به گزارش همشهری آنلاین، اقبال با خانوادهاش در شهر سیالکوت زندگی و تحصیل کرد. ۲۰۰ سال قبل از تولدش، اجداد برهمن او مسلمان شده بودند و حتی رد پای گرایشهای صوفیه در این خاندان دیده میشود. شاید علاقه زیاد اقبال به مولانا هم از همینجا رنگ گرفته باشد.
فلسفه را در دانشگاه لاهور، کمبریج لندن و مونیخ آلمان تا دکتری ادامه داد. بعد از مدتی به پاکستان برگشت و به تدریس و شاعری و وکالت پرداخت. دوره رشد او با تاریکترین اتفاقات در کشورهای اسلامی همراه بود.
انگلیس در افغانستان و اندونزی، فرانسه در الجزایر و سوریه و تونس، روس و انگلیس در شمال و جنوب ایران و سرانجام از هم پاشیدن حکومت عثمانی. مسلمانان چشم و دهان بسته بودند؛ اقبال نمیتوانست ساکت بماند، قسم خورده بود که آنها را از خواب گران بیدار کند. این شد که شروع کرد به نوشتن مقالات روشنفکرانه و سخنرانی و سرودن شعرهایی که هم لطافت داشتند و هم تند و تیز بودند.
بیشتر بخوانید:
-
به مناسبت سالروز تولد قیصر امین پور | لحظههای کاغذی
-
به بهانه سالروز تولد محمدعلی بهمنی | شاعر شنیدنی است
کمکم پایش به سیاست باز شد و به عضویت در مجلس قانونگذاری پنجاب درآمد. در سال ۱۹۳۰ در کنفرانس سالانه مسلملیگ در اللهآباد، فکر تشکیل کشور مستقل پاکستان را مطرح کرد تا درگیری بین هندوها و مسلمانان تمام شود؛ هر چند این اتفاق ۱۷ سال طول کشید و او آن روز را ندید.
اقبال در سفری که به اروپا دعوت شده بود، برای نخستینبار بعد از بیرون رانده شدن مسلمانان از اسپانیا، در مسجد قرطبه نماز خواند. قصیده «جاوید نامه» را هم تحتتأثیر این مسجد نوشت که با پیشگفتاری کوتاه و جذاب از هرمان هسه به آلمانی ترجمه شد.
اقبال لاهوری را مطهری و شریعتی به ایرانیان شناساندند. وی در اواخر عمرش زمینگیر شده بود؛ ولی هنوز حرفها داشت؛ کتابها و مقالات را املا میکرد و با دوستان و عیادتکنندگان در مورد مسائل روز به بحث مینشست.
۱۰ دقیقه قبل از مرگش، نزدیک طلوع آفتاب ۲۱ آوریل ۱۹۳۸ این اشعار را زمزمه میکرد: «نشان مرد مومن با تو گویم/ چو مرگ آید تبسم بر لب اوست».
* نام یکی از اشعار اقبال در مجموعه «پس چه باید کرد؟»