البته خیلی از اهالی سینما خود به خود با درگیریهایی که دارند و بیحوصلگیهایشان جواب ندادن به تلفنها و در سفر بودنشان و کلاس گذاشتنشان و ... ما را از این عذاب وجدان درآوردند. خلاصه از یادداشتهایی که با معرفتها و البته آنهایی که دستمان به آنها رسید و لطف کردند و نوشتند و گفتند که بگذریم در ادامه نگاهی داریم به اهالی سینمایی محلهمانـ البته نه همه آنهاـ که بودند اما در دسترس نبودند. علی مصفا و لیلا حاتمی و پسر و دختر کوچکشان از بدو تأسیس همشهری محله 7، خبرنگاران این منطقه به دنبال این زوج سینمایی بودند. وقتی که هنوز در خانهشان خبری از هیاهوی بچهای نبود. آخرین تلاشی هم که صورت گرفت مربوط به سال قبل میشود.
زمانی که علی مصفا اعلام رضایت نسبی از مصاحبه کرد و گفت: «همشهری محلهتان را بفرستید تا ببینم.» ما هم نشانی کامل گرفتهـ این را میگوییم تا دل شما آب شودـ 4ـ5 نسخه هلو، از مصاحبههای هنری همشهری محلهمان را که به زینت صفحهآرایی و عکاسی آراسته شده بودند برایشان ارسال کردیم.
آقای مصفا دیدند و در یک تماس تلفنی در حالی که آب از دهان خبرنگار بیچارهـ که در این راه پیر شده بود میچکیدـ و دستانش مدام میلرزید گفت: «نه متأسفانه فعلاً فرصت مصاحبه ندارم، یک فرصت دیگر،»آن خبرنگار بیچاره که در حال حاضر روحش در میان ابرهای بر فراز خانه علی مصفا و لیلا حاتمی و 2 کودک دلبندشان در حال پرواز است، اما اگر شما عزم جزمی دارید و میخواهید خبرنگار افتخاری همشهری محله منطقه 7 باشید میتوانید آستین بالا بزنید و شروع کنید.
اما از راهش تا شما هم در این راه پیر نشوید. بهتر است دل و دست از راضی کردن آقای مصفا و خانم حاتمی بشویید و بروید سراغ مانی وپسر و دختر آنها و مثلاً مهدکودکشان را پیدا کنید. اسم بچهتان را در مهدکودکشان بنویسید و او را توجیه کنید که باید حتماً با آنها دوست شود.
پارسا پیروزفر و دوری از محل
پارسا پیروزفر هم در سال 86 کشف شد هممحلهای ما است. پیرامون این کشف تماس حاصل شد و آقای پیروزفر خوشحال و خوشبرخورد سلام و علیکی کرد که بله؟ شما؟ از کجا؟ و وقتی گفتیم ما هممحلهایتان هستیم از منطقه 7. گفت: منطقه 7 یعنی کجا؟ و ما توضیح دادیم که این ور و آن ور محل و مخصوصاً نام آن خیابانی که خودش ساکن آن بوده را گفتیم و شنیدیم خب... آره یک زمانی بودم اما الان دیگر زندگی نمیکنم، یعنی زندگی میکنم اما آنجا زندگی نمیکنم و ببخشید. هر چند حاصل تماس جز یک ناکامی نبود اما یک نتیجه داشت آن هم اینکه اگر یک بچهمحل با چشمان سبز داشتید که سر و گوشش را هنرـ خصوصاً بازیگریـ میجنباند حتماً نگذارید از محلهتان برود، شده اجارهخانهاش را بدهید یا پارکینگتان را تقدیمش کنید تا هممحلهایتان بماند.
حمید جبلی و ایرج طهماسب؛ پسرخاله و کلاه قرمزی
آنها در همین نزدیکیها هستند. البته خانهشان نه، بلکه دفتر 2 دوست و 2 تهیهکننده کارهایشان یعنی مجید و حمید مدرسی و به همین خاطر رفت و آمد زیادی به این محل دارند. محدودهای که میتوانید آنها را پیدا کنید حدود خیابان سهروردی است.
بیشتر از این نخواهید و نپرسید چون نمیتوانیم «لو» دهیم. طهماسب و جبلی اگر نگوییم اصلاً اما خیلی کم مصاحبه میکنند آن هم وقتی که فیلمی روی پرده داشته باشند که متأسفانه الان فیلمی روی پرده ندارند که بهانهای دست ما بدهند برای مصاحبه. مجید و حمید مدرسی هم در سفر بودند و دست ما کوتاه بود از خرمای مصاحبه.
درباره پسرخاله هم که کلاً حرف نمیزند و در فلسفه زندگی و درد بشریت غرق است و با آنکه دل مهربانی دارد اگر سؤالی بپرسی با سر توی شکمت میآید و از احوال کلاهقرمزی هم اگر خواسته باشید «سلیم» میرساند و بیشتر از این حرفی ندارد و نمیتواند بزند چون دهانش را با یک چسب محکم بستهاند تا پروژه پربرکت بعدی،
افسانه چهرهآزاد و شاهرخ فروتنیان
شاعر میگوید «با ما به از این باش که با خلق جهانی» این را برای خانم چهرهآزاد و شاهرخ فروتنیان خواندیم که سالهای سال است هر 2 از هممحلهایهای قدیمی ما هستند و تازگیها سرسنگینی پیش گرفتهاند و جز پیغام تلفنی مهربانشان که «وقت شما به شادی، پیغام شما ما را خوشحال میکند.» خبری از آنها نیست. اما ما هنوز به یاد داریم که این زوج سینمایی آرزویشان برای شهری که دوست میداشتند چه بود... آرزوی اینکه این شهر پارکینگ نشود،
سیامک انصاری و آرزوی یک مجتمع 30 سالنی
سیامک انصاری تند تند حرف میزند. مثل همیشه؛ انگار از پشت تلفن داری همراه با تند تند حرف زدنش حرکت دستهایش را هم میبینی، پایش به مصاحبه با همشهری محله هم باز شده، سال 1383، همان وقتها که در فیلم دنبال این بود که پشهها روزها کجا میروند؟،خلاصه اینکه این چهره هممحلهای که قدمت همسایگیاش به 20 سال میرسد هم در محله ما بوده و هست و از مصاحبه توبه کرده. چرا؟ ما نمیدانیم، اما آن روزها که اهل مصاحبه بود آرزو میکرد به جای «خالی سینما آزادی... ـ آن وقتها ساخته نشده بودـ شهرداری یک مجتمع سینمایی با 30 سالن بسازد،
علیرضا داودنژاد و فیلمهای بیپرده
او هم «هممحلهای» ما است. سالها در خیابان بهار، ملک و سهروردی زندگی کرده. در گفتوگویی که با داودنژاد داشتیم، داودنژاد از مشکلاتی که برای دفاتر سینمایی ساکن در منطقه که گاه و بیگاه بوجود میآمد گله داشتـ البته این مشکل حل شدـ داودنژاد همچنین از فیلمهای زیادی میگفت و سینماهای کم، سینماهایی که در 30 سال گذشته تعدادشان از 500 سالن به زیر 300 سالن رسیده،؟
مرضیه برومند و دلخوری
مرضیه برومند جزو اولین کسانی بود که در منطقه کشف شد، اتفاقاً آن زمانها از دست بساز و بفروشها خیلی گله داشت. یادم میآید یک لوستر حصیری به سقف زده بود و سقف آنقدر مقاومت داشته که ریخته بود، خلاصه دل پری داشت، گفت و ما نوشتیم و بعد پشیمان شد، بعد با ما قهر کرد و بعد با خبرنگارهای دیگر هم قهر کرد و دندان مصاحبه را کشید اما خلاصه اینکه او هم در محله ما است، شاید دل خوشی از خبرنگارها نداشته باشد اما با اهالی محله و همسایههاـ به شرط رعایت شهروندی و نظافتـ مهربان است. پس اگر او را دیدید بروید جلو و سلام و علیک جانانهای بکنید و سلام ما را هم برسانید.
حال آن سینماها و هوای این سینماها
ابراهیمآبادی ـ بازیگر هممحلی عضو شورای مرکزی خانه سینما حال و هوای سینماهای امروز با سینماهایی که ما دوران جوانیمان میرفتیم خیلی فرق کرده؛ سینماهای لالهزار با آن صندلیهاس سخت، صدای چیک، چیک شکستن تخته، آدمهایی که کنار پرده سینما میایستادند و داستان فیلم را تعریف میکردند و همان اول فیلم وقتی قهرمان قصه راهی سفر میشد، همه آن اتفاقهایی که قرار بود اتفاق بیفتد را سیر تا پیاز تعریف میکرد.
باور نمیکنید میان فیلم کسی بود که میآمد و سمبوسه میفروخت و تمام اتفاقهای دیگری که تصورشان هم سخت است. اما امروز همه چیز عوض شده، تکنولوژی آمده و این صندلیهای سخت و کوچک و ناراحت را برده، دیگر صدای شکستن تخمه میان فیلم نمیآید، کسی نیست تا فیلم را برای تو تعریف کند،
تکنولوژی با خودش باندهای بزرگ صدا آورده، صندلیهای راحت آورده، آخرین فیلمی که دیدم «هر چی تو بخواهی بود» توی سینما صحرا، سینمایی که تقریباً جز سینماهای قدیمی محله ما است اما استانداردهای خوبی را دارد چون داخل آن را تغییر دادهاند، روی معماریاش کار کردهاند، سالن انتظار درست کردهاند روی ایمنی سینما کار کردهاند، راهروهای خروجی دیگر آنقدر تنگ و تاریک نیست؛
اما آن وقتها بود طوری که وقتی فیلم تمام میشد و میخواستی از سالن سینما بیرون بیایی احساس میکردی همین الان خفه میشوی و پایت به خیابان نمیرسد.ساده برایتان بگویم؛ من که 2 نسل سینما را دیدهام؛ قدیمها در سینماها راحتی و امکانات نبود، امروز اما هست، با این همه نمیدانم چرا دیگر سینما برای من جذابیت آن سالها را ندارد.
قدیمیها میگفتند موعظه را باید در مسجد گوش دهی چون حال و هوای دیگری دارد؛ فیلم را هم در سینما که میدیدی حال و هوای دیگری داشت، سینما رفتن یک اتفاق بود، اما الان نیست. روز، روز سینما است، سینما برای من یک خاطره است، خاطرهای از روزهای گذشته، البته نباید در این روز دکتر قالیباف را که انصافاً در این چند سال زحمتهای بسیاری را برای ساخت و احیای سینماها کشیدهاند فراموش کرد و این فراموشی نباید تنها در حرف و صحبت باشد که دستشان درد نکند، چه سینما آزادی ای ساختهاند. بلکه باید در عمل با نگهداری و استفاده درست از این فضاها قدردانی خودمان را نشان بدهیم.
سینما با سئانس آزاد
حسین رفیعی ـ بازیگر، مجری هممحلهای خانهمان نزدیکیهای نظامآباد بود. نزدیکترین سینما هم به خانهمان سینما شاهد بود در چهارراه نظامآباد. سینمایی که اکثراً با پدر میرفتیم تا به دیدن فیلم جدیدی که آورده بنشینیم. آن وقتها لازم نبود زنگ بزنی تا سئانسهای سینما را اپراتور برایت بگوید، لازم نبود عجله کنی تا دیر نرسی و درهای سینما بسته نشود.
چون آن روزها سئانس سینما آزاد بود. میدانید یعنی چه؟ یعنی اینکه هر زمان که میرسیدی، میتوانستی وارد سینما شوی، اگر وسط فیلم بود مینشستی فیلم را تا آخر میدیدی و سئانس بعد هم مینشستی و اول فیلم را که ندیده بودی دوباره میدیدی، همین سئانس آزاد بهانهای میشد برای کسانی که جایی برای استراحت نداشتند، اگر زمستان بود از سرما با یک بلیت فرار میکردند و اگر تابستان بود از گرما. سرگرمی من در روزهای کودکی به جز فیلمهایی که بر پرده سینما شاهد مینشست نگاه کردن به آدمهایی بود که در تاریکی سالن میخواستند صندلی خودشان را پیدا کنند و به در و دیوار میخوردند و اسباب خنده میشدند.
به همین خاطر یک چشمم به پرده بود و یک چشمم به در،خیلی سال است دیگر سینما نرفتهام، شاید آخرین بار سال 73 ـ 74 بود، آن هم زمان جشنواره فیلم فجر، وقت نمیکنم سینما بروم، خستگی و راه طولانی و جای پارک و DVDهای ـ البته مجاز ـ در دسترس، تنبلم کرده،سینما برای من یعنی کودکی همان زمانها که فیلم آخرین تکشاخ روی پرده بود و من با چه شور و اشتیاقی برادر کوچکترم را بردم تا با هم تکشاخ ببینیم. اما الان که به باربد ـ پسرم ـ میگویم برویم سینما اشتیاقی نشان نمیدهد، سینما برای این نسل با این همه فیلم و CDهای جدید مثل نسل ما جذابیت ندارد.
جدا از اینکه فیلمهایی که روی پرده میآیند بیشتر از آن که حرفی برای گفتن داشته باشند تجاریاند و در فکر فروش، سینماهای خوبی داریم، سالنهای خوب، امکانات مناسب اما خیلی از پردهها خالی اند، سینما روزت مبارک، عروسکهای سوخته سینما
امیرشهاب رضویان ـ کارگردان
سال 48 یا 49 بود... دقیقاً یادم نمیآید؛ سینما ایران که آن زمان پاسفیک نام داشت آتش گرفت. بچه سال بودم، خانهمان خیابان ملک بود، زیاد به این سینما میرفتم، روی پرده سینما عروسک فیلمهای والت دیزنی بود. وقتی خبر آتش گرفتن سینما به گوشم رسید حسابی ناراحت شدم مدام با خودم فکر میکردم بیچاره جانورهای والت دیزنی، همهشان سوختهاند،از ترس و دلهره آن روزها سالها گذشته است الان میدانم پرده که میسوزد، عروسکها نمیسوزند، خودم جزو خانواده این سینما شدهام،
امروز از کنار سینما آزادی که میگذرم بعد از آن همه سال حس خوبی دارم، این سینما در منطقه ما با سینماهای بزرگ دنیا خیلی فاصله ندارد. سینما صحرا اما نیازمند بازسازی است، صدا و تصویر فیلمهایی که به روی پرده این سینما میروند کیفیت ندارند.از سینما ایران اگر بخواهم بگویم، باید قبل از هر چیز از پرسنل خوب و زحمتکش و مؤدبش بگویم، از فضای فرهنگی خوبی که دارد و بعد از امکانات خوب بخش از تصویر و صدا گرفته تا سالن و ...روز سینما است اما بد نیست به شهرداری منطقه 7 هم یادآوری کنیم یک سالن آمفیتئاتر به منطقه ما بدهکار است، چرا که وقتی ساختمان شهرداری را ساختند، سالن قدیمی آمفیتئاتر را خراب کردند اما جایگزینی برای آن در نظر نگرفتند.
شهرفرنگیها،کو؟
فریدون جیرانی ـ کارگردان پستچی سه بار در نمیزند را در سینما آزادی دیدم. سینما آزادی که ساختش بعد از این همه سال یک اتفاق بود، اتفاق مهم برای تهران و اتفاقی مهمتر برای منطقه هفتیها، باید برای این اتفاق به شهرداری تبریک گفت و تشکر کرد. آزادی با سالنهای خوبی که دارد فیلمهای بسیاری را به اکران کند و این امر یک جنبهاش خوب است، و آن اینکه خیلیها را از قشرهای مختلف به سینما میکشاند و از طرفی عدم دقت در انتخاب فیلمها و نشان دادن هر فیلمی بر پردههای سینما آزادی، وزنه این سینما را پایین میآورد.
از حسنهای سینما آزادی حالا دیگر آگاهند از معماری خوب آن گرفته تا امکانات قابل رقابتش با سینماهای بزرگ در دنیا گرفته اما چرا چنین سینمای بزرگی که شهرداری زندهاش کرده نباید پارکینگ داشته باشد؟،از آزادی و عظمتش که بگذریم ایران سینمای خوب منطقه ما است که امکانات خوب و فضای ایمنی دارد.
منطقهمان از سینما کم ندارد اما شهرداری در این روز اگر میخواهد به هممحلیهای خودش و سینماییها هدیهای بدهد از قول من بگویید: پاتوق موسیقی، جایی که امکان اجرای موسیقی در آن فراهم باشد هم برای اهل موسیقی هم برای اهل محل که موسیقی حال و هوایشان را عوض کند، روز سینما است، من سالهای سال در این محل زندگی کردهام، هنوز هم ساکن این محلهام، شهر فرنگ را نقطه به نقطه به خاطر دارم، یادم میآید شهر فرنگ که افتتاح شد یک «شهر فرنگی» هم کنار در سینما گذاشته بودند که یادگار سنتهای قدیمی بود، ای کاش این کار دوباره تکرار شود. میشود؟،
تهدید همسایه منتقد،
رضا کیانیان، بازیگر سینما و تئاتر از سالهای آخر دانشجویی در خیابان بهار ساکن بودم، بعد هم که ازدواج کردم، سرنوشت کمک کرد و فعلاً بیشتر از 30 سال است در خیابان بهار زندگی میکنم. همیشه با محلهام در ارتباط بودم. هممحلهایها هم به من عادت کردهاند از همسایهها و مغازهدارها گرفته تا دبیرستان دخترانهای که کنار خانه ما است. آنها هم دیگر وقتی مرا میبینند شلوغ نمیکنند،
جیغ نمیکشند و وقتی به مدت طولانی در یک محل ماندگار شوی مثل خانوادهشان میشوی. میآیند نظر میدهند، انتقاد میکنند، پیشنهاد میکنند. مثلاً یک بار در فیلمی بازی کرده بودم که اتفاقاً نقش خودم و آن فیلم را دوست نداشتم یک بار یکی از هممحلهایها که خانمی بود جلو مرا گرفت و با عصبانیت گفت:
اگر یک بار دیگر از این فیلمها بازی کنی من میدانم و تو،بحث روز سینما نیست بحث اینکه به خاطر این روز طرحی به شهرداری بدهم اما در این روز یک سؤال ساده دارم. چرا در تهران سینماها خلوت و خلوتتر میشوند، چرا فکری به حال زبالههای روحی ـ فرهنگی جوانان ما نمیکنند تا از این جهت هم خالی شوند و بجای روی آوردن به اعتیاد به سینما و تئاتر و ورزشگاه بروند؟ چرا شهرداری به یک مجتمع بزرگ پایان کار میدهد در صورتی که این ساختمانها یک سالن کوچک سینما یا تئاتر ندارند؟، چرا،
همشهری محله - 7