در حقیقت عکس این امر صادق است. جسمامین ویست، نویسنده میگویند: «بخشش اشتباهات دیگران راحت است، اگر آنان شاهد اشتباه شما باشند تحمل آن برایتان مشکل است.»
مدیرانی که مرتکب اشتباه میشوند و معذرتخواهی نمیکنند، از ارزششان نزد کارمندان کاسته میشود. کارمندان میدانند که هیچکس کامل نیست و برای مدیرانی که این امر را نمیپذیرند، احترامی قائل نمیشوند. مدیری که اشتباه میکند و آن را نمیپذیرد، نادان است یا ترسو؟ کارمندی در پاسخ به این سؤال میگوید: «شک دارم، مدیر اشتباهش را بپذیرد، برای کسی که برای شما ارزش قائل نیست، خیلی سخت است احترام قائل شوید.» البته منظورم این نیست که به گناهان خود اعتراف کنید، بلکه اشتباه خود را بپذیرید و صادقانه معذرتخواهی کنید.
* بپذیرید کامل نیستید
شما مدیر هستید ولی دلیل نمیشود که جایزالخطا نباشید. در حقیقت در مقام مدیر ممکن است بیش از دیگران اشتباه کنید. اشتباه کردن طبیعی است، حالا احساس بهتری ندارید؟
* اشتباهتان را بپذیرید
هیچ اشتباهی بدتر از آن نیست که مرتکب اشتباه شوید ولی تظاهر کنید هیچ اتفاقی نیفتاده است. آن را بپذیرید و صادقانه معذرتخواهی کنید.
* منتظر نباشید از شما بخواهند معذرتخواهی کنید.
گاهی اشتباه میکنید ولی متوجه نمیشوید و دیگران به شما گوشزد میکنند. با حسننیت عذرخواهی کنید. ولی گاهی از اشتباه خود اطلاع دارید، اجازه ندهید دیگران از شما درخواست کنند معذرتخواهی کنید.
* واقعبین باشید
شما مدیر و الگوی کارمندان هستید و رفتارتان سرمشق آنان است. حتی برای برخی مسائل و اشتباهات که تقصیر شما نیست، معذرتخواهی کنید. برای مثال اگر همکاران دیگر با خشونت با کارمندتان رفتار کردهاند، در مقام مدیر شرکت از او معذرتخواهی کنید و بگویید «متاسفم که در این شرکت چنین مسائلی پیش آمده است.»
اگر نسبت به چنین مسائلی حساس باشید، کارمندان احساس میکنند شما از آنان در موارد ضروری حمایت میکنید.
* سرزنش نکنید
سرزنشکردن بسیار اشتباه است. تنها نتیجه آن ترس از اشتباه مجدد است. کسی را سرزنش نکنید در عوض اشتباهات را فرصتی برای یادگیری بدانید.
* با خود صادق باشید
وقتی اشتباه میکنید از خود بپرسید «در آن اشتباه چه نقشی داشتهاید؟»
شاید شما مقصر نبودید. این امر تمرین خوبی است تا با خود صادق باشید. در صورت بروز اشتباه آن را بپذیرید.
* خود را به دردسر نیندازید.
برای اشتباهات خود معذرتخواهی کنید ولی هرگز قول ندهید آن را تکرار نمیکنید. هرگز نگویید «دیگر تکرار نمیشود». زیرا با وجود تلاش زیاد، زندگی غیرقابل پیشبینی است.
مثال 1:کارمندان 2 ساعت قبل از بازشدن فروشگاه، کار را آغاز و فروشگاه را تمیز و جنسها را جابجا کردند و بر آن برچسب قیمت زدند.
یک روز صبح، اجناس جدید آمد و مرتب کردن آن بسیار وقتگیر بود. کار وقتی سختتر شد که مدیر از آنان درخواست کرد تا در همان زمان در جلسه شرکت کنند. یکی از کارمندان وضعیت را توضیح داد و گفت اگر در جلسه حاضر شوند، نمیتوانند فروشگاه را به موقع باز کنند. چند دقیقه پس از پایان جلسه مدیر آمد و پرسید فروشگاه کی باز میشود؟
کارمندان به او اطمینان دادند که حداکثر تلاش خود را میکنند تا فروشگاه زودتر باز شود. او دوباره چند دقیقه بعد بازگشت و سؤال خود را مجددا مطرح کرد. بار سوم جنسها را از سر راه برداشت و فروشگاه را باز کرد. سپس یکی از کارمندان نزد او رفت و گفت ما قبلا در مورد ساعت باز شدن فروشگاه با هم صحبت کردیم و قرار شد آن را دیرتر باز کنیم. اگر اینجا بایستید و کاری انجام ندهید و مرتب بگویید فروشگاه چه ساعتی باز میشود، هیچ کمکی به ما نمیشود. من پیشنهاد میکنم که به ما کمک کنید یا حداقل کسی را برای کمک به ما بفرستید. او به کارمند نگاه کرد و پیشنهاد او را پذیرفت. او گفت کارمان آنقدر سازمانیافته و مرتب بود که فکر نمیکرد به کمک او نیازی باشد. سپس معذرتخواهی کرد. عذرخواهی او ما را آرام کرد. در غیر این صورت تمام روز همه ناراحت و عصبی بودیم.
مثال 2:جلسه ماهانه مدیران کارخانه بود. مطابق معمول دستورجلسه طولانی بود. در زمان طرح مشاغل جدید، مدیر جدیدی نظراتش را برای ارتقایکارمندان مطرح کرد. او هرگز انتظار واکنش شدید را نداشت، مدیر جلسه عصبانی شد و بر سر او فریاد زد و بر میز کوبید و گفت: « او به خوبی میداند که چگونه مدیران ارتقا یابند و نیازی نیست که این مدیر تازهوارد آن را گوشزد کند.» مدیر جوان به آرامی گفت: «البته منظورم تحمیل عقاید نیست.» اما مدیر فریاد بلندتری بر سر او کشید. همه مدیران جلسه متعجب و ناراحت شدند. مدیر جوان گفت: رفتار مدیر جلسه خیلی بد بود و به من بیاحترامی کرد. او طرح مرا برای ارتقای کارمندان اجرا کرد، ولی اصلا از من معذرتخواهی نکرد. احساس کردم او برای ما ارزش قائل نیست. او و مدیر دیگری آن جلسه را نقطه عطفی در تصمیمگیری خود برای ترک آن کارخانه میدانند.نتیجه؛ اگر اشتباه میکنید، به آن توجه کنید و معذرتخواهی کنید.
نویسندگان: آلن لویز، آلن رزنر