تاریخ انتشار: ۲۵ فروردین ۱۴۰۳ - ۲۰:۱۱

مردافغانستانی که مهمان خانه فامیل دور خود در تهران شده بود، به خاطر یک مسئله جزیی و عجیب، جان میزبان را گرفت و فراری شد اما زندگی مخفیانه او ۲۰ ماه بیشتر طول نکشید و وی در جزیره قشم شناسایی و دستگیر شد.  

همشهری آنلاین - حوادث: شامگاه بیست‌وهفتم مرداد سال ۱۴۰۱ گزارش قتل مردی جوان به تیم جنای پایتخت اعلام شد. وی از ناحیه قفسه سینه هدف ضربه چاقویی قرار گرفته که پس از انتقال به بیمارستانی در تهران جانش را از دست داده بود. تحقیقات حکایت از این داشت که او نگهبان برجی در محله دربند بوده است. شب حادثه یکی از اقوام دور مقتول، مهمانش بود که احتمال وقوع جنایت از سوی مهمان آشنا قوت یافت.

کارآگاهان در گام بعدی، فیلم دوربین های مداربسته برج را بازبینیکردند که مشخص شد آن شب مهمان آشنای مقتول به نام فرهاد وارد ساختمان شده و ساعتی بعد سراسیمه آنجا را ترک کرده است. با مشخص شدن هویت قاتل فراری، تحقیقات برای دستگیری او آغاز شد اما او فراری شده و سعی کرده بود ردی از خودش به جا نگذارد. با این شرایط جست و جو برای پیدا کردن قاتل فراری ادامه داشت تا اینکه چند روز قبل ردپای وی در جزیره قشم به دست آمد. وقتی مشخص شد که فرهاد قاتل فراری زندگی مخفیانه ای در پیش گرفته، تیمی ازمأمورن اداره دهم پلیسآگاهی تهران با نیابت قضایی راهی جزیزه قشم شدند و متهم را در عملیاتی غافلگیرانه دستگیر کردند تا فرار ۲۰ ماهه او پایان یابد. او در تحقیقاتاولیه به قتل اعتراف کرد و مدعی بود چون مقتول به او فحاشی کرده با او درگیر شده و وی را به قتل رسانده است. تحقیقات تکمیلی از وی ادامه دارد.

اشتباه بزرگ

فرهاد ۲۳ ساله است و هنوز باور ندارد که تبدیل به قاتل شده است. او می گوید همیشه از دعوا و درگیری وحشت داشته است چون برادرش را چند سال قبل در جریان یک درگیری از دست داد اما حالا او تبدیل به یک قاتل شده است. فرهاد با گریه می گوید که بزرگترین اشتباه زندگیش را به خاطر هیچ و پوچ مرتکب شده است. گفت و گو با فرهاد را در ادامه می خوانید.

انگیزه ات از قتل چه بود؟

حماقت کردم. او فحاشی کرد و من ناخواسته جانش را گرفتم.

چرا فحاشی کرد؟

اختلافات قدیمی داشتم اما آنقدر جدی نبود که به جنایت ختم شود. من مهمان خانه او بودم اما نمک خوردم و نمکدان شکستم. او آن روز خیلی عصبانی بود و وقتی فحاشی کرد، نتوانستم خشم خودم را کنترل کنم.

ماجرای اختلافت با مقتول چه بود؟

او فامیل خیلی دور ما بود و او را دورا دور می شناختم. ماجرا از این قرار بود که من با چند نفراز اقوام مقتول در کابل دچار اختلاف شده بودیم. میان ما دعوا و درگیری بر سر مسائل مختلف خانوادگی شکل گرفت و آنها کتکم زدند. از آن افراد رفتم شکایت کردم که برای چند روز بازداشت شدند و بعد با میانجیگری همسایه ها رضایت دادم و ماجرا تمام شد. اما این ماجرا به گوش مقتول هم رسیده بود و از دست کارمن ناراحت بود.

خب چرا مهمانش شدی و جانش را گرفتی؟

رفتم پیش مقتول که با هم صحبت کنیم تا مشکلاتمان حل شود اما نه تنها حل نشد بلکه فاجعه رخ داد؛ او به قتل رسید و من آواره شدم.

تو کی به ایران آمدی ؟

چند ماه قبل از قتل به ایران آمدم و در ساختمانی کارگری می کردم . تا اینکه از طریق یکی از دوستانم متوجه شدم مقتول در برج در دربند مشغول به کار است.

از شب حادثه بگو؟

شنیده بودم که مقتول پشت سر من حرف زده و بدگویی کرده است. خودم به او زنگ زدم و گفتم چرا چنین کاری انجام داده است اما او شروع کرد به فحاشی و پیام های نامناسب در واتس آپ برایم فرستاد. بعد قرار شد به خانه اش بروم تا درباره مشکلاتمان صحبت کنیم.

وقتی رسیدم به مقتول گفتن من با تو اختلاف و درگیری نداشتم پس چرا به من توهین می کنی و به من و خانواده ام فحاشی می کنی ؟

او ماجرای درگیری من با اقوامش در روستا را پیش کشید و گفت من حقی نداشتم از آنها شکایت کنم و به زندان بفرستمشان. می گفت کار من باعث ناراحتی او شده است. بر سر همین موضوع دوباره دعوایمان شد و به من فحش ناموسی داد و به خانواده ام توهین کرد. دیگر نتوانستم خشمم را کنترل کنم و با چاقو ضربه ای به او زدم اما قصد گرفتن جانش را نداشتم.

بعد از قتل چه کردی؟

امید داشتم مقتول زنده می ماند. حتی به همکارش زنگ زدم و گفتم مقتول را ببرد بیمارستان اما بخت با من یار نبود و او جان باخت. وقتی فهمیدم او به قتل رسیده فراری شدم. رفتم قندهار و مدتی ماندم تا دست خانواده مقتول به من نرسد که مرا به قتل برسانند. اما ترسیدم مخفیگاهم در آنجا لو برود. رفتم اسلام آباد پاکستان و در آنجا به عنوان نگهبان یک برج مشغول به کار شدم تا این که سه ماه قبل به گمان اینکه آبها از آسیاب افتاده به ایران برگشتم و در جزیره قشم در ساختمانی مشغول به کار شدم اما در نهایت لو رفتم. در این مدت مدام کابوس می دیدم چون دلم نمی خواست جان کسی را بگیرم. خودم یکبار داغدار شده ام و می دانم خیلی وحشتناک است که کسی جان عزیزت را بگیرد. راستش برادرم چند سال قبل به قتل رسید و حالا خودم تبدیل به قاتل شده ام.

ماجرای قتل برادرت چه بود؟

برادرم از خودم ۱۰ سال کوچکتر بود. او وقتی ۱۵ ساله بود با پسری یکیاز همشهریانم در روستا درگیر شده و براثر ضربه سنگ به قتل رسید. در آن زمان پلیس قاتلش را دستگیر کرد اما پدرم قاتل را بخشید. چون می ترسید اگر او قصاص شود خانواده قاتل کینه به دل می گیرند و زمینه ساز قتل های بعدی می شود. این اتفاق خیلی تاثیر بدی در روحیه ام گذاشتم چون خیلی برادرم را دوست داشتم و از دست دادنش آن هم در درگیری خیلی اذیتم کرد. به همین دلیل از ترسم همیشه چاقو همراه داشتم اما هرگز فکر نمی کردم دستم به جنایت آلوده شود. کاش خانواده مقتول حلالم کنند و مرا ببخشند.

برچسب‌ها