او که حالا 58 سال دارد در حدود 70 فیلم سینمایی بازی کرده، به جای شخصیتهای تعداد زیادی از انیمیشنهای معروف حرف زده، خیلی از جاهای دنیا برنامههای تکنفره کمدی اجرا کرده و ... تعداد زیاد کارهای او و تنوع آنها نشان میدهد که ویلیامز از تواناییهای خاصی برخوردار است؛ استعداد او در بداههپردازی و بیان جملههایی که از پیش نوشته نشدهاند و در حین بازی به فکرش میرسند، این که بهراحتی میتواند بینندههایش را بخنداند یا به گریه بیندازد، بازیهایی که میتواند با صدایش انجام دهد و...
همین ویژگیها و البته تلاشهای اوست که جایزههای زیادی را هم برایش به ارمغان آورده: جایزه «اسکار» بهترین بازیگر نقش مکمل مرد سال 1997 میلادی، سه جایزه «کُره طلایی» (گُلدِن گلوب)، دو جایزه «گیلد» و ...
ویژگی دیگر ویلیامز آرامش، اعتماد بهنفس و شیوه برخورد او با مشکلات است. او که قرار بود زمستان سال گذشته بعد از مدتها دوباره در «برادوی» نیویورک، یکی از مشهورترین مرکزهای تئاتر جهان، یک برنامه تکنفره کمدی اجرا کند، به خاطر مشکلی که برای قلبش
پیش آمد مجبور شد اجرای این برنامه را به عقب بیندازد. حالا، در حالی که فقط چند ماه از عمل جراحی قلبش گذشته و مشکلات زیاد دیگری را هم پشت سر گذاشته، هنوز این برنامه را شروع نکرده، تصمیم گرفته تعداد اجراهای برنامهاش را بیشتر کند؛ تصمیمی که تنها از بازیگری مثل او برمیآید.
اینجا ترجمة گفتو گویی اینترنتی با او را میخوانید.
- شما در مدرسه بازیگری «جیلیارد» آموزش دیدهاید؛ مدرسهای که معروف است کارش را جدی میگیرد. از کی کار طنز را شروع کردید؟
وقتی مدرسه را تمام کردم دنبال کار بازیگری گشتم، اما پیدا کردن آن آسان نبود، برای همین کار اجرای برنامههای یکنفره را شروع کردم؛ کاری که در آن باید روی صحنه در برابر مردم بایستی و آنها را سرگرم کنی. همیشه در اجراهایم بداهه کار میکردم و چون نوع کار آزاد بود، این اجازه را به من میداد.
- بازیگری، وقتی مردم در برابرت نشستهاند و دارند تماشایت میکنند، چه حال و هوایی دارد؟
هم ترسناک است، هم هیجانانگیز، شادیآور و انرژیبخش. مثل نوعی نبرد است: اگر ببری، یعنی موفق شوی مردم را سرگرم کنی، تو بر آنها مسلط میشوی، اما اگر ببازی، آنها تو را میکشند.
بهترین بابای دنیا
انیمیشن «رباتها»
- تشبیه جالبی است .چند نوع کمدی وجود دارد، مثلاً کمدی موقعیت، یا کمدیای که بر مشاهده آدمها و رفتارهایشان بنا شده؛ شما کمدی خودتان را چهطور توصیف میکنید؟
به نظرم کمدی من بخشهایی از همه نوع را در خودش دارد: کمدیای که در اثر مشاهده آدمها شکل میگیرد، یا مشاهده سیاست، مشاهده همه دنیا، به تمسخر گرفتن آدمهای مشهور،شلوغکاری و دیوانهبازی، خلاصه همه جور چیزی در آن پیدا میشود.
- هیچوقت شده در اجراهای زنده از روی متن کار کنید؟
نه، متنی که بخواهم از رویش کار کنم در حد یک عنوان کلی یا تیتر است. با این عنوان موضوع کارم را مشخص میکنم و آنوقت باید ببینم روی صحنه چهقدر میتوانم آن را بسط بدهم.
- قبل از رفتن روی صحنه تمرین هم میکنید؟
نه، اصلاً. اما مدتها به موضوع فکر میکنم و جوانبش را در ذهنم بررسی میکنم. حتی دوره قبلی که در برادوی برنامه اجرا میکردم، یک نمایش 15دقیقهای اجرا کردم که هیچکس پیش از آن، آن را ندیده بود.
ویل هانتینگ خوب
- اگر متنش را بنویسید، مطمئنتر نیستید؟
مطمئن بودن روی صحنه چیز خوبی نیست.
- هیچوقت شده بخواهید چیزی را بگویید یا حرکتی را انجام دهید اما به خاطر ملاحظاتی این کار را نکنید؛ به اصطلاح خودتان را سانسور کنید؟
به قول یک نفر دگمهاش را ندارم، یعنی اصلاً در طبیعتم نیست که بتوانم این کار را بکنم. تماشاگرانم هم این را احساس میکنند.
- چیزی هست که به نظر شما خندهدار یا مسخره نباشد؟
هر چیزی که خندهدار نیست میتواند در زمان یا موقعیتی خاص به موضوعی خندهدار تبدیل شود.
- تا بهحال از طنز به عنوان یک سلاح استفاده کردهاید؟
خیلی زیاد! وسیله دفاعی خیلی خوبی است. معمولاً کسی که در طرف مقابل قرار دارد خیلی خوشش نمیآید، اما بالاخره او را میخنداند.
- خنده در چنین موقعیتی ویژگی درمانی هم دارد؟
نمیشود گفت درمانی، اما بعد از قرار گرفتن در موقعیتهای سخت، خنده کمک میکند آدم به زندگی برگردد.
انیمیشن «پاهای شاد»
- خودتان را در وهله اول کمدینی میدانید که برنامههای زنده اجرا میکند و بعد بازیگر سینما، یا برعکس؟
برای من این دو جدا از هم نیستند و بینشان نوعی بدهبستان وجود دارد. به علاوه این که وقتی فیلم خوب پیدا نمیکنم که در آن بازی کنم، اجرای برنامههای کمدی زندگیام را تأمین میکند.
- شما با خیلی مسئلهها کنار میآیید که دیگران نمیتوانند تحملشان کنند. فکر میکنید کارتان در بهوجود آمدن این ویژگی تأثیر داشته؟
خوشحالم که بهنظر، آدم ملایمی میرسم، اما من هم خیلی وقتها عصبانی میشوم. ولی بهطور کلی وقتی مسئلهای پیش میآید به آن به عنوان یک اتفاق نگاه میکنم، حتی یک اتفاق هیجانانگیز. همین نگاه باعث میشود مسائل آنقدر رویم فشار نیاورند.
- قرار است در برادوی اجرا کنید، در شهر بزرگ و پرهیاهوی نیویورک، در حالی که بیشتر عمرتان را در جاهای آرامتر زندگی کردهاید. این تغییر برایتان مشکل نیست؟
- چرا سانفرانسیسکو را برای زندگی انتخاب کردهاید، در حالی که امکان زندگی در نیویورک یا هالیوود را دارید؟
پدرم در سانفرانسیسکو بازنشسته شد و من با حضور در این شهر امکان آن را پیدا میکردم که در کنار پدرم باشم و او را بهتر بشناسم. به علاوه، سانفرانسیسکو جایی بوده که در آن همه چیز زندگیام تغییر کرد و بهتر شد و من آن را خانه خودم میدانم. عوامل دیگری هم هست؛ این که خیلی چیزها را برای اولین بار در این شهر تجربه کردم و یاد گرفتم. مثلاً آنجا بود که برای اولین بار در زندگیام مه دیدم و فکر کردم نوعی گاز سمی است! از پدرم پرسیدم: «این دیگه چیه؟» و او برایم توضیح داد.
- شما در سان فرانسیسکو دوچرخه سواری هم میکردید؛ منظورم برای عبور و مرور در شهر است،یک شیوه زندگی کاملاً متفاوت.
بله، ساختار شهر این امکان را به آدم میدهد. البته گاهی سربالاییهای تندی دارد، اما تپههایی هم هستند که میتوانید در عرض 20 دقیقه به بالای آنها برسید و منظرههای بینظیری را تماشا کنید.
- از پدرتان بیشتر بگویید.
او در یک کارخانه بزرگ اتومبیل سازی کار میکرد. عیب ماشینها را رفع میکرد، به فروشگاههای شهرهای دیگر سر میزد و کیفیت ماشینهایی را که در آنها برای فروش ارائه میشدند بررسی میکرد. اما زمانی که کیفیت کار کارخانه پایین آمد دیگر حاضر نشد با آنها همکاری کند. آنها به پدرم پول خیلی خوبی پیشنهاد کردند تا در کارخانهشان بماند، اما او قبول نکرد. او همیشه اخلاق را در کارش در نظر میگرفت.
انجمن شاعران مرده
بیخوابی
- این ویژگی در زندگی شما هم تأثیری داشته؟
باعث شده من هم اصلاً طرف بعضی کارها نروم، از جمله بازی در فیلمهایی که برای تبلیغ کالاها ساخته میشوند. این فیلمها برای من نوعی منطقه ممنوعهاند که واردشان نمیشوم. دوست دارم فقط در فیلمهای سینمایی بازی کنم و از این راه زندگی ام را تأمین کنم. دوست ندارم وسیله تبلیغ یک محصول خاص بشوم.
- خیلی از بازیگران در فیلمهای تبلیغی کشورهای دیگر بازی میکنند تا وسیله تبلیغ کالایی خاص در کشور خودشان نشوند.
خب اول این که من از نظر مالی نیازی ندارم این کار را انجام بدهم. معمولاً هم بازیگرانی در این فیلمها بازی میکنند که واقعاً نیاز مالی ندارند. اما مثلاً «پل نیومن» این کار را برای خیریه انجام میداد؛ تنها در این صورت حاضرم این کار را انجام بدهم.
- کاری هم هست که همیشه دوست داشتهاید انجام بدهید اما هنوز امکانش را پیدا نکردهاید؟
بله، مسافرت. اما پیش از آن دوست دارم زبان یاد بگیرم، آنوقت زمانی که به کشورهای دیگر سفر میکنم بهتر میتوانم از چیزهایی که میبینم سر دربیاوردم. در ضمن دوست هم دارم چیزهای بیشتری درباره سیارهای که روی آن زندگی میکنم بدانم. حالا با قدیم فرق کرده. آدمها به تحصیلاتشان ادامه میدهند بدون این که لزوماً بخواهند با آن کار کنند: فلسفه، علوم نظری، تاریخ و ...
- شما دوست دارید در چه زمینهای تحصیلاتتان را ادامه دهید؟
زبان اسپانیایی، ایتالیایی و ماندارین.
عکس یکساعته
- ولی تا جایی که خبر دارم شما اسپانیایی بلدید.
اون پوکو، سی (به زبان اسپانیایی یعنی: بله یک کمی)، اما باید حرف زدن واقعی اسپانیایی را یاد بگیرم نه اسپانیایی تقلبی را! دوست دارم در کنارش واحدهای دیگر هم بگیرم. یک درس خاص، چیزی که معمولی نباشد، برای تمرین ذهن و فکرم، مثلاً تاریخ.
- میتوانید به راحتی هر جایی که میخواهید سفر کنید، بدون این که شما را بشناسند؟
چرا که نه، اگر از این که به نظر کمی درب و داغان برسید نترسید، همه جا میتوانید بروید. اگر این شکلی باشم (صورتش را کج و کوله میکند) مردم دیگر دوست ندارند به من نگاه کنند.
- اما واقعاً که این کار را نمیکنید!
کاری شبیه به این میکنم. یک بار کسی تعریف می کرد که چهطور همراه «رابرت ردفورد» در یکی از خیابانهای نیویورک راه میرفته و هیچکس حتی متوجه آنها هم نشده. او به ردفورد گفته: «هیچکس مزاحم شما نشد!» و او جواب داده: «میخواهی مردم رابرت ردفورد را ببینند؟» و دو دقیقه نگذشته بود که مردم دورش جمع شده بودند و میگفتند: «وای، رابرت ردفورد!» او فقط توجهش را به این موضوع داده بود و همین باعث شده بود مردم هم توجهشان به او جلب شود.
مردم خیلی جاها من را میشناسند اما آنها که نمی خواهند مزاحم من بشوند. آنها مهرباناند.
- چه برنامهای برای آینده دارید؟
باز هم کار میکنم.