تاریخ انتشار: ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۷:۱۳

پشت غربیلک فرمان اتوبوس آلبالویی رنگ دو کابین ١٨ متری بی‌آرتی نشسته و نگاه خود را به داشبورد عریض مقابلش دوخته. قهوه پرمایه ته استکان شصتی را سر می‌کشد تا مبادا شیفت شب را خوابدار ممتد کند.

همشهری آنلاین- سحر جعفریان: همین که تلخی قهوه از کام به ابروهای تُنُک و جبین پرشکنش می‌رسد نگاهش آویز آونگ آینه وسط را می‌یابد. بی‌وقت، مردی میانسال که در پی اش زنی پریشان‌حال روان است، متصل مشت بر شیشه و در اتوبوس می‌کوبد. با فشردن کلیدی از میان چندین کلید همان داشبورد عریض، درب را باز می‌کند. مرد میانسال در دم عکسی پیش می آورد: «تو را به قبله‌ت قسم این طفل را دیده ای!؟» افاقه‌ای که قدر و مقدار کافیین آن شات قهوه چگال نکرد این پیشامد ناگاه، کرد و چرت از سر رسول پراند. در این لحظه چشمهایش را تیز و تنگ می‌کند و خاطرش را می‌فرستد به شبِ رفته که پسربچه خندان در عکس را انتهای اتوبوسش زار و نزار، نظر کرده بود. رسول و بسیاری دیگر از رانندگان اتوبوس های شهری به‌ویژه شوفران سال‌دیده خطوط بی‌آرتی پایتخت در شیفت شب برابر این اتفاق و ماجراهای غیر، بس از سر گذرانده‌اند. بسی قصه‌ها و روایت‌ها که دیرگاه شب‌های خلوت خیابان‌های شهر، وصله پینه پیشه‌یشان است. دیرگاهی به آن اوقات که عقربه های ساعت از ۲۰ غروب تا ۷ صبح بعد کشیده می‌شوند و هر گاهش نیز به داستان‌های خوش و ناخوش مسافران شب‌باز اعم از جاماندگان، شاغلان شب‌هنگام و کاسبان سحرخیز، بی‌خانمانان و شماری شوریده جسم و جان سر می‌آید. این یکی از ده‌ها شرح وضع و حال رانندگان سامانه اتوبوس‌های تندروست که شیفت شب را به اجبار یا اختیار برای شب‌روی و امرارمعاش برگزیده‌اند.

شب‌های آرام و مسافران ناآرام

به عادت چند ساله ترک سیگار، نخی خاموش از آن را گوشه لب‌های گوشتی اش می‌چپاند و منتظر می‌ماند تا اکبر کنترل‌چی، زنگ شروع شیفت شب ایستگاه مبدا خط چهارراه‌تهرانپارس-پایانه آزادی را ضربه کند تا همراه مسافران خسته‌اش به چاک این نخستین مسیر ویژه بی‌آرتی در پایتخت که حدود سال ١٣٨۶ گشوده شده، بزند. داریوش یکی از کهنه رانندگان اتوبوس‌های شهری‌ست که راندن در ظلام را بر ضیا فضیلت می‌دهد. از این روست که بیشترین سابقه خدمت شبانه را دارد. حالا که به عدد انگشتان یک دست، نوه‌های کوتاه و بلند دوروبرش را گرفته، روزها علاوه بر آسودن و قیقوله، به بازی با آنها سر دماغ است. از همان ٣٠ سال پیش که تصدیق پایه یک را گرفت و مهارتی جز راندن نمی‌دانست لیک رفت شرکت اتوبوسرانی عمومی تا از برای مزد و نان‌آوری، فرمان خشک و چغر اتوبوس‌های بنز ۳۰۲ را بچرخاند، صبرِ جمع و جنجال روزهای شهری که داشت به نرمی کِش می‌آمد، نداشت. ساعت از صفر گذشته و حداکثر سرعت رانندگی داریوش طبق قاعده ۴۵ کیلومتر در ساعت است. صدای ملایمی از رادیو و بلندگوهای سقفی اتوبوس نیز شنیده می‌شود. درب‌های پنوماتیکی ٢تکه اتوبوس با توقف در هر ایستگاه به زور و زحمت باز می‌شوند و گاه هیچ و گاه تک و توک مسافرانی خواب‌زده خود را روی صندلی‌های روکش سوده شده‌اش، شل و ول می‌کنند. مردی ژنده‌پوش که در تلفظ حرف «سین و صاد» اشکال اندکی دارد، خروش می‌کند: «لال کن صدای اون بی‌صاحاب مونده رو...خوابیم‌ها!» ونگاه داریوش از آینه وسط، پی مرد ژنده‌پوش می‌دود. او را می‌شناسد؛ زباله‌گرد است و قریب به ۲ سال است ایستگاه مبتدا سوار و ایستگاه منتها پیاده می‌شود. شب‌های بسیاری، مسافرانبا او از برای بوی متعفن کیسه زباله‌اش سرشاخ می‌شوند. خوابِ گرانی هم دارد و بعضی شب‌ها به ویژه اگر هوا سرد باشد باید چند مرد برای بیدار کردنش به همت بیایند!

تهرون لا وتای شب، قشنگ‌تره!

حمید راننده شب‌کار خط پایانه تجریش- میدان راه‌آهناست. از همان ۲۰ سال پیش که مادرش به برادر بزرگ‌تر او سفارش کرد: «نه‌نه منصور، دست این حمید رو بگیر و ببر بند کن توی شرکتی که خودت کار می‌کنی.» تا امروزراننده اتوبوس‌های شهری‌ست. از خط قصرالدشت-پارکشهر، میدان ولیعصر-شهرک‌والفجر تا بسیاری دیگر از خطوط غربی تهران را رانده. تجربه کار در شیفت صبح، ظهر و شب را دارد. شیفت صبح را به سبب تراکم و کثرت مسافر، میلی ندارد و شیفت ظهر را نیز به چرایی گرمای مختل کننده اعصاب رغبت نمی‌کند. اما شیفت شب را علی‌رغم رنجوری‌های عوارض فقدان خواب‌شبانه بر جسم و جانش، دوست می‌دارد: « یکم چون تهرون، لا و تای شب قشنگ‌تره. دوم و خاصه این که توی شیفت شبتعداد راننده‌های قدیمی که همه‌شون رفیقامون هستن، بیشتره. رفیق بیشتر توی خط داشتن یعنی باسهی دست تکون بدی و چاق سلامتی که اینم یعنی حس خوب یعنیاحساس غریبی و غربت نمی‌کنی!» در این چند سالشب‌کاری حین رانندگی نه پلک‌هایش سنگین شده نه تصادف کرده و نه حتی پول و طلایی جامانده یافته است. در جایش تا بوده، یکی به دو کردن بر سر کلرها و بخاری‌های خاموش یا روشن، شیشه‌های باز یا بسته پنجره‌ها، خارج از ایستگاه پیاده شدن، بالایش آب آمپر و جوش آوردن و درنهایت بُکسل کردن اتوبوس‌های وامانده، بوده است!

مسافرانی که آشنایند و آنها که خطر دارند!

فلاسک چای را روی داشبورد همان اتوبوسی می‌گذارد که شب گذشته نیز آن را از مسئول گاراژ سامانه خط پایانه خاوران-آزادی تحویل گرفته و رانده بود. سعید موج رادیو را بر ایستگاه «آوا» تنظیم می‌کند: «امشب در سر شوری دارم...امشب در دل نوری دارم...»روی فرمان با سر انگشتانش ریتم و ضرب آهنگ را می‌گیرد و هم‌نوای خواننده ناشناس آن می‌شود. نخستین مسافر، پسر جوانی‌ست باریک و بلند که با خاطری آرام یکی از ۳۵ (به جز ۲ صندلی تاشو) صندلی اتوبوس را برای نشستن انتخاب می‌کند؛ خاطری آرام و ۳۵ صندلی خالی که در ساعت‌های روز، ناپیداست. مسافر، کارگرِ سفره‌خانه‌ای کلان است که در آن گرمِ سری‌زنی برای قلیان‌هاست. یک بار که سکونی پا داده بود، اینها و کمی بیشتر را برای سعید نقل کرده بود: «روزا خوش‌آمدگوی هتلم و شبا هم سری قلیان می‌زنم برای دودی‌ها. اگه توی اتوبوس خوابم نبره هم همسترکامبت می‌زنم!» مسافر دائمی برای سعید و باقی رانندگان شیفت شب به عددِ عدید است. مانند حاج اصغر شیخ‌سال که هر سپیده‌دم از ایستگاه میدان خراسان تا ایستگاه امام‌زاده معصوم (ع) بی‌هیچ کام وکلامی جز «جانت جور» سوار و پیاده می‌شود. زنان و کودکان کار نیز از جمله‌ این مسافران دائمی‌اند که گاه کسری‌شان، چون فرش و عرشی برای جا گرم کردن ندارند، زیر صندلی‌ها یا کابین عقب اتوبوسناپدید می‌شوند تا به بیتوته گذرانند. از ۳ راهی که باید در هر شیفت از شب‌ها براند یک راهش مانده. این راه حدود ساعت ۳ تا ۴ شبگیر را شامل می‌شود که سعید از آن می‌گوید: «مسافران ساعت ۲۰ تا حوالی ۲۳ یا شاغلند یا شهرنشینانی که به بهانه خرید و مهمانی به دیر و دور مانده‌اند. مسافران ساعت ۲۴ تا پیش از ۳ اما کمی متفاوت و کمی درسرسازند مثل معتادان و کارتن‌خواب‌ها و آنها که شُرب و مخدری عقلشان را نسخ کرده. مسافران بعد از ساعت ۳ هم اغلب شاغلند که باید زود سرکارشان حاضر باشند.» اتوبوس در توقفگاه پایانه آزادی، بند می‌شود و سعید به آن چند مسافر در حال تار و تفرقه شدن زلمی‌زد.

منبع: همشهری آنلاین