آمد تا ماشین را تحویل بگیرد. او مرد شیک پوشی بود که خیلی خوب صحبت می کرد. می گفت سالها در کشور آمریکا درس خوانده و با چرب زبانی اعتماد مرا به خود جلب کرد؛ به همین دلیل کوچکترین شکی به او نکردم. شاکی ادامه داد: قولنامه را نوشتیم و او ماشین را تحویل گرفت. یک چک رمز دار داد و مبلغ اقساط را هم چند چک نوشت و روی میزم قرار داد. سپس ماشین را با خود برد و من روز بعد در اوج ناباوری متوجه شدم چک رمز دار و چک های دیگر نیز جعلی بوده است. به همین راحتی فریب خوردم و مرد شیاد توانسته بود ماشین آزرای مرا به سرقت ببرد.

یک مجرم سابقه دار

دو مالباخته دیگر هم که آگهی فروش ماشین چانگان و سراتوی خود را در سایت خرید و فروش کالا آگهی کرده بودند، اظهاراتشان تفاوتی با گفته های صاحب آزرا نداشت. آنها هم به راحتی فریب آقای مهندس که به نظر می رسید مهندس قلابی است را خورده بودند. نکته عجیب ماجرا این بود که آقای مهندس در هر قرار، با یک چهره متفاوت ظاهر شده بود. آنچه مسلم بود او قبل از رفتن به محل قرار با مالباخته ها، چهره اش را گریم می کرد. این یعنی پلیس با یک مجرم سابقه دار مواجه بودند با این وجود اقدامات اطلاعاتی و پلیسی شروع شد و ماموران تصویردوربین های مداربسته ای که در محل قرارها وجود داشت به دست آورده و موفق شدند او را شناسایی کنند. او یک مجرم سابقه دار بود که سالها قبل در یکی از شهرستان ها دستگیر و زندانی شده بود. او نوید نام داشت که تحقیقات حاکی از آن بود، وی پس از آزادی از زندان به پایتخت سفر کرده تا نقشه کلاهبرداری هایش را پیش ببرد. با توجه به سرنخ های موجود، کارآگاهان پلیس آگاهی تهران موفق شدند پاتوق نوید را در یکی از محله های پایتخت به دست آورند. او به همراه برادرش نیما در یک خانه اجاره ای زندگی می کرد و تحقیقات نشان می داد نیما و نوید با همدستی یکدیگر دست به کلاهبرداری های سریالی می زنند. سرانجام چند روز قبل هردو برادر در عملیاتی غافلگیرانه دستگیر شدند و در بازجویی ها چاره ای جز اقرار به کلاهبرداری های سریالی ندیدند. این دو برادر به دستور قاضی مصطفی تقی زاده بازپرس شعبه پنجم دادسرای ویژه سرقت، در اختیار ماموران آگاهی پایتخت قرار گرفتند و تحقیقات تکمیلی از آنها ادامه دارد.

بدشانسی های کلاهبرداران هزار چهره

نوید یک مجرم سابقه دار است؛ فردی که تا سیکل بیشتر درس نخوانده اما نقش مهندس، دکتر، خلبان و تاجر را بازی می کرد تا نقشه کلاهبرداری های سریالی اش را عملی کند. نوید و برادرش اما برای قدم گذاشتن در راه خلاف، پیچ و خم های عجیبی را طی کردند. آنها که خودشان را یک کلاهبردار حرفه ای می دیدند به دام یک کلاهبردار افتادند. گفت و گو با نوید را بخوانید تا در جریان اتفاقات عجیبی که پس از طراحی نقشه کلاهبرداری، برای او و برادرش رقم خورده قرار بگیرید.

پرونده ات نشان می دهد که یک مجرم سابقه دار هستی، چرا پس از آزادی از زندان درس عبرت نگرفتی و باز به سمت خلاف رفتی؟

اولا که اشتباه کردم؛ حماقت کرم. دوما من یک آدم بدشانس هستم که زندگی هیچ گاه روی خوشش را به من نشان نداد. یه جمله یا ضرب المثل قدیمی است که می گوید طرف لب دریا بره خشک می شه و باید با یک آفتابه آب بره. دقیقا انگار وضعیت زندگی مرا به تصویر می کشد. دست به هر چیزی یا کاری زدم بدشانسی آوردم. من از ابتدا که خلافکار نبودم، روزگار مرا به این سمت سوق داد و چون به یک مجرم سابقه دار کار درست و حسابی نمی دهند، ناچار شدم مجددا قدم در راه خلاف بگذارم اما اشتباه کردم.

چه اتفاقی در زندگیت رخ داده که تصور می کنی، بدشانسی آوردی؟

من ساکن تهران نیستم و در کرمان به دنیا آمده ام. تا همین چند سال پیش شرایط خوبی داشتیم، در کار خرید و فروش خرما و پسته بودم و در آمدم بد نبود. اما یک مرد شیاد سر راهم سبز شد و از من کلاهبرداری کرد. او خودش را یک تاجر خارجی معرفی کرد و سفارش پسته و خرما داد. من سفارش ها را به او رساندم و مرد شیاد چک های جعلی و بلا محل به من داد. به معنای واقعی ورشکست شدم. هرچند در دادگاه شکایت کردم اما دستم به کلاهبردار نرسید. او فرار کرده بود و من ماندم با بدهی هایم. این بزرگترین بدشانسی من در زندگیم بود که موجب شد راهم را اشتباهی بروم و بدشانسی های دیگر پشت سر هم به سمتم هجوم آوردند.

پس چون به دام یک کلاهبردار افتادی، خودت هم تصمیم گرفتی کلاهبرداری کنی؟

چاره دیگری نداشتم. تصمیم گرفتم مانند آن کلاهبردار، نقش تاجر را بازی کنم و با خرید و فروش کالا و کشیدن چک های بلامحل، بدهی هایم را بپردازم اما خب در نهایت پلیس مرا شناسایی کرد و دستگیر شدم.

از نقشه هایی که بعد از آزادی از زندان با برادرت کشیدی بگو؟

مدتی در زندان بودم و بعد خانواده ام بخشی از بدهی هایم را پرداخت کردند و آزاد شدم. اما شرایط خوبی نداشتم. باید از صفر شروع می کردم و همانطور که گفتم جایی به من کار نمی دادند. تصمیم گرفتم با همدستی نیما برادر کوچکترم یک دستگاه ماینر بخرم و ارز دیجیتال مانند بیت کوین تولید کنم. برای خرید دستگاه نیاز به پول داشتم که تصمیم گرفتم سر فروشنده دستگاه ماینر را کلاه بگذارم و دستگاه را از او بخرم. مقداری پول به عنوان بیعانه به فروشنده دستگاه در شهرستان دادم و دستگاه را تحویل گرفتم. مابقی را هم چک بلامحل دادم و بعد شروع کردیم به استخراج رمز ارز. اما خب از بخت بدمان فروشنده دستگاه ماینر با پلیس بازی و جست و جوهای فراوان جای ما را پیدا کرد و به سراغمان آمد. او می خواست ما را تحویل پلیس بدهد اما خب به خاطر اینکه دستگاه را قاچاقی آورده بود پایش گیر بود. تنها خوش شانسی ما در این قسمت بود که دستگاه را گرفت و اجازه داد برویم. اما تا دلتان بخواهد کتکمان زد و شکنجه مان داد. سپس ما راهی تهران شدیم و نقشه کلاهبرداری های دیگر را اجرا کردیم اما در این بین ۳ بدشانسی دیگر گریبانمان را گرفت.

مگر چه اتفاقی افتاد؟

وقتی به پایتخت سفر کردیم، ابتدا خانه ای را اجاره کردیم. سپس تصمیم گرفتیم با مدارک جعلی، ماشین بخریم و بعد بفروشیم. برای شروع این کار، باید به سراغ جاعل می رفتیم تا برایمان مدرک جعلی تهیه کند. اما خب در این قسمت، حسابی بدشانسی آوردیم. با هزار بدبختی یک جاعل پیدا کردیم و رفتیم سراغش. قرار شد برای هر شناسنامه یک میلیون تومان، کارت ملی یک میلیون تومان و چک هم هر برگ ۵ میلیون تومان بگیرید. با قرض این مبلغ را تهیه کردیم و به جاعل تحویل دادیم اما می دانید چه اتفاقی افتاد؟ جاعلی که قرار بود مدارک را به دست ما برساند، درست یک روز قبل از قرار تصادف کرد و جانش را از دست داد! ما هم که دستمان به جایی بند نبود و باید به سراغ جاعل دیگر می گشتیم. سرانجام جست و جوهایمان نتیجه داد و نفر دوم را پیدا کردیم. به او هم پول دادیم تا مدارک را آماده کند اما یک روز قبل از تحویل مدارک، پلیس دستگیرش کرد و بار دوم هم به بن بست خوردیم و بدشانسی آوردیم. بدشانسی سوم ما از دو مورد قبلی بدتر بود چون به دام یک جاعل کلاهبردار افتادیم. نفر سوم مردی بود که در کرمانشاه زندگی می کرد. رفتیم سراغش، پول ریختیم به حسابش اما او فرار شد و کلاهبردار از آب در آمد.

پس نقشه کلاهبرداری را چطور اجرا کردید؟

درسته که طلسم شده بود کار ما اما من و برادرم پررو تر از این حرفها بودیم که بخواهیم کم بیاوریم. تلاشمان را ادامه دادیم و خوشبختانه پس از بدشانسی های سریالی، خوش شانسی به ما رو کرد و نفر چهارم مدارک را تحویلمان داد. اما ما به خاطر ۳ مورد قبلی خیلی بدهی بالا آورده بودیم. با مدارک جعلی به سراغ فروشنده خودروهای مدل بالا رفتیم و با تحویل گرفتن ماشین، آن را با مدارک جعلی فروختیم.

پرونده تان نشان می دهد که مدارک یک پزشک را هم جعل کرده بودید؟

درسته. خودم را پزشک جا زدم و یک دستگاه لیزر میلیاردی با چک و مدارک جعلی خریدیم و بعد فروختیم.

برچسب‌ها