احسان پیربرناش: خیابان‌ها‌ قفل شده است. ‌به ساعت ماشین برای چندمین بار نگاه می‌اندازم تا از بدقولی‌ام خجالت بکشم.

 ‌نم‌نم باران شهر را به چنان وضعیتی انداخته است که نه راه پس برایم مانده است، ‌نه راه پیش. ‌مثل همه آدم‌ها‌یی که تسلیم ترافیک شده‌اند تا همراه با سیل ماشین‌ها‌ به مقصد هدایت شوند، در ترافیک می‌ایستم و به همه عواملی که در ایجاد این ترافیک دخیل هستند، بد و بیراه می‌گویم. ‌اتفاقا در انجام این کار تنها هم نیستم، ‌چرا‌که بیش از نیمی‌از ماشین‌ها‌ تنها کاری که از دست‌شان بر‌می‌آید،  غرولند کردن به سازندگان تونلی است که ظاهرا ترافیک منطقه بابت ساخت آن است.‌‌.‌‌. ‌

...کمی‌که فکر می‌کنم به خاطر می‌آورم این ترافیک را ساعتی پیش حوالی میدان هفت‌تیر نیز دیده بودم، ‌کمی ‌قبل از آن هم از میدان امام‌حسین(ع) چنین حجمی‌ از خودروها را گزارش داده بودند. ‌دوستانی که از جنوب شهر می‌آمدند هم ترافیک سنگین‌تری را در آن منطقه دیده بودند، ‌پس دلیل این همه ترافیک نمی‌توانست تنها ساخت تونل‌توحید باشد، ‌اما مهم نبود؛ مهم این بود که اگر ترافیک آن مناطق مقصری نداشت، ‌این‌جا می‌توانستی با خیال راحت به همه‌چیز تونل توحیدگیر بدهی و خودت را سبک کنی.

 ‌با خودم فکر می‌کنم ما چه‌قدر آدم‌ها‌ی جالبی هستیم. ‌وقتی برای ترافیک هیچ دلیلی پیدا نمی‌کنیم و علت آن برای‌مان ناشناخته است، به‌راحتی آن را می‌پذیریم، ‌اما وقتی دلیل موجهی چون عملیات ساخت تونلی برای رفع همین ترافیک در آستین داریم، به کوچک تا بزرگ آن رحم نمی‌کنیم و همه را برای لحظه‌ای از الطاف خود بهره‌مند می‌کنیم.‌‌.‌‌.

 هنگام ورود به کارگاه همه‌چیز آرام به نظر می‌رسد. ‌در دفتر کوچکی که می‌گوید اتاق ایمنی است، ما را مجهز به کلاه می‌کنند تا قانون «اول ایمنی، ‌بعد کار‌» از حالت شعاری خارج شده و به ‌فعل در‌بیاید. ‌هنوز همه‌چیز آرام است، ‌حتی بارانی که حالا تندتر می‌بارد نیز آرام به‌ نظر می‌رسد!.‌.‌.

‌یکی از دوستان که قرار است راهنمای ما در تونل باشد، از ما می‌خواهد چکمه پای‌مان کنیم ترجیح دادیم نپذیریم تا بعداً دلیلی برای پشیمانی داشته باشیم.‌‌.‌.‌. ‌همه‌چیز برای یک سفر خاطره‌انگیز در حالی شروع می‌شود که هنوز همه‌چیز آرام است. ‌کارگران با لبخند و لهجه ای که روی لب هایشان نقش می بندد، گستردگی جغرافیایی ایران زمین و تنوع در فرهنگ و آداب و رسوم را یادآور می شوند.

 از شمالی ترین نقطه نقشه گرفته تا جنوبی ترین بنا در خلیج فارس در یک لبخند به اشتراک می رسند تا مراسم استقبال را در وسع خودشان به انجام برسانند. حضور دو غریبه در جمع کارگران آن‌ها را ناراحت نکرده و همین احساس خوبی به ما می دهد. چای کارگری، لیوان های کارگری، قندان کارگری و باز هم لبخند کارگری همه چیز را برای راحت بودن آماده می‌کند و از آن‌جا که ما خبرنگارها کلا آدم های راحتی هستیم، به این نتیجه می رسیم که همه چیز به خوبی پیش می رود. یاد حرف های کارگری می افتم که از کارکردن دو شیفت آن هم توی تونل حرف می زد.

 تا وقتی که بازدید از تونل را به اتمام نرسانده بودیم دقیقا متوجه حرف هایش نمی شدیم اما حالا نگاهی توام با تعجب وصف نشدنی تنها جوابی است که می توانیم تحویلشان بدهیم؛  یعنی به عبارتی هر شیفت 8 ساعت، می کند 16 ساعت تحمل فضایی که تحملش برای خیلی‌هایمان غیر ممکن است.

 هوای آن پایین اصلا هوای دو نفره ای برای قدم زدن، گذران وقت و یک تفریح سالم نیست. باید دست های لطیفی نداشته باشی، تا بتوانی کارکردن با بتون و سیمان و آهن و گچ را تحمل کنی. به قول خودشان برای هر رفت و آمد تا منزل و دیدن خانواده‌هایشان دو روزی توی راه هستند که برسند. سلام که می‌کنند باید بلا فاصله خداحافظی کنند و دو روز دیگر توی راه باشند که برگردند سر کارهایشان!این‌ها فقط نمونه کوچکی از مشکلاتی هستند که کارگران تونل عظیم توحید با آن روبه‌رو هستند.

دوری از فرزندهایی که امسال به کلاس اول می روند، دوری از مادری که حس دوری‌اش فضا را پر کرده است و دوری از همسری که مریض احوال است، تحمل فضای غبار آلود و هوای سرد پاییزی را سخت تر می کند. همه این‌ها اما دلیل نمی شود که لبخند را هنگام پذیرایی، گلایه کردن و حتی کارکردن روی لبانشان نبینی... راستی، این‌جا هنوز فضا آرام آرام است!

چایی‌مان حلال شد

از آقای ایمنی می‌خواهیم از اتاقی که برای استراحت کارگران در نظر گرفته شده، شروع کند تا دقایقی با کارگرها و رانندگان ماشین‌آلات گپ‌وگفتی داشته‌باشیم. ‌ابتدا نمی‌دانستیم چرا با ما این‌قدر گرم می‌گیرند تا این‌که بعد از صرف چای با پیشنهادها‌یشان به سراغ‌مان آمدند و از ما خواستند آن را به دکتر قالیباف انتقال بدهیم تا چایی که خوردیم حلال‌مان باشد...‌!

پیشنهادات‌یک‌به‌یک مطرح می‌شود

ظاهرا پایان کار تونل توحید اگر برای همه منجر به خیر و برکت شود، برای کسانی که به‌واسطه کار کردن درآن در آمد دارند،نگران کننده است.یکی می‌گوید:خب حالا به تجربه‌ای رسیده‌ایم که تا پیش‌از این نداشتیم.کاش آقای قالیباف دستور بدهند از همین کارگر و مهندس‌ها برای ساخت سایر تونل‌های تهران استفاده شود.مثلا همین تونل امیرکبیر به امین حضور که شنیده‌ایم قرار است به زودی عملیات عمرانی‌اش آغاز شود.

درد ودل و درد ودل

درد و دل کارگرها تمامی ‌نداشت. ‌تقریبا می‌شود این‌طور برداشت کرد که آن‌ها فقط از این‌که دور هم هستند راضی‌اند! به اتاق بعدی می‌رویم. ‌آن‌جا هم همان حرف‌ها‌ را بدون کم و زیاد می‌شنویم تا بفهمیم این‌جا واقعا ایده‌هایی وجود دارد و باید به آن‌ها  توجه شود. ‌از اتاق دوستان جدیدمان بیرون می‌آییم تا به سمت تونل راه بیفتیم، ‌با ذکر این نکته که این‌جا هنوز همه‌چیز آرام است!

باران و باران

بارش باران محوطه را شکلی دیگر می‌کند تا یادمان بیاید آقای ایمنی گفته بود، چکمه یادتان نرود! کم‌کم سر و‌ کله ماشین‌آلات از دور پیدا می‌شود تا آرامش فضا به هم بخورد. ‌در بین راه آقای ایمنی یا همان آقای آرایشی، ماشین‌ها‌ و کاربردهای‌شان را برای‌مان تشریح می‌کند. ‌فضا وقتی جالب‌تر می‌شود که یکی از این ماشین‌ها‌ آب‌و‌گل روی زمین را روی لباس ما می‌ریزد تا زمین را تمیز کند!

آجرسه سانتی،زیباست

کارگرها با جدیت مشغول کارند. ‌برای پی بردن به این قضیه نیازی به نصب هیچ تابلویی نیست، ‌چون این را به وضوح می‌بینی. ‌قبل از ورود به تونل،‌ نمای زیبایی از قسمت فوقانی تونل که با آجرهای زیبای 3‌سانتی‌ تزیین شده‌، جلب‌توجه می‌کند. ‌فضا آرامش اولیه را کاملا از دست داده است و ماشین‌ها‌ی سنگین به سرعت می‌آیند و هر کدام یک چیزی پر و خالی می‌کنند و می‌روند. ‌

اعصاب‌مان تحریک شد!

هوای سرد پاییزی این‌جا اصلا تصویر شاعرانه‌ای ندارد. ‌دست‌ها‌ی یخ‌زده کارگران که بعضی‌ها‌ی‌شان ظاهراً ترسی از ارتفاع ندارند، ‌عده‌ای را بر آن می‌کند تا آتشی را در نزدیکی خود بر‌پا کرده و خود را گرم کنند. ‌یکی از کارگرها با جهشی خیره‌کننده خود را به فاصله چند‌متری از سطح زمین می‌رساند و با چکش یک کارهایی می‌کند؛ غافل از این‌که حرکات او عاملی است برای تحریک اعصاب سپهوند[عکاس همشهری‌مسافر]!!!

جایی بالاتر از کارگران

همان‌طور که انتظار می‌رفت، عکاس روزنامه با دیدن این تصاویر به فکر گرفتن عکس‌ها‌ی فضایی می‌افتد و با یک پرش، ‌2گام(!) خود را به جایی بالاتر از کارگران می‌رساند. ‌جای شما در تونل خالی بود تا با حرکات آکروباتیک او از نزدیک آشنا بشوید، ‌اما با دقت و تامل روی عکس‌ها‌ می‌توانید به سطح بالای تکنیکی او پی ببرید. ‌

ماشین‌ها آرامش ندارند

وارد تونل می‌شویم تا همراه با توضیحات آقای ایمنی از سختی کار در چنین فضایی آگاه بشویم. ‌گرد‌و‌غبار از ابتدای تونل برای‌مان دست تکان می‌دهد تا ما با اولین مشکل کارگرانی که در چنین فضایی کار می‌کنند، آشنا بشویم. ‌این‌جا دیگر از آن آرامش اولیه تقریبا هیچ خبری نیست. ‌ماشین‌ها‌ دست از رفت‌و‌آمد نمی‌کشند و هر دفعه یک‌چیزی را خالی و یا پر می‌کنند. ‌

یک نفس بکش!

راننده لودر مشغول استراحت داخل ماشین بود که بدون دعوت، ‌ما را میهمان خود می‌بیند. ‌خسته نباشید گفتن به این کارگرها به‌شدت انرژی‌زاست و هیچ خساستی در گفتن آن نمی‌کنی. ‌می‌پرسم: «کار شما خیلی سخته»؟!سوال چندان عاقلانه‌ای نبود، اما جواب می‌دهد: «سخت که هست، اما دیگه داره تموم می‌شه.‌‌.‌‌. ‌اصلا نفس بکش ببین سخته یا نه»!

ما جوگیر شدیم

آقای آرایشی در این لحظه نکته جالبی را به من یادآوری می‌کند که باعث خجالتم می‌شود. ‌می‌گوید: «اونایی که اون بالا غرولند می‌کنند، ‌نمی‌دونن این پایین چه خبره.‌‌.‌‌. ‌تا یه‌ذره ترافیک می‌شه شروع می‌کنن به‌.‌‌.‌.»‌.‌‌ ‌این جوری به ما نگاه نکنید. ‌شما هم اگر این تلاش‌ها‌ را توی آن گرد‌و‌غبار می‌دیدید، احساساتی می‌شدید!

نفس به شماره افتاد

آن موقعی که با این آقا حرف می‌زدیم دیگر وسط‌ها‌ی تونل بودیم و تقریبا نفس کشیدن برای‌مان مقدور نبود. ‌هوا به‌شدت بوی کمبود اکسیژن می‌داد. ‌کارگرها هنوز هر کدام مشغول کاری بودند. ‌از این آقا می‌پرسم: «کار شما چه سختی‌ها‌یی داره»؟می‌گوید: «همه‌اش سخته، ‌بپرس کجاش راحته»؟!می‌دانستم اگر بپرسم «خب کجاش راحته»؟ می‌گوید: « هیچ جاش» برای همین سوالم را نپرسیدم، ‌چون حتی نفس کشیدن هم در چنین فضایی کار دشواری است، ‌چه برسد به کار کردن و‌.‌‌.‌‌. ‌

یک عکس در حال خستگی

این هم تلاش بافرجام(!) ما برای گرفتن یک عکس هنری؛ راننده کامیون چند‌دفعه‌ای می‌رود و می‌آید و خالی می‌کند و پر می‌کند. ‌به او می‌گوییم برای‌مان دست تکان بدهد تا از او هم عکسی داشته باشیم و او همین کار را می‌کند. ‌چند‌متری جلوتر می‌رود و مجددا به عقب بر‌می‌گردد و می‌گوید: «خب یه‌عکس هم در حال خستگی از من بگیر»!

همشهری مسافر