تاریخ سینما حکایت از آن دارد که این دسته از آثار همواره، خصوصاً زمانی که جوامع درگیر بحرانهای مختلف اقتصادی و سیاسی و مانند آن بودهاند، مورد استقبال سینماروها واقع شده و بعضاً آثار ماندگاری به شمار آمدهاند.
از فیلمهایی همچون «آخرین روزهای پمپئی» (ارنست شودساک - 1935) و «سان فرانسیسکو» (ویلارد ون دایک - 1936) و «گردباد» (جان فورد - 1937) گرفته که در دوران اوج رکود اقتصادی آمریکا به روی پرده رفتند تا ژاپن دهه 1950 که سازنده چند فیلم پرفروش از این نوع بود. امثال: «گودزیلا» (1955) و «اسرار آمیزها» (1957) هر دو ساخته «اینو شیرو هوندا» که در آنها بلاهایی چندین برابر فاجعه انفجار بمب اتمی در هیروشیما و ناکازاکی بر سر ژاپن میآمد.
در آمریکا و در دهه 1970 و احتمالاً در پاسخ به فشار اجتماعی و سیاسی ناشی از جنگ ویتنام بود که فیلمهای «ماجرای پوزیدان»(رونالد نیم - 1972) و «آسمانخراش جهنمی» (جان گیلرمن -1974) نیز پرفروش از کار درآمد.
در فیلمهای فوق سعی میشد، فجایع جهانی که توسط آمریکا در سطح بینالمللی خلق میشود را در زیر سایه طرح خیالی برخی حوادث داخلی و ایجاد نوعی ترس و وحشت، کم رنگ سازند.
در سالهای بعد وبهخصوص در دهه 90 با فیلمهایی مانند «شیوع» (ولفانگ پیترسن)، «روز استقلال» (رولند امریش) و «برخورد عمیق» (می میلدر) و «آرماگدون» (مایکل بی) این توجه به سوی دشمنی موهوم سمت داده شود تا همواره آمریکاییان خود را در معرض خطر تهدیدی دائم فرض نمایند.
از طرف دیگر برخی از این آثار مثل «تایتانیک» و یا «ترمیناتور»(هر دو فیلم از جیمز کامرون) انسان را در برابر خطراتی هشدار دادند که نشأت گرفته از نفس و غرور خود وی به شمار میآیند و فیلمهایی همچون «گردباد» (یان دی بانت) و «5/10 ریشتر» و «روز بعد از فردا» عبرتآموز هستند، از آن رو که نشان میدهند تا چه حد انسان در برابر حوادث طبیعی،، ضعیف و آسیبپذیر است. ضمن اینکه آثاری مثل «ایثار» (آندری تارکوفسکی) و «نشانه» (ام نایت شیامالان) از این ژانر به دیدگاههای فلسفی تنه میزنند.
اما علیرغم کاربردها و بهرههای گوناگونی که از «سینمای فاجعه» برای طیفهای مختلف مخاطبین گرفته شده، متأسفانه این نوع فیلم نیز در تاریخ سینمای ایران در واقع یک ژانر گمشده به شمار میآید.
نگاهی به این تاریخ روشن میسازد که در میان انبوه فیلمهای ساخته شده در سالهای پیش از انقلاب، در واقع نشانی از این نوع سینما به چشم نمیخورد (به غیر از صحنههای معدود کپی شده از آثار خارجی در فیلم «خر دجال» ساخته کمال دانش در سال 1351).
اما در سینمای پس از انقلاب به دلیل تخصصیتر شدن و توجه به انواع مختلف سینما، نشانههایی ولو محدود در آثاری معدود به چشم آمد ولی چندان تداومی نداشت. شاید بتوان گفت فیلم «ملخزدگان»ساخته ناصر محمدی در سال 1363 نخستین فیلم این ژانر در سینمای ایران به شمار میرود که نگاهی نیمه فلسفی به مقوله فاجعه دارد.
گروهی که مزارعشان مورد هجوم ملخها واقع شده، تحت تأثیر این واقعه دچار روانپریشی گردیده و با ملخ انگاشتن خود، به غارت مزارع دیگران میروند. «آوار» ساخته سیروس الوند نیز تا حدودی از همین نوع سینما به شمار میرود که وجه اخلاقیاش بارزتر است. در فیلم «اوینار» (شهرام اسدی) قتل عام مردم در بمباران شیمیایی، فاجعه تکاندهنده به حساب میآید و آدمهایی که با ضایعات شیمیایی در حال گریز از جهنم جنگی مزبور هستند، قربانیان آن فاجعه.
جنایات جنگی به عنوان بخشی از فاجعه انسانی در فیلمهای «وصل نیکان» (ابراهیم حاتمیکیا) و «سرزمین خورشید» (احمدرضا درویش) هم تقریباً بر بعد جنگی این فیلمها غلبه دارد.
اما شاید در موردی بتوان در میان آثار سینمای ایران به «سینمای فاجعه» نزدیک شد و آن هم در دو فیلم «روزی که هوا ایستاد» (نادر ابراهیمی) و «بیدار شو آرزو» (کیانوش عیاری) رویت میشود که تاکنون هیچکدام بر پرده سینماهای ایران، اکران عمومی پیدا نکردهاند.
فیلم «روزی که هوا ایستاد»، اثری انتزاعی درباره آلودگی هوا و خطر نابودی انسانها در اثر آن است که چندان از عناصر سینمایی بهره نبرده و در واقع بیانیهای بهداشتی به نظر میآید ولی برعکس آن «بیدار شو آرزو» درباره زلزله بم و شرایط تکاندهنده پس از آن، به شدت نمونهای سینمایی و تأثیرگذار از سینمای فاجعه امروز محسوب میشود که میتواند الگویی برای نگرش خاص به این نوع سینما در ایران باشد؛ نگرشی هشدار دهنده و عبرتآموز برای تجارب انسانی و باورهای اعتقادی.
همین نمونه میتواند آن تصور رایج از سینمای فاجعه را که لزوماً مستلزم هزینههای هنگفت و سرمایههای کلان بوده منتفی کند. تصوری که بنا به تعریف این نوع سینما، آن را آکنده از جلوهها و افکتهای ویژه کامپیوتری یا میدانی میداند، تا جذابیت لازم را کسب نماید.
این یک واقعیت است که سینمای امروز برای ایجاد جذابیت به نحوی افراطی از امکانات و ابزار تکنولوژی خصوصاً از نوع کامپیوتریاش بهره میبرد و پولهای فراوانی پای آن ریخته میشود، اما این تمامی قضیه نیست. خیلی از آثار سینمایی امروز هستند که بدون همین جلوههای ویژه کامپیوتری، فیلمهای موفقی میشوند (از نمونههای ماندگارش در همین ژانر میتوان به شاهکار آلن رنه یعنی «هیروشیما، عشق من» و «ایثار» آندری تارکوفسکی اشاره کرد)
برعکس، انبوهی از فیلمهای هالیوودی همه ساله تولید میشوند که مملو از افکتهای عجیب و غریب کامپیوتری بوده، ولی چه به لحاظ هنری و چه از جنبه تجاری، محلی از اعراب پیدا نمیکنند. بنابراین میتوان با به خدمت گرفتن خرده هوشی و سر سوزن ذوقی، این ژانر مهم سینما را هم در خدمت فرهنگ و ارزش و باورهای اعتقادی مردم این سرزمین به کار گرفت و هراسی از هزینههای بالا و نیاز به سرمایههای کلان، نداشت.
حوادث هوایی از دیگر فاجعههایی است که در زمانهای نزدیک، شاهدشان بودهایم و هر یک از ما به نوعی (چه با از دست دادن عزیزان و همکاران و یا نظاره غم دلخراش هموطنان) آن را به طور مکرر درک کردهایم. اما اینگونه حوادث و فجایع ملی، به هیچ وجه در سینمایمان مورد توجه قرار نگرفتهاند. انگار نه انگار که چنین وقایعی در این سرزمین رخ داده است.
حتی فاجعه بیسابقه و قساوتمندانه سقوط هواپیمای مسافربری توسط ناو آمریکایی وینسنس در سال 1367 که به کشته شدن حدود 400 مرد و زن و کودک بیگناه انجامید، بر هیچ فریمی از فیلمهای تولیدی این سینما ننشسته است! (نگاه کنید که آمریکاییان برای ماجرای خود ساخته 11 سپتامبر و خصوصاً قضیه هواپیمای پرواز 93، چه تعداد فیلم خیالی جلوی دوربین بردند!
به راستی اگر یک ایرانی در یکی از این سقوطها دست داشت، چه الم شنگهای برپا میشد و حالا که یک ناو هواپیمابر آمریکایی مانند یک هدف جنگی، هواپیمای مسافربری ایران را با موشک زده و400 انسان را روی هوا پودر کرده، نه تنها کک هیچ مدعی حقوق بشر در این دنیای بیدر و پیکر نمیگزد که حتی سینماگران وطنی هم هیچ وظیفهای برای به تصویر کشیدن این فاجعه احساس نمیکنند!!!)
خطر ماجراجوییهای بیگانگان از جمله آمریکا و اسراییل و اذنابشان در مقابل منابع و منافع ملی ما، از دیگر موضوعاتی است که میتواند در سینمای فاجعه، همواره ایرانیان را هوشیار و آگاه نسبت به خطر دشمن، آماده نگاه دارد.
همان سوژهای که سینمای آمریکا با تراشیدن دشمنهای موهوم و ساختگی و وقایع و حوادث خیالی، به خورد ملتش میدهد تا از ناآگاهی آنها سوء استفاده کرده و به هر عملیات نظامی که میخواهد در اقصی نقاط جهان با توجیه افکار عمومی، دست بزند. اما سینماگران ایرانی میتوانند با واقعنمایی و حقیقتیابی، این خطر را در کادر دوربین خود قرار دهند.
همچنین فاجعه تکنولوژیزدگی، موضوعی است که به عنوان یکی از فجایع عصر حاضر سالهاست برای طرح درونمایه هویت باختگی، سرگشتگی و گمگشتگی انسان امروز، از سوی بسیاری از فیلمسازان متفکر و غیرمتفکر غربی، مورد توجه قرار گرفته ولی متأسفانه حتی سینماگر روشنفکر ما هم از این قافله عقب مانده است!!
این در حالی است که به تعبیر خود روشنفکران و فیلسوفان غربی، انسان شرقی بسیار بیش از همنوع غربیاش مورد تهاجم الیناسیون تکنولوژی و سپس فرهنگ ضدهویتی غرب بوده است و این فاجعهای بس عظیمتر از زلزله و سیل و بلاهای آسمانی است.
در همین وضعیت، هر ساله شاهد فیلمهای متعددی از سینمای غرب و همان آمریکا هستیم که این فرهنگ تکنولوژی زده را با تعابیر مسخکننده انسانها و امواج تباهیآور بر پرده میبرد (مانند: «پالس»، «نمایش ترومن»، «کامیکازه») اما متأسفانه در سینمای ایران در این جهت کمترین حرکتی هم مشاهده نمیشود!!!