اما در ایالت «مدیاپرادش» روزنامهای منتشر میشود که موضوع اصلی آن را روستاها تشکیل میدهند؛ روزنامهای محلی که «پوجا»، نوجوان چهاردهساله هندی و بقیه همسن وسالانش آن را منتشر میکنند. آنها درباره موضوعهایی مثل فقر، بیعدالتی و حقوق انسانها گزارش تهیه میکنند.
نشریه آلمانی«ژئولینو» به مناسبت روز جهانی کودک، گزارشی درباره پوجا، خبرنگار نوجوان چاپ کرده است.
با هم این گزارش را میخوانیم:
کلمهها مثل رود روی کاغذ سفید جاری میشوند. همینطور که مینویسد، با دقت گوش میکند. «پوجا» کمتر به کاغذ و نوشتهاش نگاه میکند؛ او دوست دارد به کسی که درمقابلش نشسته و با او حرف میزند نگاه کند.
پوجا هنگام گفتوگو کمتر به نوشتههایش نگاه میکند و همه حواسش به حرفهای کسی است که با او مصاحبه میکند؛نگاه آدمها برایش خیلی مهم است
این دختر نوجوان هندی یک سال است که به عنوان خبرنگار و گزارشگر برای یک روزنامه محلی کار میکند. این روزنامه که معنی نامش « ابتکار نوجوانان» است درروستاها و شهرهای کوچک ایالت مدیا پرادش هند منتشر میشود. ساعت کار این روزنامه بعدازظهرهاست، چون این روزنامه را نوجوانان دانشآموز منتشر میکنند و همه آنها صبحها به مدرسه میروند. در حقیقت آنها همه، نوجوانهای خانوادههای بسیار فقیر هستند. درآمد پدرو مادر پوجا از ماهی معادل 07 هزارتومان هم کمتر است. این خبرنگاران نوجوان، با کار در روزنامه، میتوانند کمک خرج خانوادههایشان باشند.
دوسال پیش یک سازمان خیریه در هند این روزنامه را تأسیس کرد. صندوق کودکان سازمان ملل، یونیسف، هم از این اقدام حمایت کرد و به نوجوانهای خبرنگار، دفترچههای یادداشت و دوربین عکاسی دیجیتال داد و حتی برایشان کلاسهای آموزش روزنامهنگاری و عکاسی برگزار کرد. به این ترتیب خبرنگاران نوجوان یادگرفتند که چهطور موضوعهای جالب را از میان اتفاقهایی که در محل زندگیشان میافتد انتخاب کنند و درباره آنها بنویسند، گفتوگو کنند، سؤالهای منتقدانه بپرسند و خلاصه مشکلات مردم منطقهشان را منعکس کنند. اما بیش از هرچیز این کار باعث شده که خود آنها آگاهتر و هوشیارتر شوند و سطح شناختشان از جامعه بالاتر برود.
جلسه شورای تحریریه؛ نوجوانها موضوعهای پیشنهادیشان را با دبیرهایشان که خبرنگاران حرفهای هستند مطرح میکنند و از آنها مشورت و راهنمایی میگیرند
داشتن دوربین عکاسی دیجیتال بیشتر به رؤیا شبیه بود، اما او حالا به کمک این وسیله گزارشهایش را مستند میکند
امروز پوجا با مردی از اهالی روستایشان صحبت میکند. عده زیادی دور آنها جمع شدهاند. مرد به «کاسْت»یا طبقه اجتماعی «آهیروار»ها تعلق دارد. آهیروار کلمهای هندی و به معنای کفاش و پینه دوز است. درگذشته آهیروارها از پوست حیوانات کفش درست میکردند ولی حالا بیشتر آنها از راه کارگری و انجام کارهای ساده روزمزدی زندگیشان را میگذرانند. در هند هنوز شغل این گروه از مردم پست محسوب میشود، طبقه اجتماعیشان هم همینطور. آنها از خیلی از حقوقی که بقیه مردم از آنها برخوردارند، محروماند. مردی که با پوجا حرف میزند میگوید: «ما حق ورود به خیلی از جاهای عمومی را نداریم، حتی ورود ما به بعضی از معبدها هم بهخاطر عنوان و طبقه اجتماعیمان ممنوع است!»
بر اساس قانون، همه مردم هند از حقوق مساوی برخوردارند. اما درحقیقت این قانون به درستی رعایت نمیشود و هنوز عملاً حقوق اجتماعی مردم بر این اساس که به کدام طبقه اجتماعی تعلق دارند تعیین میشود.
این نظام اجتماعی در هند قدمتی سه هزار ساله دارد و بر اساس آن آدمها به گروههای مختلف تقسیم میشوند. هر آدمی که در یک طبقه متولد میشود به سختی میتواند به طبقه بالاتر برود. آدمهای طبقههای پایین محکوماند شغلهای پست داشته باشند و با محدودیتهای بسیاری، حتی در تحصیل و ورود به مکانهای عمومی روبهروهستند. حتی آدمهای طبقههای بالا از روبهرو شدن با آدمهای طبقههای پایین اکراه دارند. البته دولت هند با این دید مخالف است و سعی میکند این تقسیم بندیها را از بین ببرد ولی هنوز بیشتر مردم به این تقسیمبندیها پایبندند.
خانه آنها آب لولهکشی ندارد و آوردن آب از چاه به خانه یکی از وظایف همیشگی پوجاست
به این ترتیب پوجا یک موضوع خوب و انتقادی پیدا کرده است. او گزارشی درباره رعایت نشدن قانون برابری آدمها در روستایش تهیه میکند. گزارشی تلخ، سؤال برانگیز و انتقادی.
او همیشه دفترچه و مدادش را بههمراه دارد. هر لحظه ممکن است با موضوعی جالب روبهرو شود. آنچه بیش از هر چیز باعث موفقیت پوجاست، جرئت و شهامت اوست. او هرگز از سؤال کردن نمیترسد. اعتماد به نفس خوبی دارد، حتی وقتی در برابر آدمهایی قرار میگیرد که سنشان چهاربرابر سن اوست.
او کلاس هشتم است و خیلی خوب درس میخواند. دلش میخواهد در آینده در رشته روزنامهنگاری تحصیل کند. هر روز بعد از تعطیل شدن مدرسه، ساعتهای زیادی را صرف کار روزنامه میکند. البته کمک به کار خانه هم از وظایف همیشگی اوست.
شب، درحالیکه حسابی خسته است به رختخواب میرود. خسته اما خوشحال است، چون میداند زحمتهایش بیفایده نبوده است. فردا صبح وقتی میبیند اهالی روستا با چه علاقهای نوشتههای او را میخوانند، اثری از خستگیها باقی نمیماند.