مرگ را نه تنها یک عنصر تعیین کننده در درام "امشب شب مهتابه" باید دانست بلکه اصلی ترین درونمایة آن را نیز سخت تحت تأثیر خود قرار داده است. شاید در نگاه اول این موضوع به این صراحتی که بدان اشاره کردم در ظاهر فیلم جلوه گر نباشد و یا به پایان فیلم که مرگ قهرمان داستان رقم می خورد خلاصه شود اما "مرگ" در اینجا، عنصری است که به مفهومی ضد خود تبدیل می شود و از این رو حتی در هیبتی متضاد خود نیز، حضورش را یادآور می شود.
از همان ابتدای فیلم، مرگ با زندگی همراه می شود، قرار است کسی بیاید و کسی برود، پسری بیاید و پدری برود. نسلی بیاید و نسلی برود، مرگی در پی زندگی یا زندگی از پی مرگی، این تقارن تا پایان فیلم در بزنگاه های مختلفی به نمایش در می آید و توأم بودن این دو عنصر را به عنوان در مؤلفة اصلی اثر یادآور می شود.
از انتخاب نام "یحیی" برای شخصیت بیماری که در نهایت می میرد تا جشن تولد کسی که فاصله ای تا مرگ ندارد تا همنام بودن آن دو نفری که همزمان به دنیا می آیند و از دنیا می روند، همگی حکایت از نگاه واحد به دو روی یک سکّه دارد.
حتی در فلاش بک روزگار نه چندان دوری که لبریز از عواطف عاشقانه است و قرار است این نوع احساسات بشکفد، باز اشاره ای به مرگ داریم. سحر به مجسمة مرغ دریایی که با خمیر نان ساندویچ قبلاً درست کرده اشاره دارد و می گوید وقتی پیام را دیده چیزی در ذهنش شکل گرفته به خلق آن مجسمه منجر شده است و پیام در جواب می گوید ولی قرار نیست او همانند آن مرغ دریایی پرواز کند و برود، اتفاقی که با توجه به فلاش بک بودن صحنه، بیننده می داند اتفاقاً او هم پرواز خواهد کرد و خواهد رفت.
و اتفاقاً در اولین نمایی که به فصل مرگ قهرمان داستان وارد می شویم، تصویری از این نماد دیده می شود. مرغ دریایی بر روی پیانو در سکوت و بعد لحظة مرگ که آن هم چون لحظة پرواز و اوج گرفتن دیده می شود، یا لحظة خروج از پیله ای که کرمی را به بلوغ یک پروانه رسانده است.
تا اینجا از اشاراتی که به مرگ و همراهیاش با زندگی کردم می توان این ایراد را به گفته هایم وارد کرد که توأمانی این دو روی سکه می تواند با محوریت زندگی هم باشد و اگر زندگی، مرگ را به یاد می آورد، مرگ هم یادآور زندگی می تواند باشد. اگر لحظة مرگ را داریم اما در پی آن زایشی است و هر جا لحظه ای تیرگی مرگ خود را می نماید، بلافاصله اثری از شادی و حیات دیده می شود اما همین جاست که چیرگی و تفوق مرگ را می توان با کاربرد کلیدی آن به عنوان راه اصلاح جهانی که آکنده از سوءتفاهم ها و سوء رفتارهاست از سوی نویسنده با ظرافت و در لایه دوم اثر به نمایش در می آید.
نویسنده شاید تحت تأثیر اسطورة ققنوس بوده است، منهای حماسی بودن این اسطوره که البته در اینجا بدین شکل نمودی حماسی ندارد، هر آنچه را که در جهان موجود با کسری ها و کاستی ها همراه است، به دالان مرگ می فرستد و معدوم می کند، دالانی که در سوی دیگر آن زایشی صورت می گیرد اما انگار تا این مرگ نباشد زایشی نیست. درست مثل شخصیت پدر که باروری مادر و زایش فرزند به حضور او متکی است اما همین شخص خود در آستانه مرگ و زوال است.
و نکته اینجاست که اگرچه منتقدین "مرگ را در این فیلم عرفانی و لطیف و معادباورانه و... توصیف کرده اند، به طور نمادین می توان آن را اولین گام بهروزی این جهانی نیز توصیف کرد، تا مرگی نباشد، زایشی نیست و در اینجا مرگ مقدم بر تولد است. گویا باید "یحیی" جوانی که به خاطر تأثیرات سوء رفتار مستبدانه پدر دچار تعارضات روحی شده و در برزخ آنچه از پدر رسیده و آنچه خود به آن رسیده، مانده است باید بمیرد و از پی او یحیی دیگری بیاید که هیچ پیشداوری و قضاوت از قبل بر دوش او سنگینی نمی کند پدرسالاری مستبدانه باید بمیرد تا زایش رهائی ها صورت گیرد و جالب آنکه این زایش نیز مطابق آنچه از فرم بصری فیلم می توان به آن رسید گویا از طریق پدر صورت می گیرد. جسد پدر فید می شود و تنها یک پارچة سبز بر جای می ماند لحظه ای که درست بر روی آن پارچة سبز، نوزاد تازه به دنیا آمده قرار می گیرد.
اگرچه نگاهی که تلخی ها و سیاهی و غم های دنیا برای هر فردی که کمترین دغدغه ای دارد به دنبال می آورد، نگاهی معطوف به مرگ است و نابود بادها و آرزوی مرگ تباهی ها از اینجا بر دلها و زبانها جاری می شود امری است که شاید از فرط تکرار چندان بدیع جلوه نکند اما آن نگاه زایشگر بعدی، نگاهی که تولد آرمانها و مطلوب ها و موعودها را پس از مرگ وضعیت موجود به نمایش می گذارد یک نقطة تمایز و برتری است، همان نقطه ای که این اثر را متفاوت از هر آنچه در ظاهر با آن مشترک است می نماید. همان بداعت و طراوتی که در اندیشه شکل گیری این اثر نهفته است و زاویة دیدی کاملاً متفاوت را برای بازگویی قصه ای با لحنی نو و غیر تکراری فراهم می آورد.
امشب شب مهتابه یادآور این نکته فراموش شده است که قبل از زایش عشق نوبت مرگ کینه ها است.