همشهری آنلاین-مژگان مهرابی:اگر دوست دارید خانه شان همین نزدیکی هاست. نیاوران، کوچه آقایی.....«مرکز توانبخشی امام خمینی». بیشتر به باغ بزرگی می ماند تا یک آسایشگاه. درختان بلند سربه فلک کشیده دور تا دور محوطه را احاطه کرده و از کنار باغچه ها جوی باریکی می گذرد. به جز قارقار کلاغ ها صدای دیگری شنیده نمی شود. این مرکز سال هاست خانه دوم جانبازان قطع نخاع به شمار می آید. بعضی شان برای استفاده از خدمات درمانی و فیزیوتراپی به اینجا می آیند و عده ای هم در این جا زندگی می کنند.
جانبازان در عمارتی که انتهای محوطه قرار دارد ساکن هستند ساختمانی بزرگ با ستون های قطور و طاق نمایی مجلل. بیشتر به خانه اعیان و اشراف دوره قاجار می ماند. با همه جذابیت های موجود اما آنچه بیشتر از همه احساس می شود، فضای سنگینی است که روی عمارت خیمه زده است. تعداد جانبازان این آسایشگاه 60 نفری می شود. به جز 10 نفر که ساکن دائمی اینجا هستند باقی برای کاردرمانی به مرکز توانبخشی می آیند.
کریمی یکی از کارکنان مرکز توانبخشی است. نقش راهنما را ایفا می کند و وارد ساختمان اصلی می شود. بعد از کریدور دو راه پله در طرفین ساختمان قرار گرفته که به طبقات پایین و بالا راه دارد. در هر طبقه تعدادی اتاق وجود دارد که هر کدام مربوط به یکی از جانبازان می شود. کریمی اول از همه سراغ جمالی می رود. مرد تمایلی به حرف زدن نشان نمی دهد. اسلامی هم که طبقه بالا ساکن است، می گوید: «مشغول کاردرمانی هستم و وقت گفت و گو ندارم.» به گفته کریمی، اسلامی از خوبان روزگار است و شاید دوست ندارد دل شکستگی اش را با کسی تقسیم کند.
به تنهایی عادت کرده ام
کریمی خود را به اتاق علیرضا صائمیان می رساند. چند ضربه به در ...... و سپس در را باز می کند. اتاقی نه چندان بزرگ با همه جور امکانات رفاهی، درست مثل سوئیتی در هتل. صائمیان 60 ساله به نظر می رسد.روی میزش نه سنبلی دیده می شود نه سبزه ای. خبری از سفره هفت سین نیست.هنگام سال تحویل در مرکز توانبخشی و کنار دوستانش بوده است.ماجرای جانباز شدنش را تعریف می کند: «سال 63 مجروح شدم. تخریبچی بودم. در اثر ترکش خمپاره قطع نخاع شدم.»
در اتاق صائمیان تنها چیزی که به وفور دیده می شود، تابلوهای پولک دوزی شده و عکس خانوادگی صائمیان است. می گوید: «وقتی حوصله ام سر می رود پولک دوزی می کنم.» بعد هم توضیحی درباره عکس ها می دهد: «این دوتا فسقلی نوه های دختری ام هستند. دخترم چند ماه پیش از دنیا رفت. دیر متوجه کسالتش شدیم. مرگ او عوارض دوران جنگ است. آن دیگری خواهرم است که ایشان هم به تازگی فوت کرده است.»
در تعطیلات نوروزی که اغلب به مسافرت یا مهمانی می روند، جز همسر و پسرش کسی به دیدارش نمی آید. می گوید: «سال هاست به تنهایی عادت کرده ام. قدردان زحمات همسرم هستم. اگر یک بار تیر خوردم و مجروح شدم او سالهاست از نظر جسمی و روحی آسیب دیده است. دوران جنگ هر روز عده ای برای دیدن ما به اینجا می آمدند. الان دیگر خبری نیست. مردم روال زندگی خود را پیدا کرده اند.»
فقط زنده ایم
اتاق روبرو مربوط به منصور فراستی، جانبازی که سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی قطع نخاع شده است. اتاق او هم سوت و کور است. به جز چند گلدان گل کوچک کنار تختش چیز دیگری ندارد. دل پری دارد و می گوید: «همه روزها برای مایی که عمر و جوانی مان را در آسایشگاه گذرانده ایم یک جور است. زندگی ما مصنوعی است. فقط زنده ایم.برای امثال ما نوروز و عید باشد یا روز معمولی فرقی نمی کند.» کلامش بوی ناامیدی می دهد و حتی تمایلی به بیان خاطرات جنگ ندارد و فقط اشاره ای به ماجرای مجروح شدنش می کند: «23 سال داشتم. داوطلب رفته بودم. ترکش خمپاره مجروحم کرد. منطقه کویری بود. ماشین معمولی نمی رفت. خونریزی شدیدی داشتم. موج انفجار گیجم کرده بود. مرا طاق باز داخل ماشین گذاشتند و در اثر تکان ماشین مجروح شدم.»زندگی برای فراستی یکنواخت است. از 41 سال پیش که قدرت تحرک را از دست داده است. می گوید: «تا زمانی که جوان بودم باز شرایطم بهتر بود. الان نگهداری در خانه برای همسرم سخت است. همسران جانبازان خیلی اذیت می شوند. اغلب مبتلا به افسردگی هستند. چرا که نمی توانند برنامه تفریحی داشته باشند.»
دور همی جانبازان به صرف چای و تنقلات
مهدی زمانی هم جانباز دیگر این آسایشگاه است. نسبت به دوستانش سرحال تر به نظر می رسد. سلامت خود را مدیون ورزش کردنش می داند. قهرمان تپانچه است. اتاقش طبقه زیرین ساختمان قرار دارد. وسایل و مدال هایش آنجاست. خود را ملزم کرده هر روز به آسایشگاه بیاید و دوستانش را ببیند. پای درددل شان می نشیند مبادا احساس تنهایی کنند. می گوید: «مجروحیت زمانی به سال 1365 برمیگردد. در عملیات حاجی عمران مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفتم. آن زمان 20 ساله بودم. همان لحظه حس کردم که پاهایم دیگر حرکت نمی کرد. چون دوستانم را با این وضع دیده بودم. احتمال دادم که نخاعم آسیب دیده باشد.با ورودم به آسایشگاه به جای این که زانوی غم بغل کنم ورزش والیبال و بستکتبال تنیس روی میز، وزنه برداری و پرتاب دیسک، شنا و رالی را دنبال کردم. با خود گفتم هیچ چیز به اندازه تحرک نمی تواند سلامت من را تضمین کند. 12 مدال جهانی دارم. در کنار ورزش درسم را هم ادامه دادم و رشته حقوق خواندم.» زمانی دغدغه ای جز تنهایی دوستانش ندارد. بهار و تابستان که خبری از بارندگی و سردی هوا نیست. دور هم جمع می شوند و با هم چای و تنقلات می خورند.
بیشتر بخوانید:بوی بهار در قطعه ۵۳
گیلانی ها با بقچه های شیرین میزبان شما در افطار هستند
خرید عید به وقت نیمه شب