تاریخ انتشار: ۹ شهریور ۱۳۸۸ - ۲۰:۰۹

ترجمه مهرزاد فتوحی: بیماری ایدز میلیون­ها کودک و نوجوان آفریقایی را یتیم کرده است، اما زندگی ادامه دارد

و بیشتر آنها به‌تنهایی زندگی می‌کنند و روی پای خود ایستاده‌اند.

«یوناس گینت» گزارشگر نشریه«ژئولینو»، به خانه سه نوجوان آفریقایی در روستایی دورافتاده رفته است. گزارش او را با هم می­خوانیم:

پیش از این‌که خروس بخواند، وقتی نخستین پرتوهای نور روی پرده اتاق می‌افتد، «نوندوزو» باید از خواب بیدارشود. دختر نوجوان خودش را در میان لحافش جمع می­کند؛ لحاف نرمی که داخلش از علف خشک پر شده است. دلش نمی­خواهد از جایش بلند شود. هنوز خیلی خسته است. چشم­هایش را می­بندد و سرش را زیر لحاف پنهان می‌کند: «فقط چند دقیقه دیگر!»؛ اما فایده­ای ندارد. وقت مدرسه است و قبل از آن هم باید  غذا بپزد. مثل همیشه برای خودش و دوبرادر بزرگ‌ترش «تاندو» و «سیتولی» حلیم ذرت درست می­کند. مثل هرروز یک قابلمه بزرگ.

از بقیه هم‌سن وسال­هایش کوتاه‌قد‌تر است، ولی به خوبی از پس کارهای خانه برآمده است؛ او خوشحال است که در خانه خودشان مانده

نوندوزو و دوبرادر بزرگ‌ترش؛ آنها پدر ومادرشان را در اثر ابتلا به بیماری ایدز از دست داده­اند

هر روز، مدرسه با مراسم سرود و نیایش به پایان می­رسد؛ برای نوندوزو این لحظه ای‌است که همه غم­هایش را فراموش می­کند

خواهر و برادرها کارهای خانه را بین خودشان تقسیم کرده­اند و با هم همکاری می­کنند؛ آنها چاره دیگری ندارند، چون از چهار سال پیش که ابتدا مادر و سپس پدرشان در اثر بیماری ایدز درگذشتند، این سه نوجوان خودشان زندگی‌ را اداره می‌کنند.

نوندوزو خیلی وقت­ها به یاد پدر ومادرش می­افتد، به ویژه شب­ها، وقتی خانه درسکوت و  تاریکی فرو می­رود. بچه‌های زیادی اینجا، در سواسیل، منطقه­ای در جنوب آفریقا، سرنوشتی مشابه نوندوزو و برادرهایش دارند. هیچ‌جای جهان به اندازه این منطقه، آمار مرگ در اثر بیماری ایدز  بالا نبوده است. یک‌چهارم مردم اینجا گرفتار ویروس «اچ آی وی» هستند. بسیاری از آنها قادر  نیستند هزینه داروهایی را که دردهایشان را تسکین دهد بپردازند.
وقتی مادر وپدر نوندوزو درگذشتند، او و برادرهایش، علاوه بر غم و اندوه زیادشان، به شدت نگران این بودندکه مجبور شوند خانه­شان را ترک کنند و به یتیم‌خانه بروند، ولی خوشبختانه آنها توانستند به کمک طرحی که گروه‌های خیریه و یونیسف در این منطقه پیاده کرده‌اند، در خانه­های خودشان زندگی کنند. در این طرح از اهالی روستاها خواسته شده مواظب بچه­ها باشند و هدف آن هم  این است که نوجوان­های یتیم بتوانند مستقل زندگی کنند و درس بخوانند.

البته نوندوزو  یک خواهر بزرگ‌تر هم دارد که در شهر دیگری درس می­خواند  و مرتب به آنها سر می­زند، اما خواهر و برادرها خودشان به‌خوبی از پس اداره خانه برآمده‌اند: آنها غذا می­پزند، به مزرعه ذرتشان رسیدگی می­کنند، خانه را تمیز می‌کنند و به  موقع به مدرسه می‌روند؛ مثل امروز.

او عاشق درس خواندن و رفتن به مدرسه است و درخانه قبل از هر کار به کارهای مدرسه‌اش می­پردازد

نوندوزو به همراه برادرش در راه مدرسه

باید تا می‌تواند از روشنایی روز استفاده کند؛ خانه آنها برق ندارد

پس از انجام کارهای خانه ، نوندوزو روپوش قرمز رنگ مدرسه‌اش را می­پوشد، کتاب­ها و دفترکهنه اش را زیربغل می­زند و راه می­افتد. او عاشق مدرسه و یکی از بهترین دانش آموزان کلاس است. قدش از هم‌کلاسی‌هایش کوتاه‌تر است و برای این‌که مبادا نکته‌ای را از درس هایش از دست بدهد، دوتا صندلی پلاستیکی را روی هم می­گذارد و در ردیف اول کلاس می­نشیند.

پس از پایان کلا‌س‌ها ، دانش‌آموزان در حیاط مدرسه با هم سرود می‌خوانند، سرودی که متنش یک نیایش است. زیبا‌ترین لحظه هر روز نوندوزو، همین لحظه است. او می‌گوید:«وقتی چشم هایم را می­بندم و می­خوانم ، همه غم هایم را فراموش می­کنم.»

پس از نیایش، مدرسه تعطیل می‌شود و همه به خانه می­روند. اما درس خواندن هنوز ادامه دارد . نوندوزو خیلی زود  و تا هوا روشن است، تکالیف درسی‌اش را انجام می­دهد. خانه آنها برق ندارد و اگر بخواهند هر شب شمع روشن کنند، هزینه‌شان زیادمی شود و آنها قادر به پرداختش نیستند. برای همین نوندوزو از روشنایی روز بیشترین  استفاده را می‌کند و خوب درس می­خواند. او می­خواهد روزی معلم شود. این  آرزوی اوست.