همشهری آنلاین: در جریان عملیات خیبر در اسفندماه سال ۱۳۶۲، یکی از اتفاقات ناگوار، ماجرای مجروحیت شدید شهید حسین خرازی؛ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) و قطع یک دست او در جریان عملیات بود. اما بعد مسرتبخش این اتفاق، زنده ماندن شهید بزرگوار با تلاش تیم پزشکی حاضر در خط مقدم و در بیمارستان صحرایی خاتمالانبیا (ص) بود. روایت دکتر محمدرضا ظفر قندی رئیس گروه جراحی این بیمارستان از لحظات سخت و نفسگیر جراحی ایشان و نگرانی و اضطراب بچههای لشکر ۱۴ امام حسین (ع) برای سلامتی فرمانده محبوبشان و متقابلاً نگرانی شهید خرازی برای نیروهایش، حکایتی شنیدنی است که به مناسبت سالروز شهادت این فرمانده دلاور و جاننثار منتشر میشود:
اگر قطع نمی کردیم از خونریزی شهید می شد
در کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس، بهداری رزمی، روایت نصرالله فتحیان» نوشته علیاصغر ملا، عباس حیدری مقدم آرانی که در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده به مجروحیت شهید حسین خرازی اشاره شده است. دکتر ظفر قندی لحظات سخت این عمل سنگین را اینطور شرح داده است: همینطور که مشغول کار بودم، پنج شش جوان باحالت گریه و التماس آمدند سراغم و گفتند: فرماندهمان دارد شهید میشود! با این بچهها رفتیم بالای سر فرمانده مجروح. او را بیرون سوله، روی برانکارد خوابانده بودند. بچهها دورش حلقه زدند. فرمانده جوان بیستوهفت هشتساله به نظر میرسید. دستش از بالای آرنج قطعشده و به پوست وصل بود. سر و بدنش آغشته به خاک و خون بود. در شوک عمیق رفته و هشیاری نداشت؛ آنهم فقط به دلیل قطع دست و خونریزی شدید. آسیب عمده دیگری نداشت. احتمال دادم زمان زیادی برده او را به اورژانس برسانند. در چنین موقع حساسی که مجروح خاصی با شرایط و موقعیت خاص داشتیم، درست انجام دادن کار برایم در اولویت بود و سعی میکردم درگیر احساسات نشوم. سریع دو کار برایش انجام دادم: اول از دست دیگرش که سالم بود، رگ گرفتم و سرم زیاد با فشار وارد رگش کردم. بعد خواستم گروه خونش را تعیین کنند تا به او خون بدهیم و بعد شروع کردم به کنترل خونریزی. همه این کارها را همانجا بیرون اورژانس روی زمین انجام دادم. رگهایی که از محل قطعشدگی خونریزی میداد، با پنس و نخ بخیه گره زدم. بعد هم با یک پانسمان فشاری محکم روی آن را بستم. دست، قطعشده بود و فقط به پوست وصل بود و راهی نداشتم که آن را نگهدارم. در آن محیط خاکآلود و پر از گل، امکان پیوند رگ یا پیوند دست نبود. شاید عقبتر و در بیمارستانهای شهر این امکان داشت؛ اما این مجروح از خونریزی شهید میشد. با کنترل خونریزی در ناحیه قطع عضو، جلوی مرگ او را گرفتیم. حدود یک ساعت سرم و خون به ایشان دادیم تا کمکم حالش بهتر شد.
ارتباط صمیمی فرمانده و رزمنده ها
صحنهای که هیچوقت فراموش نمیکنم، رابطه بچهها با فرماندهشان بود؛ اینکه چقدر بچهها او را دوست داشتند و برایش نگران بودند. یک ساعت بعد، فرمانده کمی هوشیاریاش را به دست آورد. از شوک درآمد و فشارخونش قابلاندازهگیری شد. کمکم توانست چندکلمهای حرف بزند. حال همه پرسنل تیم پزشکی با دیدن حال او خوب شد و فهمیدیم کارمان را درست انجام دادهایم. وقتی دوباره بالای سرش رفتم، اولین چیزی که پرسید، این بود: بچههایم کجا هستند؟ فکر میکرد بعضی نیروهایش محاصره یا شهید شدهاند. اصرار داشت برگردد خط مقدم که من مخالفت کردم و گفتم: با این شرایط بههیچوجه امکانپذیر نیست. بچههایت همه خوباند. اتفاقاً خیلیهایشان اینجا هستند. میروی بیمارستان، کمی که بهتر شدی، برگرد به خط. همان موقع، گفتم آمبولانس آماده کردند. او را سوار آمبولانس کردند و به عقب بردند. بعداً گفتند او حسین خرازی، فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بوده است.
انگار توانش بعد از جانبازی دوبرابر شده بود
مادر شهید خرازی از خبر جراحت پسرش روایت میکرد: دست حسین در عملیات خیبر قطع شد؛ وقتی این خبر را شنیدم از هوش رفتم؛ توی بیمارستان یزد به دیدارش رفتم؛ گفتم «حسین، نکنه من بمیرم و تو را دیگر نبینم؟» و حسین گفت «نه مادر انشاءالله عمر طولانی داشته باشی». بعد گفت «مامان، طاقت داری دست مرا ببینی»؛ گفتم «مگه چیشده»؛ دکمههای پیراهنش را که باز کردم گفتم «حسین! پس دستت کجاست؟» و دوباره از هوش رفتم. فکر میکردم حالا که یک دست ندارد، دیگر نمیتواند هچ کاری انجام دهد؛ اما انگار توانش بعد از جانبازی دو برابر شده بود؛ همه کارهایش را خودش انجام میداد، کاری کرد که من هیچ وقت احساس نکردم او یک دست ندارد.
با آن دستش که قطع نشده بود، سینه میزد
نا گفته نماند قطع شدن دست «حسین خرازی» باعث شده بود دیگران نسبت به او حساس باشند و کارهایش را زیر نظر بگیرند. او این را خوب میدانست و سعی میکرد تا آنجا که امکانپذیر است، اوضاع را عادی جلوه دهد. در این کار هم به خاطر سعی و تلاش بیوقفه خود موفق بود. خیلی زود کارها را با تمرینات مرتب یاد گرفته و شخصاً انجام میداد. حسین عاشق محرم و سینهزنی بود. مخصوصا چون لشکر او به نام مقدس سیدالشهداء علیه السلام بود. ایام محرم شور و حال دیگری در آن پیدا میشد. بعضی وقتها که دوستان در سنگر جمع بودند، با آن دستش که قطع نشده بود، سینهزنی می کرد. چقدر باصفا بود!