اما برای رسیدن به آرزویش قبل از هرچیز به یک اسب اصیل نیاز دارد. برای همین پیش از آغاز رقابتهای سوارکاری «مکناس»، پدر و پسر در تکاپوی یافتن یک اسب اصیل هستند.
«استفان شومن»، گزارشگر نشریه آلمانی«ژئولینو» به روستای محمد و پدرش، «لاخسان سلیمانی»، رفته؛ روستایی در ارتفاعات کوههای اطلس در مرکز مراکش، و درباره زندگی مردم این منطقه و یکی از رسم های قدیمی آنها نوشته است.
دَه سوار آماده حرکتاند؛ در یک کشتزار پهناور درمنطقه دره «خنیفرا»، جایی میان رشته کوه اطلس مراکش. اینجا آسمان آبی آبی است و زمین را خاک سرخ پوشانده. سواران، افسار اسب را در دست چپ و تفنگ شکاری را در دست راستشان گرفتهاند؛ همه به یک صف ایستاده و منتظر فرمان حرکت سردستهشان هستند؛ لاخسان فریاد میزند: «حرکت!» و پسرش هلهله شادی میکشد. ده سوار به سرعت میتازند و حدود 300 متر که پیش میروند، تفنگهای شکاریشان را به سوی آسمان میگیرند و شروع به تیراندازی میکنند؛ همزمان، افسار اسبهایشان را میکشند تا اسبها بایستند.
مردمان دره خنیفرا از راه دامپروری و کشت غلات و سیبزمینی زندگی میکنند
برای کارهای مزرعه و شخمزدن زمین از اسبهای معمولی و قوی استفاده میکنند
در پایان مراسم همه سواران با هم شلیک میکنند. انگار همه فضا را دود پوشانده. نکته مهم هماهنگی سوارکارهاست
این تمرین آنهاست، برای شرکت در یک نمایش سنتی و بسیار قدیمی. در مراکش و خیلی از منطقههای شمال آفریقا، رسم است که در جشنهای بزرگ و عروسیها، سوارکارانِ تیرانداز با اسبها و تفنگهایشان نمایش دهند. امروزه در شهر مکناس مسابقههای بزرگی هم برای این نوع سوارکاری برگزار میشود. این نمایش، یادگاری است از زمانهای قدیم و جنگهای نزدیک به 0041 سال پیش، زمانی که دین اسلام به شمال آفریقا رسید. محمد از داستانهای تاریخی، چیزهای زیادی شنیده است. او ریشههای تاریخی این مراسم را میشناسد و میداند که این رسم یادآور بخشی ازتاریخ کشورش است؛ و همینطور میداند که این مراسم نسبت به شکل اولیهاش کمی تغییر کرده: حالا دیگر تفنگهای سوارکاران گلوله شلیک نمیکنند، بلکه پودری نقرهای بههوا میپاشند که شبیه دود است.
محمد پسر آرام و کمحرفی است؛ بیشتر در خودش است و از اینکه نمیتواند همراه سوارکارها در مراسم اصلی شرکت کند خیلی دلخور است. اما او باید چند روزی صبر کند تا هجده ساله شود. آنوقت میتواند یکی ازاعضای گروه باشد. البته او هنوز اسب خوبی ندارد و این موضوع خیلی مهم است. او سوار «مولی» میشود، اسب قوی وپرمویی که برای شخم زدن مزرعه از آن استفاده میکنند. اما پدر و سوارکارهای دیگر سوار اسبهای اصیل میشوند. نژاد این اسبها عربی-بربری است؛ ترکیبی از دو نژاد اسبهای تیزپای عربی و اسبهای مقاوم و قوی بربرها. این اسبها برای سواری در این منطقه کوهستانی و خشک بسیار مناسب هستند؛ اسبهایی قوی، تیزپا و مقاوم. « فقط کاش اینقدر گران نبودند!» این جملهای است که محمد با تأسف به زبان میآورد. مادرش هم با لحن تلخی اضافه میکند:« هزینه نگهداری یک اسب خوب، به اندازه هزینه یک خانواده است.»
وقتی به دور و برم نگاه میکنم، بهدلیل این تلخی پی میبرم. اینجا شرایط زندگی سخت است؛ آبْ کم و خانهها خیلی کوچکاند. خانوادهها برای گذران زندگی، سیبزمینی و غلات و برای اسبها، علوفه میکارند و بز وگوسفند نگهداری میکنند. البته این کارها را فقط زمانی میتوانند انجام دهند که باران خوب میبارد و مزرعهها سبز میشوند، اما در سالهای بدِ بی بارانی، محصول به زحمت شکم خانواده را سیر میکند. باوجود این پدر خانواده میخواهد یک اسب دیگر بخرد. اسبی برای محمد.
اسبها را در چهاردیواریهایی نگه میدارند تا مبادا دزدیده شوند
اسب سیاه رؤیای محمد را به واقعیت تبدیل میکند و او یکی از سواران گروه پدرش میشود
سوارکارها با اسبهای تزیینشده و فروشندهای دوره گرد که میخواهد از فرصت این جشن برای کاسبیاش بهره بگیرد؛ همه جمع شدهاند
محمد(سمت راست) برای شرکت در نخستین مسابقه سوارکاری زندگیاش،100 کیلومتر راه را با اسب سیاهش میتازد
دره «خنیفرا» مرکز پرورش ونگهداری اسب است. اما وقتی از روستاهای این منطقه میگذریم، کمتر چشممان به اسبی میخورد. البته منظورم اسبهای اصیل و گرانقیمت است، نه یابوهای خستهای که درمزرعهها به کار گرفته شدهاند. هیچ اثری از پرورش و نگهداری اسب نیست. نه چراگاهی دیده میشود و نه پرچین و چپری. پس اسبها کجا هستند، اسبهای سیاه، سفید و قهوهایرنگ عربی که به زیبایی شهرت دارند؟
اسبها توی خانهها هستند، زیر سایبانی در گوشه حیاط یا در چهاردیواریهایی که فقط یک پنجره کوچک دارند و آنها میتوانند سرشان را از این پنجره بیرون بیاورند. از یکی از اهالی میپرسم: «چرا اسبها را اینطوری نگهداری میکنید؟»
او جواب میدهد :«ما عاشق اسبهایمان هستیم، پنهانشان میکنیم تا مبادا کسی ببیندشان و عاشقشان شود و بخواهد آنها را بدزدد.»
بالاخره لاخسان به کمک یکی از دوستانش اسب سیاه رنگ بسیارخوبی پیدا میکند. قیمت اسب معادل حدود پنج میلیون تومان است. راستی او چهطور میخواهد این پول را تهیه کند؟