خود او را در صدر جای میدهیم و ارج مینهیم که دست برقضا کمترین کار برای این پیشکسوت به حساب میآید. مسعود کیمیایی در 68 سالگیاش بیست و هفتمین فیلم سینمایی را روکرده و نشان داده که هنوز هم به داشتهها و باورهای قدیمیاش ایمان دارد حتی اگر برخی از آنها دیگر یا به ورطه تکرار رسیده باشند و یا حتی از عمرشان سالها گذشته باشد. به واقع بعد از ساخت مرسدس بهنظر میرسید که خالق قیصر، دیگر نیازی به تجدید قوا و سازماندهی ذهنی برای خلق داستانهایی در محیطهای جدیدتر و برای آدمهای تازهتر در خود نمیبیند.
2 ساعت مانده به برگزاری جشن عروسی امیر و مرجان، حبیب نزدیکترین دوست داماد خبری به او میدهد که برای هر دو نفر تکاندهنده است. حبیب از امیر میخواهد که جشن را بههم بزند چراکه مرجان دختری نیست که قبلا ادعا میکرده. حبیب خبر را از منبع موثقی گرفته و ظاهرا مو لای درز صحت آن نمیرود. این طور که معلوم است مرجان پیش از این ازدواج کرده و حتی از شوهرش بچهدار هم شده است... با شنیدن این خبر امیر میتواند 2کار انجام دهد؛ یکی اینکه بنا بر سنت و قاعده هممحلیها و بنا بر اصرار نزدیکانش برود عروس را بکشد و از خجالت دوروبریهایش درآید و یا اینکه صبر به خرج دهد و طی این 2ساعت تمام همت خویش را مصروف پیدا کردن حقیقت کند حتی اگر دستیابی به این حقیقت تلخترین تجربه زندگیاش باشد... .
آخرین فیلم کیمیایی اگرچه به خوشساختی قیصر نیست اما جلوهگریهای خاص سینمای کیمیایی و قیصر را دارد و اگرچه داستانش به ظرافت داشآکل نیست اما رگههایی زنده از خط داستانی این فیلم را نیز در خود دارد. بهگونهای که شاید بتوانیم محاکمه در خیابان را یک رونمایی جدید از یک ورسیون قدیمی بخوانیم.
داستان فیلم، روایت زندگی بچههای جنوبشهر و حاشیه شهر است با باورها و اعتقاداتی که با آن بزرگ شدهاند و معنا و مفهوم بسیاری از رموز زندگی هنوز که هنوز است برای آنها به سادگی در آوردن و پوشیدن دمپایی شان است. هرچند وقتی صحبت از غیرت و ناموس و این حرفها پیش میآید، آن وقت است که انگشتان به سمت غلاف چاقو میرود و گذشتن یک قدم یا صد قدم از این خط قرمز فرقی نمیکند چرا که آن هنگام ضامن چاقو رها شده و خون است که روی پیراهن خلقالله میریزد. در این فیلم کیمیایی قصد دارد تعریف جدیدی از غیرت و ناموسپرستی ارائه دهد که اتفاقا بسیار هم موفق عمل میکند.
نه به ورطه لودگیهای این ماجرا میافتد و نه تصویری اغراق آمیز از بچههای حاشیه شهر امروزی، رو میکند. آنچه ما میبینیم تصاویری رنگی و سرزنده است اگرچه کنه داستان و وقایعاش، بیبروبرگرد به نمادهای اجتماعی مربوط به دهههای 40 و 50 تنه میزنند. با این همه به زعم کیمیایی او به داستانش رنگی از جامعه حال حاضر زده است. نوع روایت خطی در عمده آثار کیمیایی هرگز رنگ و بویی نداشته اما در محاکمه در خیابان و شاید به سبب همان رنگ آمیزی مجبور به استفاده از این نوع روایت هم شده و دست برقضا چقدر هم موفق از کار درآمده است. یک نکته مهم در به کارگیری این نوع روایت به نوع نگارش فیلمنامه هم برمیگردد.
کیمیایی برای تکمیل و بازنویسی و یا برای اضافه کردن داستانکها و یا گفتوگوها سراغ کسی رفته که اگرچه سوابق نوشتاری موفق و امتیازات زیادی هم در این عرصه دارد واما شاید مهمترین و احتمالا تنها دلیل دعوت اصغر فرهادی از سوی کیمیایی برای انجام این مهم، قصههای رئالی است که این نویسنده از بچههای حاشیه جنوب شهر نوشته و عمده آنها با موفقیت و استقبال هم روبهرو شدهاند. این توانایی فرهادی باعث شده تا کیمیایی داستانی را تعریف کند که به زعم خودش هم آدمهایش را میشناسد و با آنها اخت است و هم اینکه با اینگونه فضا دم خور است. در واقع و به سیاق گذشته، کیمیایی آمده داستانش را با همان آدمهای سالیان پیش ساخته با همان فضا و خواستهها و دردها و شادیها، اما اینقدر ظرافت و تیزهوشی هم نشان داده که همان قلموی جادوییاش را بردارد و رنگی از جامعه حال حاضر به آن بزند.
قصه محاکمه در خیابان به مانند قصه برخی از آثار دیگر مسعود کیمیایی مثل قیصر، رضا موتوری و همچنین داشآکل اگرچه ابتدا خیلی ساده و سرراست است و یک روایت خطی از آدمهای سادهدلی است مثل امیر با همان سادهانگاریها و حتی معصومیتهای نهفتهشان اما در ادامه و با بروز یک خیانت در زندگیشان، مسیر آنها به پیچ و خمهایی میرسد که عبور از آن فقط یک راهکار بنیادین دارد و آن راهکار برای یک جامعه کوچک مردسالار، آنهم در حاشیه جنوب شهرنمایش غیرت و ناموسپرستی آن هم از طریق دست به چاقو شدن است و لاغیر... . با این همه کیمیایی فقط به مردهای فیلمش نپرداخته و با روایت داستانکهای ماجراست که کاراکترهای زن و بهویژه مرجان حتی به اثبات خود هم میرسند. اینگونهای دیگر و روایتی جدید از زنهایی مانند مرجان است که در جامعه مدرن مشغول دست و پا زدن هستند.
مرجان محاکمه در خیابان هرگز مرجان داشآکل نیست اما نوع شرایط زندگی همین مرجان باعث میشود که حداقل در جاهایی، او را با مرجان داشآکل و در پاکی مقایسه کنیم. اگرچه مرجان این فیلم در مواردی تن به ناپاکی ناخواسته یا خواسته هم داده، اما توانسته به اصل خود بازگردد و از ناپاکیهایش واقعا برائت بجوید و به نوعی دوباره به همان زندگی سادهای برگردد که دوروبریهایش از دختر جماعت انتظار دارند. به هرحال زمان و مکان در مرجان محاکمه در خیابان با مرجان داشآکل تفاوتهای اساسی دارد و شاید هم اصلا این تشابه کار غلطی باشد، درست مثل صحنههایی از فیلم که بخواهیم با یک فیلم دیگر تطابقش بدهیم.
حتی اگر سازنده مثل اینجا یک نفر باشد. برای مثال، صحنه به یادماندنی فیلم قیصر؛ آنجا که مادر، لباس غرق در خون را بهصورت میکشد و میبوید را به یاد بیاورید و حالا این صحنه را به صحنه لباس خونین محاکمه در خیابان ربط دهید؛ جایی که لباس خون آلود عزیز شمرده نمیشود که هیچ، با نفرتی وصفناشدنی از ماشین به بیرون انداخته میشود. به هر روی قرار نیست چون در هر دو فیلم لباس خونین وجود داشته پس باید برای هرکدام شان نزول مرتبط هم وجود داشته باشد.اگرچه مثال بالا را ذکر کردم اما مگر میشود قیصر و داشآکل و رضا موتوری را از کیمیایی و حتی از سینمایمان حذف کنیم و هر کار جدید او را با یک بکگراند نو و تازه ارزیابی کنیم. این کار امکان ندارد.
او مسعود کیمیایی است چون خالق قیصر و آثار دیگری است که نام بردم. هرگز نمیشود او چیزی بسازد و نماهایی از کارهای قدیمیاش در ذهن جرقه نزند. او قصههایی را در فیلمهایش تعریف و ماجراهایی را روایت کرده که مربوط به همین مردمان شهرمان است؛ کسانی که در اوج غریبگی روزمره باز هم همدیگر را میبینند. چطور میشود چیزی را فراموش کرد که هر روزه مشغول تماشایش هستی؟ بله هنوز که هنوز است قیصر، هم به پروپای کیمیایی میپیچد و هم به پروپای مردمان این دیار.