کارش کمتر شده؛ حالا مثل آن ۵١ سال پیش نیست که تازه پای رفتن به بازار فرش تهران را گرفته بود.

همشهری آنلاین- سحر جعفریان: آن روزها عباد، فرصت سر خاراندن نداشت و یک کله بار مشتری‌ها را از حجره‌های قالی‌فروشی با چَرمه همان گاری‌چرخی سفید رنگی که نام اسب سفید خود در روستای چراغیل (زادگاهش در تبریز) را بر آن گذاشته بود به سر و ته بازار می‌کشاند و تحویل آنان که باید، می‌داد. چرمه را که نبشی‌های ۵ میلی (ضخامت لبه‌های کاری برای استحکام) و چرخ‌های آجدارِ ٨ پَر داشت به سفارش یکی از باربران بازار از جایی در میدان توپخانه حوالی ساختمان بلدیه به قیمت ٢٠ تومان خریده بود. عباد بعد از عیب و ایراد کردن و اسقاط ماندن چرمه گوشه انباری خانه، چرخ ٢ گاری‌چرخی دیگر را از برای معاش ٩ سر عائله در گذرهای مختلف بازار قالی، چرخاند تا به امروز که پیرانه‌سری به ٧٣ سالگی رسانده و هنوز هم هر چند کم و اندک اما به کار است. از این روست که حجره‌داران و کسبه بازار بزرگ تهران پس این همه سال سخت‌کوشی و بارکشی عباد عبداللهی در پیچ هر دالان و خم هر تیمچه از او به عنوان یکی از قدیمی‌ترین و معتمدترین باربران‌چرخی یاد می‌کنند. باربری راست و درست که اغلب بارهای میلیاردی به گاری‌چرخی‌اش می‌کشد.

غریبه‌هایی که دغل‌کار نیستند

نماز صبح را که می‌خواند، فنجانی چای از سماور بخار افتاده، سرمی‌کشد و بعد بسم‌الله‌گویان از خانه‌اش در شهریار بیرون می‌زند تا به وقت و پیش از بالا رفتن کرکره حجره‌ها و مغازه‌های بازار فرش، دست به گاری‌چرخی‌اش شود. گاهی با مینی‌بوس و تاکسی گاهی هم با موتور و خودروی سواری کسی از آشنایان و همسایگان که دست برقضا هم‌مسیرش باشد این مسافت ۴۵ کیلومتری را طی می‌کند. از همان اول بازار (خیابان خیام، ورودی پاچنار) چاق سلامتی‌هایش شروع می‌شود تا برسد به سرای بوعلی (سرایی با بیش از ۴٠٠ حجره) در بازار فرش؛ سلام، سحریز خیر اولسون (صبح بخیر)، ساغولا سیز (سلامت باشید) و بویورون (بفرمایید). آرام و متمایل به راست راه می‌رود؛ این عادت را درست از بعد از سکته مغزی که ٨ سال پیش جانش را نیم‌بند کرد، دارد. طبعش چنین بوده و هست که روزی‌اش را فقط از خدا طلب کند. از این روست که نه از شلوغی بازار به طمع می‌افتد و نه از خلوتی آن ناامید می‌شود. بی‌معطلی می‌رود سراغ گاری‌چرخی‌اش که غروب به غروب کنار چند ده گاری‌چرخی‌ دیگرِ سرای بوعلی بازار فرش توقف می‌دهد. بسیاری از روزها تا چشمش به کانکس نگهبانی سرای فرش می‌افتد، یاد «مشدی نعمت» و نخستین روز را که برای کار آمده، تازه می‌کند. تابستان ۵١ سال پیش بود که عطای زمین و دام روستا را به لقایشان بخشید و با عیالِ بچه‌بغل مهاجر تهران شد. آن زمان یک روز هم نگذاشت پشتش باد بخورد، نشانی بازارفرش را از یکی از آشنایان گرفت و یک‌سر آمد سرای بوعلی. رسم بر این بود و البته که هنوز هم هست حجره‌داران، غریبه‌ها را به کارگری نگیرند. چرا که علاوه بر بارها و امانت‌های گرانشان، اعتبارشان نیز قیمتی بود. آن روز و در آن میان فقط مشدی‌نعمت، شبگرد یا نگهبان سرا بود که با روی‌خوش و راهنمایی‌های درست پذیرای عباد شد: «چند روزی همین اطراف باش تا فرصتی برای عرض‌اندام پیدا کنی. کافی‌ست اعتماد یکی از حاجی بازاریان را جلب کنی، آن وقت است که نانت گرم و چرب می‌شود.» حاج اکبر، حاج رضا و بعد هم حاج پرویز از اولین حجره‌دارانی بودند که عباد و چرمه‌اش را به باربری پذیرفتند. حتی حالا هم که خودشان به رحمت خدا رفته‌اند و کلید حجره و کسب‌شان دست وراث افتاده باز بارشان را می‌کشد.

بارهای میلیاردیِ باربران خاص

نان گرم و چرب برای عباد و باقی باربران چرخی آن سال‌ها با ٨تا ١٠ مرتبه بارکشی حاصل می‌شد که میانگین مبلغ حق‌بازو و مزدشان برابر بود با روزی ١٨ تا ٢٠ تومان. البته باید نصف مزد روزشان را در جیب نگهبانان سرا یا سرچرخیان (واسطه‌گران) می‌گذاشتند. یک بار با یکی از سرچرخیان که داشت به اسم حق‌الورود از کارگری جوان، بیگاری می‌کشید، مرافعه‌اش افتاد و نَقل آن یقه‌درانی در بازار پیچید. آنچنان که نام عباد به مجموع معدود چرخی‌های مورد اطمینان حجره‌داران برای بارکشیِ قالی‌های گرانبها و سفارشی، علاوه شد. آخر، قالی گران (میلیاردی) بارکشی کردند کار هر باربر نبود! اگر بخت یارش می‌شد و روزی یکی دو مرتبه از آن بارهای گرانبها و سفارشی که معمولا مختص مشترهای متمول، گردشگران خارجی و همچنین صادرکنندگان خُرد و کلان بودند، به گاری‌چرخی خود می‌کشید، مزد چند روز را یک‌جا کسب می‌کرد. حالا اما اوضاع بازار با آن روز و روزگار تفاوتی فراوان دارد. آن زمان یک مشتری می‌آمد و دست‌کم ٨، ٩ تخته فرش می‌خرید و خریدش هم به اندازه ٢ بارکشی برای یک باربرچرخی روزی می‌داد و یا شاید هم به اندازه ٢ بارکشی برای ٢ باربرچرخی (اگر یکی از باربران‌چرخی تا پیش از ظهر دشت نمی‌کرد باربران‌چرخی دیگر، بارشان را با او تقسیم می‌کردند). آن زمان حتی صادرات هم بیشتر بود؛ گاهی از هر حجره حداقل ٣٠ قالی دستباف اعلا به فرنگستان ارسال می‌شد. آنقدر که علاوه بر قالی‌بافان کاشان، کرمان، تبریز و مشهد، هنرمندانی هم شبانه روز در طبقات بالایی سرا و تیمچه‌های فرش بازار تهران مشغول رج‌به‌رج گره‌زنی بودند. و دیگر اینکه باربران چرخی آن روزگار همه آشنا و شناس بودند نه مانند حالا که بی‌شمار باربرچرخی از کودک تا اتباع، بازار را قرق کرده‌اند بدون اینکه کسی کسی را بشناسد: «خدا بیامرزد رحیم‌چرخی یا رشیدگُنده رو که از باربران‌چرخی قدیمی بازار بودند که خاطرِ حجره‌داران از درستی‌شان جمع بود. حالا یه من مانده‌ام و یه آقامحمد و سید عباس که خیلی زورمان به بارهای چندکیلویی هم نمی‌رسد.»

رفیق شش‌دانگِ گاری‌چرخی‌ات باش!

دشت نخستش اگر برکت داشته باشد، تا پیش از نماز ظهر که در آستان امامزاده زید (ع) اقامه می‌کند، ۴ بار را حمل گاری‌چرخی‌اش می‌کند؛ هر بار هم ۴٠ هزار تومان دخل دارد. البته به جز بارهایی که صاحبانشان با دست‌ودل‌باز و سخاوتمند هستند. هر چند جان و توان عباد دیگر مانند سابق نیست و با ۴، ۵ بارکشی سبک، از کت و کول می‌افتد یا میانه‌راه هر بار، سکویی خالی می‌نشیند تا نفسی دوباره بگیرد. با همه پیر جانی، حواسش از زمان و سلامت تحویل بار پرت نمی‌شود تا مبادا خلف‌وعده یا خسارتی صورت گیرد. شکر خدا می‌گذارد که طی سال‌ها بارکشی‌ در بازار ناگواری برای خودش و برای امانت مردم رخ نداده است. تنها ناگوار این سال‌ها که یک سر سوی عباد داشت شاید خرابی گاری‌چرخی یکی از دوستانش حین بارکشی بوده باشد که بار آن را عباد بی‌مزد و منت برعهده گرفت تا نان دوست باربرش نزد حجره‌دار آجر نشود. آن روز عباد به باربر درراه‌مانده توصیه‌ای نیز کرد: «اگر نمی‌خواهی گاری‌چرخی‌ات رفیق نیمه‌راه شود برایش رفیق شش‌دانگ باش؛ بار اضافه نزن، حواست به راه‌روهای قدیمی و ناهموار بازار باشد و چرخ‌هایش را با روغن نرم کن». خودش جانب این توصیه حتما داشته که در حدود نیم‌قرن ناگزیر به خرید فقط ٣ گاری‌چرخی بوده است؛ گاری‌چرخی‌هایی که قیمت‌شان به ٢ تا ۵ میلیون تومان رسیده و بعضی‌ها نیز سعی در مدرنیزاسیون آن با «ترولی» های (بارکش چرخدار) اختصاصی و وی‌آی‌پیِ حجره و مغازه‌یشان دارند! بعد از اقامه نماز ظهر اگر هوا از گرمی و سردی مساعد باشد بقچه ناهاری که طلعت خانم (همسرش) هر صبح برایش تدارک می‌بیند، کنجی از حیاط آستان باز می‌کند و سیر، لقمه می‌خورد. مشمای قرص و داروهایش نیز لای همان بقچه است و وقت خوردن‌شان را دقیق در خاطر دارد. بارکشی‌اش را کمی بعد از ناهار از سر می‌گیرد. مشتری، خانمی جوان و خسته از بازارگردی است که در آن شلوغی، عباد و گاری‌چرخی‌اش را یک غنیمت بزرگ می‌بیند: «پدرجان، چقدر می‌گیری تا همین یکی دو جعبه بار رو برام بیاری چهارراه گلوبندک؟» عباد مانند شمار زیادی از باربران‌چرخی بازار، مستقل فعالیت نمی‌کند. او همراه تعدادی کهنه‌کار، تحت مدیریت سراها و تیمچه‌هایی هستند که باربران‌چرخی را طی قراردادی به استخدام می‌گیرند. قانون شماره یک‌شان هم این است که بدون هماهنگی بارکشی نکنند حتی اگر باری سودآور باشد! پس، عباد عذر خود را از کشاندن بار جعبه‌های خانم جوان اعلام کرد و رفت تا به حمل یک بارِ سرچراغی (دشت بعدازظهر و سر شب) راحت ولو ارزان، رضایت دهد.

بیشتر بخوانید: روایتی از کودکان باربر بازار تهران | درآمد هر کودک چقدر است؟

منبع: همشهری آنلاین