همشهری آنلاین- رابعه تیموری:سلطان جادهها به همان اندازه که برای حریفانشان در راه و بیراههها ترکتازی میکنند و با ناز و غمزه خود جادهها را به آشوب میکشند، برای آقا مرتضی و آقا اسماعیل رام و خوش رکابند و به هر تابی که به غربیلک سخت و چغرشان میدهند، فرمانبردار و بیاما و اگر، فرسنگها در جاده و کوه و کمر میتازند. لنگرگاهشان هم میدانهای میوه و تره بار است و شبوروز جادهها را به مقصد میادین میوه و تره بار شهرهای کوچک و بزرگ و در جستجوی لقمه نانی حلال هروله میکنند:
بیشتر بخوانید:خلاقیت جالب راننده وانت | عکس
تریلیها و خاورهای پر از میوه و صیفیجات که سلانهسلانه خود را به بازار میوه و تره بار مرکزی میرسانند، بزرگراه آزادگان را قرق کردهاند. خاورهایی هم که زودتر رسیدهاند و بارشان را تخلیه کردهاند، در گوشه کنار بازار لمیدهاند و رانندههای خسته داخل کابینها به خوابی سنگین فرو رفتهاند. در سالنهای کوچک و بزرگ بازار کارتنها و سبدهای پر از میوههایتر و تازه کنار هم ردیف شدهاند و سالنداران چشم به راه مشتریهای ثابت و گذریشان نشستهاند. رانندههای کامیون و تریلی که وعده تحویل بارشان صبح بوده، منتظر خالی شدن ماشین هستند تا سفارش بار بعدی آنها مشخص شود. نسیم دلچسب بهاری که لابه لای سوز ته زمستان نشسته، چشمهای خسته آنها را به زحمت باز نگه داشته وتر و فرزتر از بارگیران مشغول جابه جا کردن جعبههای میوه هستند.
شکل و شمایل آقا مرتضی با آن عینک سیاه رنگ آفتابی روی صورتش و کلاه لبه داری که در گرما و سرما از او جدا نمیشود، به شوفران بمصدا و سبیلتابداده هیچ شباهتی ندارد. کابین خاور سفید رنگش از پاکیزگی برق میزند و چای و تنقلاتی را که شب چره توی راهش است، منظم و باسلیقه روی داشبورد چیده است. در میان این توشه راه مختصرش، میوهها قدر و عزت بیشتری دارند و آنها را کنج داشبورد گذاشته تا به گرمای آفتاب پلاسیده نشوند. بار پشت ماشینش بادمجانهایی قلمی وتر و تازه هستند. او از وقتی خاور اقساطیش را خریده و بهدنبال رزق و روزی به دل جادهزده، بار میدانهای میوه و تره بار را به مقصد میرساند. پدر آقا مرتضی از رانندههای ماشینهای ده تن نمره یک شهر سرچهان بوده، ولی هر لطایفالحیلی بهکار بسته، نتوانسته پسر درسخوانش را از صرافت شوفرشدن بیندازد. آقا مرتضی با خنده تعریف میکند: «من خیلی کتک خوردم که راننده نشوم، ولی فایدهای نداشت!»
چاشنی و خمیرمایه این کتککاریها هم شیطنت خودش بوده است: «یک بار پدرم بار گندمزده بود و باید زودتر بار را به مقصد میرساند، ولی من با آن که بلد نبودم ترمز دستی را آزاد کنم، آنقدر با آن کلنجار رفتم که صفحه کلاچ ماشین سوخت و پدرم نتوانست سر موقع سفارش را برساند.. یک بار هم توی سراشیبی ترمز دستی ماشین را کشیدم و اگر درخت متوقفش نمیکرد، ماجرا فقط به داغون شدن ماشین ختم نمیشد!» شاید اگر او به مقصد رساندن باری را گردن میگرفت که سالم رسیدنشان بهاندازه میوهها به تب هوا و سوز سرما بند نبود، آسوده و بیعجله جادهها را گز میکرد، ولی هول و ولای باغداران برای به موقع رسیدن محصولاتشان باعث میشود آقا مرتضی هیچوقت بیبار و بیسفارش نماند.
راننده جوان سرچهانی ترانزیت تهران- بندرعباس است. سالنداران میادین میوه و تره بار پایتخت دست و دل بازترند و کرایه هر بار تهران کمی بیشتر از ٨ میلیون تومان است، ولی باری که به بندرعباس میبرد، بیشتر از ۵-٦ میلیون تومان برایش خیر و برکت ندارد. آقا مرتضی بهدنبال راه و چارهای میگردد که پسر ٩ساله اش را از صرافت پا جای پدر گذاشتن بیندازد، ولی خودش هم میداند که آرمین فرزند خلف خودش است واین چارهجوییها ثمری ندارد!
قانون ظالمانه نانوشته
٦ سال بالا و پایین کردن جادههای پرخطر باعث شده آقا اسماعیل پختهتر از یک جوان ٢٦ساله به نظر برسد. اهل شیراز است و دلش میخواهد «کاکو شیرازی» صدایش کنند. لبخند از روی صورت خسته آفتاب سوخته اش جمع نمیشود و خونگرم و خوشصحبت است، اما هر چقدر میگوید باز هم انگار ته حرفش به همان نوشته روی پیشانی خاور زردرنگش میرسد: «در سکوت خود خرابم...»
کاکو شیرازی از کودکی عشق رانندگی داشته و وقتی خستگی ٣٠ سال غربیلک چرخاندن و رانندگی در کوه و کمر، پدر را خانهنشین کرده، او پاشنهها را ورکشیده است. در فصل گرما که هلو، شلیل، شفتالو، زردآلو، آلو گیلاس، آلبالو و گوجه باغیهای شیراز میرسند، کاکو و قرقی زردرنگش تماموکمال در خدمت باغداران همشهری خود هستند تا در فروش محصولاتشان کمک حالشان باشند، اما در باقی ایام سال از بندرعباس به تهران بار میآورد.
قانون نانوشته و کمی هم ظالمانه میدانهای میوه و تره بار، آقا اسماعیل را به شب بیداریهای طولانی عادت داده است. او که میداند اگر از موعد تحویل بار کمی دیرتر برسد، به سادگی نمیتواند کرایه ماشینش را از سالن دارها وصول کند، آنقدر چای غلیظ و پررنگ سر میکشد تا بدون توقف بار را به مقصد برساند. در این سالها دعای پدر و مادر این مسافر راه و جاده را از خطا و خطر در امان نگهداشته، اما این قانون نانوشته تصادفهای جادهای فراوانی را رقمزده و بسیاری از همکاران کاکوشیرازی را عمری گرفتار کرده است.