زئولینو - ترجمه مهرزاد فتوحی: آلمان- «هاهاهاها! من جادوگر سیاه هستم!» این جمله آغاز داستانی است که «نیکولاس» برای دوستانش تعریف می‌کند.

بیست نوجوان دیگر دور آتش نشسته و به لباس سیاه جادوگری او خیره شده‌اند.

این نوجوان­ها از شهرهای مختلف آلمان  به جنگل «هرتس» آمده‌اند تا در یک اردوی چند روزه شرکت کنند؛ قرار است آنها در این اردو با طبیعت آشنا شوند و آن را بهتر کشف و درک کنند. منطقه جنگلی هرتس در ایالت «نیدرزاخزن» در شمال غرب آلمان قرار دارد و بهترین جای ممکن برای نزدیک‌شدن به طبیعت است. این‌جا حدود سیصد روز از سال، باران می­بارد و شاید بتوان گفت که قلب سبز آلمان است؛ شاید برای همین هم نام آن را هرتس گذاشته‌اند، چون هرتس در زبان آلمانی به معنی قلب است.

 

نیکولاس با لباس سیاهش همه را جادو می‌کند و برای دوستانش خاطره‌ای فراموش نشدنی به جا می‌گذارد

 

نوجوان­ها تمام روز را با چکمه­های لاستیکی‌شان در علفزارها و جنگل قدم می­زنند و با شگفتی­های طبیعت آشنا می­شوند. وقت و بی­وقت باران می­بارد، اما خیلی زود هم آفتاب می‌شود.

این اردوی دسته جمعی هدف دیگری هم دارد: بازگویی قصه­ها و افسانه­های قدیمی؛ قصه‌هایی درباره جادوگرها، اشباح و ...

 

نیکولاس برای داستان‌گویی از دوستانش هم کمک گرفته است و قصه‌اش، در حقیقت قصه همه بچه‌هاست

 

تماشای طلوع آفتاب از تجربه­های جالب این سفر است

طناب کشی با اسب؛ این اسب­ها تنه درخت‌های چند صد کیلوگرمی را می­کشند، پس تعجبی ندارد که در مسابقه با بچه‌ها برنده شوند

غروب، بعد از یک روز پر ماجرا، همه دور آتش جمع می­شوند و هرکدام از نوجوان‌ها یک داستان تعریف می­کند. آنها بیشتر این داستان­ها را از مادرهایشان شنیده‌اند، اما بعضی‌هایشان هم مثل نیکولاس، به کمک نیروی تخیلشان قصه می‌گویند. قصه نیکولاس درباره جنگل هرتس و جادوگری سیاه‌پوش است که می­خواهد این جنگل را جادو و نابود کند. او برای این‌که همه را تحت تأثیر قرار دهد، لباس سیاه جادوگری می­پوشد.

شب که می­شود نوجوان­ها برای خواب به چادرها می­روند. خسته تر از آن‌اند که به قصه‌هایی که شنیده­اند فکر کنند. آنها خیلی زود به خواب می­روند.