کاش واژه شکل بود
رنگ بود
تا نشان دهم تو کیستی
کاش واژه چیز دیگری
ورای حرف و گفت و صوت بود
تا که برملا کنم
که چیستی
کاش میشد آن که واژه را
همچو لقمهای به دوستان و دشمنان خوراند
تا یقین کنند
چندبار در لباس آدمی
در کنارشان
زیستی
کاش می... نمیشود
واژهها
در برابر حقیقت تو سخت کوچکند
تو
مثال سالخوردهای هزار سالهای و واژهها
درست مثل کودکند
چاره چیست
غیرواژه در بساط من...
من؟!
خبط کردهام
ببخش
ما و من
زینت است
حاصل فساد طینت است
آن که از تو حرف میزند
ما و من نمیکند
بیتکلف و رها
پیرهن به تن نمیکند
پس به نام نامیات
که برترین نامهاست
ذکر اسم بیبدیل تو
بهترین سلامهاست
یاد تو
برتر از زکاتها، صلاتها، صیامهاست
خاک پای خادمان تو
فراتر از قیامهاست
شعر اگر برای توست
خوشترین کلامهاست
در تمام سالهای پیش از این
اگر چه غالبا
در فروترین مراتب وجود بودهام
هیچگاه
فارغ از حضور تو نبودهام
با همین زبان الکنم
در مقام و لحنهای مختلف
تو را سرودهام
در غزل
شعر نو
چارپاره
در ترانه
یا قصیدهی بلند نیمهکاره...
فکر میکنم
بهترین فرصت است
برای ذکر چند بیت
از همان قصیدهای که نیمهکاره ماند:
علی است جلوهای از خود ظهور خود به خودی
علی است آینهی لمیلد و لمیولد
بدیل و مثل ندارد نه در عدم نه وجود
در آن سرا احد است و در این سرا احمد
به هند « گنگر» نامش، به روم
« ژوپیتر»
«زئوس» در یونان است و در عراق « اسد»
به قدر استعداد تو جلوه میکند او
تو خواه اهل صنم باش و خواه اهل صمد
به اذن اوست حیات و ممات و عشق و هوس
به اذن اوست که قلبی تپد و یا نتپد
علی است مطلق هستی و روح و جان جهان
جهان چه باشد بیجان و روح؟ عین جسد
جهان و هرچه در او کل من علیها فان
علی است باقی مطلق علی است تا به ابد
آنچه گفتهام
اگر چه ظاهرا
شبیه شعرهای فرخی و عنصری است
چیزی از قماش مدح و منقبت
و یا غلو در قصیده نیست
واژه واژهاش
پیشتر از این گذشته از
صافی دل به خون تپیدهام
بیگمان و شبهه
هرچه را که گفتهام
دیدهام
دعوی گران و مهلکی است
لیک در پناه لطف تو
به این چنین مقام شامخی رسیدهام
پس دوباره از صمیم جان درود
از درخت و سنگ و آسمان و رود
بر تو که
پیشتر از تو دیگری نبود
اولین تویی و آخرین تویی
شک تویی
یقین تویی
حد کفر و دین تویی
فخر روم و رشک چین تویی
برتر از همه خداست
لیک برترین تویی
با تو تا ابد
نشانی از زوال نیست
هیچ غیرممکنی محال نیست
آب هم بدون ذکر تو
حلال نیست
ما همه
ناخوشیم و
غیر دوریات ملال نیست
آه...
باز هم ببخش
«غیر دوریات...»، اصطلاح عامیانهای است
هیچ بندهای
و یا درستتر بگویم اینکه هیچ ذرهای
از حضور تو
تهی نبود و نیست
نسبت میان ما و حضرتات
فرض واجب است
اختلاف اگر که هست
اختلاف در مراتب است
مثل خون و رگ
یا هوا و برگ
یا که زندگی و مرگ
از کنار هر چه بگذریم
واپسین تجلیات به روی خاک را
چگونه میتوان ندید؟
گریه را و تیغ را
ماه را و میغ را
به یکدگر گره زدی
عقل را و عشق را
ریگهای تفتهی حجاز و کوچههای عاشقانهی دمشق را
به یکدگر گره زدی
آسمان و خاک را
دانههای سرد سبحه را و خوشههای گرم تاک را
به یکدگر گره زدی.
امتزاج تیغ و گریه! عقل و عشق! خاک و آسمان!
قهر بیامان! مسیح مهربان!
گرچه سهم این شکسته از جهان
جز دلی سیاه نیست
گاه ناتوانی و شکست
در هجوم بادهای فتنهزا و پست
غیر یاد نام کوهوار تو مرا
تکیهگاه نیست
بر ارادت و خضوع و خاکساریام
هیچکس به غیر تو گواه نیست
صحبت از شکوه و مال و جاه نیست
به قول حضرت لسان غیب
جز توام در جهان پناه نیست
هرچه هست و هرچه بود!
شکل دیگر وجود!
سر ّمستی و سرود!
دیر ماندهام در این کهنسرا
وارهان مرا
بشکن این حصار وهم و وهن را
دیر ماندهام
زود! زود!
بعد التحریر!
آی قاضیان و مفتیان محترم!
گرچه از بیان آنچه در دل است
قاصرم
باوری چنین
اگر نشان کافری است
کافرم
حکمتان:
کفر و ارتداد و زندقه
و یا هر آنچه هست
حاضرم
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۸۸ - ۰۷:۴۱
سیدعبدالجواد موسوی: نیایشی با مولیالموالی،امیرالمومنین علی(ع)