و شاید اگر جایی تصویر چهره معمول او را ببینیم، متوجه نشویم که او همان هرولد لوید صمیمی و دوست داشتنی خودمان است، فروردین 1272 (آوریل 1893 میلادی) در آمریکا به دنیا آمده و اسفند 1349 (مارس 1971) از دنیا رفته و در طول زندگی 87 سالهاش، کارهای بزرگ زیادی انجام داده است. از جمله کارهای او ساختن 200 فیلم کمدی است که بعضیهایشان بدون کلام (صامت) اند و بعضیهایشان هم با کلام. کارهای خوب و محبوبیت هرولد لوید، او را در فهرست مشهورترین و محبوبترین شخصیتهای سینما قرار داده و سال 3591 هم جایزه افتخاری اسکار را نصیبش کردهاست.
از ویژگیهای فیلمهای هرولد لوید هیجانانگیز بودن آنهاست. صحنههای تعقیب و گریز، زد و خوردهای خندهدار و صحنههای خطرناک مثل راه رفتن روی لبه پنجره ساختمانی چندین طبقه؛ صحنهای از فیلم «ایمنی تا آخر» که در آن لوید از ساعتی بر دیواره ساختمانی بلند آویزان است و زیر پایش چیزی دیده نمیشود جز خیابان، از مشهورترین صحنههای تاریخ سینماست.
با وجود این که در سینما مرسوم است صحنههای خطرناک را بدلکارها بازی کنند، بیشتر صحنههای خطرناک فیلمهای لوید را خودش بازی کرده. یک بار در سال 1919 موقع بازی در یکی از فیلمهایش، در اثر انفجار یک بمب، او انگشت شست و اشاره دست راستش را از دست داد و برای همین مجبور شد در تمام طول فیلم دستکشی مخصوص بهدست کند؛ هر چند که در بعضی از صحنههای فیلم، این دستکش دیده میشود.
صحنه معروف فیلم «ایمنی تا آخر»
اما این تنها تفاوت لوید با بازیگران دیگر نیست. تفاوت دیگر او شیوه رفتارش با مردم و طرفدارانش است؛ شاید در نشریههای این روزها درباره این موضوع خوانده باشی، اینکه مردم به راحتی به سراغ بازیگران جوان نمیروند و امضا گرفتن از بازیگران قدیمی را ترجیح میدهند؛ دلیلش هم رفتار ناخوشایند بعضی از بازیگران جوان با طرفدارانشان است. اما لوید از آن بازیگرانی بود که به راحتی در میان جمعیت مردم حاضر میشد و رفتار خوش او با آنها زبانزد همه بود؛ البته گاهی هم به آنها کََلک میزد!
اگر میخواهید بدانید چه کَلکی، گفتوگوی یکی از مسئولان یک مؤسسه صوتی، تصویری را که مجموعه کارهای لوید را به صورت دیویدی منتشر کرده است، با «سوزان لوید»، نوه هرولد لوید بخوانید و با ویژگیهای لوید بیشتر آشنا شوید. سوزان لوید که در 19 سالگی پدربزرگش را از دست داد، حالا مسئولیت جمعآوری و انتشار کارهای او را بهعهده دارد.
- شما نوه هرولد لوید هستید، زندگینامه او را نوشتهاید و آثار عکاسیاش را در یک مجموعه چاپ کردهاید. بهنظر میرسد خیلی چیزها از زندگی او میدانید؛ زمانی هم که زنده بود او را خوب میشناختید؟
من با پدربزرگ و مادربزرگم بزرگ شدهام؛ از زمانی که دنیا آمدم تا زمانی که آنها زنده بودند، پیششان بودم. من دختر «گلوریا»، دختر بزرگ آنها هستم، اما در حقیقت دختر سوم هرولد و «میلدرِد» لوید بودم. آنها من را مثل بچه خودشان بزرگ کردند و خاطرههای زیادی هم ازشان دارم؛ مسافرتهایی که با هم رفتیم، این که در این مسافرتها هرولد به من رانندگی یاد میداد، همیشه هم مسئلههای جبرم را برایم حل میکرد (اگر او کمکم نمیکرد من نمیتوانستم در این درس نمره بیاورم!). مادربزرگم ، میلدرِد،هم برایم یک مادر واقعی بود؛ او بود که به جلسههای «خانه و مدرسه» مدرسهمان میرفت؛ برایم جشن تولد میگرفت و خلاصه هر کاری را که یک مادر برای بچهاش میکند برایم انجام میداد.
- شنیدهام که هرولد موقع فیلمبرداری خیلی سختکوش بوده، به جزئیات دقت زیادی میکرده و برایش خیلی مهم بوده که فیلمهایش را به بهترین شکل ممکن بسازد. در زندگی شخصیاش هم همینطور بود؟
او خیلی افتاده بود و خیلی مهربان. عاشق زندگی بود و از آن لذت میبرد. همیشه دنبال این بود که چیز تازهای یاد بگیرد؛ نکتهای درباره یک بازی، ریاضی یا عکاسی. میدانید که او عکاسی را خیلی دوست داشت و حدود 300هزار تا عکس از او باقی مانده. اگر حرف از شناخت رنگها میشد، او میتوانست درباره چرخ رنگ، رنگهای مکمل و همه ویژگیهایشان، همه چیز را توضیح بدهد. آدمی بود که دوست داشت روشهای تازه را پیدا کند و همیشه دنبال هدف و انگیزههای تازه بود. اهل رقابت بود و همیشه هم میخواست در هر زمینهای بهترین باشد. اگر میخواستی پیشش بروی و درباره مشکلت یا هر چیز دیگری با او حرف بزنی، با آغوش باز از تو استقبال میکرد. نه این که هیچوقت عصبانی نشود، بهخصوص موقعهایی که در بازیای میباخت! ارتباطش با بچهها هم خیلی خوب بود، با دوستهای من که عالی بود. اصلاً مغرور یا از خود متشکر نبود.
رابطه هرولد با بچهها هم خوب بود، حتی در فیلمهایش!
هرولد لوید در صحنهای از فیلم «تازهوارد» (Freshman)
- همیشه داستان اولین برخورد «کوین برانلو»، تاریخنویس مشهور سینما را با هرولد خیلی دوست داشتهام: زمانی که کوین خیلی جوان بوده، نامهای برای هرولد میفرستد، اما هرولد جوابش را نمیدهد، آنوقت یک روز زنگ تلفن کوین به صدا در میآید و میبیند که هرولد به لندن آمده و از او برای شام دعوت میکند.
بله این داستان درست است. بعد از آن کوین دوست خانوادگی ما شد. چند سال پیش هم من و او با هم فیلمی مستند درباره زندگی هرولد درست کردیم.
- مستند «هرولد لوید، سومین نابغه».
پدرم کوین را خیلی دوست داشت و از همنشینی با او لذت میبرد؛ همیشه هم عقیدهاش را درباره فیلمهایش میپرسید و از این که او اینقدر از فیلمهایش خوشش میآمد و درباره شان مینوشت، خوشحال میشد. کوین یک بار گفته بود که در یازده سالگی، با دیدن فیلم هرولد، به سینمای صامت علاقهمند شده و شما میدانید که کوین بیشتر از هر چیز به خاطر نوشتن تاریخ سینمای صامت شناخته شده است.
هرولدو جایزه اسکار
اصولاً هرولد با همکارانش و با بازیگران دیگر ارتباط جالبی داشت و با دستودلبازی وقتش را در اختیار آنها میگذاشت؛ از «جک لمون»1 گرفته تا «رابرت واگنر»2. موقع فیلمبرداری هم طوری رفتار میکرد که دستاندرکاران فیلمش اگر احساس میکردند کاری که او گفته انجام بدهند، خوب از آب در نمیآید، راحت به او میگفتند. او میگفت:«من میتوانم همزمان بازیگر و تهیهکننده باشم و میدانم که میخواهم چهچیزی را بسازم و روی پرده سینما ببینم، اما نمی توانم همان موقعی که دارم بازی میکنم، پشت دوربین بایستم و ببینم دارم جلوی دوربین چهکار می کنم! من کمک لازم دارم و نیاز دارم کسی به من بگوید صحنهای که دارم در آن بازی میکنم چهطوری دیده میشود». برای همین هم همیشه نظر دیگران را میپرسید و میخواست که با او همفکری کنند، اما در عین حال و طبیعتاً میخواست که همه چیز از صافی نگاه خودش بگذرد؛ بههرحال اثر او بود که داشت ساخته میشد.
- من هم شنیده بودم که او از هر فکر یا پیشنهاد خوبی که میتوانسته فیلمش را بهتر کند، استقبال میکرده و اهمیتی نمیداده که این فکر یا پیشنهاد مال چه کسی بوده.
همیشه هم دوست داشت با گروه خودش کار کند؛ برای این که کار آنها را میشناخت و با آنها راحت بود. اگر به تیتراژ فیلمهایش نگاه کنید، میبینید که اسم بعضی از دستاندرکاران در آنها تکرار میشود؛ اسمهایی مثل «والتر لودَن» که فیلمبردار فیلمهایش بود یا کسانی مثل «سَم تیلور» و «فرد نیومِیِر». هرولد لوید د رعین حال که یک ستاره بود، تهیهکننده خیلی خوبی هم بود. او از سال 1924 فیلمهایش را با پول خودش و در استودیوی خودش میساخت؛ در همه جنبههای کار هم درگیر میشد: از جزئیات مربوط به دوربین گرفته تا کارهای خطرناکی که موقع بازی انجام میداد. او به معنی واقعی یک فیلمساز مستقل بود.
هرولد لوید (سمت راست) و جک لمون
- برای همین هم ما توانستیم دیویدی مجموعه کارهایش را درست کنیم، چون او خودش صاحب فیلمهایش بوده و نگاتیو و نسخههای آنها را در شرایط خیلی خوبی نگه داشته. اما فروش خیلی خوب این دیویدیها سؤال دیگری را برای من مطرح میکند: در یکی از جشنواره های «فیلمهای صامت سانفرانسیسکو» دیدم که صف مردمی که برای تماشای فیلمهای او آمده بودند تا خیابان بعدی هم کشیده شده و ساختمان جشنواره را دور زده بود. به نظر شما اگر پدربزرگتان زنده بود و میدید که فیلمهایش بعد از این همه سال اینقدر محبوب هستند و طرفدار دارند، چه احساسی میکرد؟
مطمئنم که خیلی دلگرم میشد. او همیشه به فیلمهایش ایمان داشت و معتقد بود اگر فیلمی بسازید که مردم با اشتیاق به تماشای آن بروند و دربارهاش حرف بزنند و از این کار لذت ببرند، آن فیلم جاودانه میشود. یکی از ویژگیهای مهمی که باعث میشود فیلمهای او اینقدر خواهان داشته باشد این است که شخصیتهایش به واقعیت نزدیک هستند. «شخصیت عینکی» او آدمی معمولی است، مثل هزاران آدم دیگر و وقتی بیننده او را می بیند، احساس میکند او را از نزدیک میشناسد و حتی خود اوست و اتفاقهای فیلم بهراحتی میتواند برای او هم بیفتد.
جلد مجموعه کارهای هرولد لوید
- بله، همه با شخصیتهای فیلمهای هرولد همذاتپنداری میکنند.
با وجود این که فیلمها کمدی هستند، اما به واقعیت آدمها نزدیکاند. هرولد تلاش میکرد این ویژگی را در فیلمهایش بهوجود بیاورد و برای همین سعی میکرد در میان مردم باشد و با آنها سرو کار داشته باشد.
- شنیدهام که خیلی راحت به جاهای عمومی میرفته، البته بدون عینک! اینطوری مردم او را نمیشناختهاند!
او عاشق این کار بوده؛ بهخصوص در جوانی، زمانی که در اوج شهرتش بوده. خیلی راحت همه جا میرفته و هیچکس هم متوجه او نمیشده. بعضی از دوستهایش از این کار او عصبانی می شدند، آنوقت با انگشت نشانش میدادند و با صدای بلند میگفتند: «میخواین یه ستاره بزرگ سینما رو ببینین؟ بیاین، این هم هرولد لوید!» آنوقت مردم هجوم میآوردهاند و هرولد هم فقط در میان آنها مینشسته و میخندیده! گاهی هم خودش برمیگشته و به مردم میگفته:«من هرولد لوید هستم!» آنوقت مردم او را نگاه میکردند و با ناباوری میگفتند: «نه!»
هرولد لوید و پسرش«هرولد پسر»
او با طرفدارانش خوشرفتار بود. وقتی من به دنیا آمدم، او در یک بیمارستان برای بچههای فلج کار میکرد و فیلم نمیساخت؛ برای همین مدتها طول کشید تا من متوجه شدم که هرولد یک ستاره سینماست! بعد از آن من با او به جاهای مختلف میرفتم، به دفتر مطبوعات و اینجور جاها، و مردم میریختند دورش و گاهی ما میان ازدحام گیر میکردیم. یک بار وقتی داشتیم با هم از یک تالار تئاتر بیرون میآمدیم، طرفدارانش او را شناختند و دورش جمع شدند. موج جمعیت من را کنار زد و من از او جدا افتادم و از این موضوع خیلی عصبانی شدم؛ از این که مردم فقط به خاطر این که عکسهایی را که از او داشتند برایشان امضا کند، من را اینطور از او دور کرده بودند. خوشبختانه دایی ام «هرولد پسر»، آنجا بود و من را بغل کرد و به من گفت که این مردم طرفداران پدرند و باید با آنها مهربان و خوشرفتار باشی.
- وقتی مردم اینطور به طرفت هجوم میآورند، کار آسانی نیست که بتوانی با آنها خوشرفتاری کنی!
اما او از کسانی که برای تماشای فیلمش آمده بودند قدردانی میکرد، چون آنها حس خوبی به او میدادند. او حتی از بازیگران دیگری که به طرفدارانشان بیتوجهی میکردند دلخور میشد و میگفت:«چرا آنها دوست ندارند عکسهایشان را امضا کنند؟ این مردم هستند که از بازیگران حمایت میکنند.»
1 و 2 - از بازیگران مشهور سینما