همشهری آنلاین- سحر جعفریان: خانهای متفاوت که میتوانستند در کنج و زاویه اتاقهایش هم اعتیاد خود را درمان و هم نوزادانشان را که بر جای آغوز، مرفین طلب میکردند، مداوا کنند. حکایت زندگی این زنان و مادران تا پیش از اینکه زیر سقف خانه پروین کمی آرام گیرند اغلب تلخ و با تکرارِ ایکاش و کاشکیهای بسیار همراه بود که تربیت نادرست، خانواده ناآگاه، وسوسههای عیشآلود، فریبهای پیاپی و حسرتهای ابدی نیز هم از دیگر کلیدواژههایشان محسوب میشد. مانند حکایت نرگس که در اَوان جوانی فریب دوستانش را خورده و تا سالها بعد از آن، بساطنشین منقلهای تریاک و وابسته گلهای سیگاری بوده یا حکایت فهیمه که نخستین بار، همسرش وسوسه پایپ و شیشه را به سر و جانش انداخت و حالا دور از چشم پئر و مار (پدر و مادر به زبان گیلکی) خود که آرزوی برگزاری مراسم دهحمام برای تنها نوهیشان را به گور بردند، نوزادی معتاد به دنیا آورده یا حتی نگین که از ننگ طلاق زودهنگام به سرنگ و هروئین پناه برد و زنانی دیگر که تعدادشان در خانه پروین کم نیست.
اینجا، باز جویند روزگار «پاکی» خویش را
سال ۱۳۸۹ جمعی از نیکوکاران پایتخت دست به دست هم دادند تا سایه شوم اعتیاد این آسیب اجتماعی نخنما شده را از سر مادران، نوزادان و کودکشان به حدتوان کم کنند. پس، آنها به گردانندگی عباس دیلمیزاده، نخستین مرکز اقامتی و درمانی ترک اعتیاد با نام «پروین» ویژه مادرانی که میخواستند و میخواهند در دوره بهبودیشان، کودک خود را سفت در آغوش داشته باشند، آجر چیدند. مرکزی که مددجویان را طبق ماده ۱۵ داوطلبانه و اغلب رایگان پذیرش میکند و به تازگی خدمات اشتغالزایی و تامین سرپناه را نیز ارائه میدهد. روش درمان در این خانه، تدریجی و داروییست. ١۵ اتاق در ساختمان ٢ طبقه خانه پروین جای دارند که در هر یک با توجه به متر و اندازهیشان و البته وسایلی که از کمد و تختخواب تا میز در میان گرفتهاند ۲ یا ۳ مادر همراه نوزاد یا کودک خردسال خود زیستی موقت تجربه میکنند. مهمترین رویه زیستهای موقت و زنانه در خانه پروین عبارتند از ویزیت توسط پزشکان متخصص، بهرهگیری از خدمات مشاورهای روانشناسان خوشکلام، پیگیری امور قضایی مددجویان از دریافت شناسنامه برای نوزادانی که به دلایلی چند، هویت پدرشان نامعلوم است مانند مِلورین کوچولو که بیش از یک ماه است بدن نحیفش از سمِ مخدر پاک شده و حالا مادرش میخواهد او نیز کم از دیگر نوزادان معمولی نداشته باشد یا ثبت رسمی ازدواج و طلاق که زیبای ۲۱ ساله هم به کمک یکی از مددکاران خانه درصدد آن است تا زندگی مستقل و نوی خود را دور از سر و همسری که ۵ سال میشود که او و پسر معلولشان را رها کرده، آغاز کند و همچنین رسیدگی به موضوعاتی مانند اخذ دیه که این روزها اقدس درگیر آن است تا کیفر نقدی جراحاتی که یک شبی از شبهای کارتنخوابی اخیرش راننده خودرویی به او رسانده، وصول کند.
خانهای مثل همه خانههای معمولی
حیاط بزرگ خانه را انبوهی از درختان بلند و باغچههای کوچک پوشانده. حیاطی باصفا که آب و جاروی هر روزش بر عهده یکی از زنان خانه است؛ مژگان، ثریا و حتی ترنم ١۵ ساله که اعتیاد را از ۹ سالگی از پدر و مادرش مشق کرده بود و حالا ۴ ماه است که پاک است. راه به هر طبقه نیز با گذر از چند پله و سالنی بزرگ که مفروش به فرشهای لاکی و تازه شسته شدهاند، باز میشود. سالنهایی که سینهکش یکی از دیوارهایشان تلویزیونی ۶۰ اینچ برای تماشای کارتون و فیلم و سریال نصب است و پای یکی دیگر از دیوارهای سالنها هم مبلمانی راحت و نرم، نظم گرفتهاند. اتاق مهد کودک، کلاس درس ویژه دانشآموزانی که نیاز به معلم خصوصی دارند، واحد بهیاری که خانم بهیار در آن به توصیه مسئول فنی قرص و شربتهای هر مددجو از متادون تا دیفنهیدرامین داخل کاپهای برچسبزده «صبح، ظهر، شب» قرار میدهد، اتاق پزشک و درمان عمومی، زنان و اطفال، کارگاههای آموزشی و تفریحی و واحد مشاورههای فردی و گروهی از بخشهای مهم خانه پروین هستند. اغلب اوقات هوای خانه از عطر غذاهای خانگی که مریم سرآشپز (یکی از مددجویان با سابقه ۹ سال پاکی) به تعداد تقریبی ۴۰ نفر در آشپزخانه جمعجور انتهای طبقه اول بار میگذارد، فراگیر میشود. و صدای غالب خانه هم روزها، هیاهوی کودکان و شبها، لالایی خواندن مادران است.
مادران و کودکان از مخدر بازگشته
هر صبح به وقت ۷:۳۰ مادران یک به یک در حالی که گیس بلند دخترانشان را تنگ بافتهاند و رویِ پسرشان را تمیز شستهاند، از اتاقهاشان بیرون میآیند. مادرانی که بیدندانی، وجه اشتراک ظاهریشان است و معمولا سعی در پنهان کردن خندههای حتی از ته دل خود دارند. هر کدام طبق برنامه جدول هفتگی که خانم دیلمی (مدیر خانه) تنظیم میکند گوشهای از کار را میگیرند. یکی سفره صبحانه پهن میکند، یکی گردگیری میکند، یکی ظرف میشوید و کسانی هم سر حوصله گلدانها را آب میدهند. بعد از صبحانه، خردسالان راه اتاق مهدکودک در طبقه دوم را پیش میگیرند تا با نقاشی، موسیقی، نمایش عروسکی و کاردستی سرگرم شوند. آنها نمیدانند اما بسیاریشان در روزهای نخستین تولد، از درد خماری گریه و ناله میکردند و اگر ۱۰ روزه یا یکماهه سمزدایی نمیشدند، اعتیادشان قد میکشید. تعداد کمتری از آنها هم به قول مادرانشان، بخوری بودند و خماری، زود و آرام از تنشان درآمد! اکرم با ۱۳ سال سابقه پاکی قدیمیترین مادران حاضر در خانه است که همه گوش به تجربیاتش میخوابانند. گاهی به وقت نیمروز که دهان خاطرهگوییاش باز میشود دست به تارهای موی جلوی سرش که از زیر روسری به پیشانی پر چین و شکنش ریخته، میکشد: «قدیمیها میگفتند ۴۰ سالگی وقت چلچلگیست. اما حالا من توی ۴۰ سالگی با این سر و ریخت، خیلی پیر به نظر میآیم. همهاش تقصیر سیگار، بنگ و گل است. مادرم را دق داد و شوهرم را گریزاند. شما نگذارید این طور شود!» گاهی هم کاسه پلاستیکی کهنهاش را مشتی پُر حنای اعلا و لیوانی آب میریزد و هم زده، میچپاند دست توران و میگوید: «موهایم را حنا ببند تا مثل روز عروسیام شوم.» توران هم برای فراموشی خاطره شبهای گذشته که شوهرش میآمد مقابل درِ خانه پروین به عربده و چاقوکشی که «زنِ من است و نمیخواهم ترک کند»، به حنا مشغول میشد. ناهار ساعت ۱۳ و خواب ظهرگاهی تا ساعت ۱۷، شام ساعت ۲۰ و خواب و خاموشی نیز از ساعت ۲۲ برقرار است.
این خود جهنم است!
فهیمه زائوست و همین هفته گذشته نوزادش را در بلوک زایمان بیمارستان اکبرآبادی، یکی از بیمارستانهای طرف قرارداد خانه پروین به دنیا آورده. درست از همان زمان هم اشک امانش نداده. مهسا، هماتاقیاش میگوید: «انگار افسردگی زایمان دچار شده!»، شهلا، دیگر هماتاقیاش معتقد است: «آل، سراغش آمده!» پزشک زنان مرکز اما حال او را ناشی از تخریب مخدرهایی میداند که هنوز قدری از مورفینشان در رگ و پیاش باقی مانده و مهمتر، عذاب وجدانیست که از برای به دنیا آوردن نوزادی معتاد، آزارش میدهد. نوزادی زیبا ولی کموزن با نفسهایی نامرتب و خمار! اینها همه یک طرف، حال فهیمه را پریشان میکند و طرف دیگر این حسرت ابدی پدر و مادرش است که بیقرارش میکند؛ آرزوی برپایی جشن دهحمام به رسم روستایشان، سبزگینه گیلان برای تنها نوهیشان که از دختر یکی یک دانهیشان زاده میشد. بیقراریهای فهیمه، مسئولان خانه پروین را به فکر انداخت تا برگزاری جشن ساده و صمیمی حمامزایمان را برنامهریزی کنند آن هم درست کمی پس از مرخص شدن نوزادش از بخش «انآیسییو». افسانه، با شکمی برآمده، حال و احوال فهیمه را که میبیند از روزهای پیشروی خود خوف میکند: «چند روز دیگر هم من این حال را دارم! خدایا چطور گناه نوزاد پاکی را که خود به مخدر و درد مبتلایش کردم، دوش بکشم؟ این خودِ جهنم است!» نَمِ چشمانش را میگیرد و هشدارهایی که از یکی از پزشکان اطفال مرکز شنیده بود در خود به تکرار میگذارد: «نوزادان معتاد متولد شده، از خماری درد میکشند. آنها ممکن است در خردسالی گرفتار بیماریهای جسمی و روحی جدی از جمله مشکلات ریوی، قلبی، گوارش و حتی بیشفعالی و عدم تمرکز شوند.» هر چند، این فکر هم به سرش میآید: «اوضاع من خرابتر از فهیمه است! باز او بیکس نیست و شوهری دارد اما من چه؟ خدا لعنت کند عماد (همسرش) را که دستِ کَجش، آخر کشاندش پشت میلههای زندان.»