این پرسش، سوال پیشاروی همه اندیشمندان اجتماعی و برنامهریزان توسعه محور است. با این حال این پرسش 2دغدغه مهم را در خود نهفته دارد: یکی آنکه توسعه، فرایندی مسئولیت آفرین است؛ به این معنا که نمیتوان بدون توجه به پیامدهای آتی یک برنامه توسعه محور آن را برای یک جامعه متصور شد. ما همه مسئول شرایط کنونی و شرایط آینده هستیم زیرا هر عملی تنها به زمان حاضر محدود نمیشود بلکه طیف گستردهای از پیامدهای آتی را در برمیگیرد.
چه بسا برنامهای اکنون در خور جامعه باشد اما در آینده در حکم مانعی برای پیشرفت آن (جامعه) عمل کند؛ از این حیث، آینده پژوهان، برنامهریزان توسعه، جامعهشناسان و انسانشناسان در مشارکتی فعال با یکدیگر، بر این امر تاکید دارند که توسعهای فراگیر، پایدار، مانا و ژرفابخش است که نسلهای آینده را نیز دربرگیرد. اما نکته دوم اینکه به تبع مسئولیتپذیری ما در قبال نیازهای آیندگان، توسعه باید از ساختاری فراگیر، همهجانبه و استوار برخوردار باشد.
توسعهای که بدون توجه به بسترهای زیستمحیطی، روانشناختی و جامعهشناختی پیش برده شود، توسعهای پویا و مانا نیست. بر این پایه، اصطلاح «توسعه پایدار» از دهههای 80 به بعد در ادبیات توسعه راه پیدا کرده است. بنا به آنچه گفته شد توسعه پایدار توسعهای است که نیازهای زمان حال را بدون اینکه توانایی نسلهای آینده را در تأمین نیازهایشان به مخاطره افکند، فراهم میسازد.
با این حال، پایداری در این مفهوم میتواند 4جنبه داشته باشد؛ پایداری در منابع طبیعی، پایداری سیاسی، پایداری اجتماعی و پایداری اقتصادی. از اینرو، توسعه پایدار محل تلاقی جامعه، اقتصاد، سیاست و محیطزیست است. کمیسیون جهانی محیط و توسعه که از سوی مجمع عمومی سازمان ملل ایجاد شده، توسعه پایدار را اینگونه تعریف کرده است: فرایند تغییری که با استفاده از منابع، هدایت سرمایهگذاریها، سمتگیری توسعه تکنولوژیک و تغییر نهادی، نیازهای حال و آینده سازگار باشد.
از منظری دیگر؛ توسعه پایدار به کیفیت زندگی میاندیشد و کیفیت زندگی، خود یک سامانه است؛ به این معنا که چه سود از اینکه اگر جامعهای از نظر بهداشتی سالم باشد اما آن اندازه فقیر باشد که دسترسی به آموزش نداشته باشد؟ یا چه سود اگر سطح درآمد در جامعهای مناسب باشد اما آلودگی هوا به حدی باشد که زندگی افراد ساکن در آن را هر روز به خطر اندازد؟ از این جهت، به نظر میرسد که مفهوم توسعه پایدار، ریشه در گونهای تفکر سامانهای (سیستمی) داشته باشد. این شیوه تفکر به ما مدد میرساند که خود و جهان پیرامونمان را به درستی درک کنیم.
معضلاتی که ما با آن رویاروییم، آنقدر پیچیده و جدی هستند که نمیتوان با آنها به همان شیوهای برخورد کرد که آنها را پدید آوردهایم. این امر، مسئولیت ما را در قبال خودمان و آیندگان افزون تر میسازد.