البته کمی دقت کنید که با عراق و افغانستان اشتباه نگیرید. گرچه اوضاع در عراق و افغانستان هم چندان تفاوتی با اینجا ندارد. حتماً میپرسید نوجوانی در چنین جایی چگونهاست؟ خب قبل از هرچیز باید بگویم که در این کشور به اصطلاح جهان سوم، ما از زیر و بم دنیا خبر داریم. البته به لطف فیلمهای کشور همسایه(هند) بیشتروقتها هم بساط سرگرمی به راهاست. اما خب تا زمانی که ما نتوانیم فیلمهای خودمان را بسازیم مجبوریم با هندیها همذاتپنداری کنیم.
در خانه ما صبح زود بیدارشدن داستان دارد. برادرم که دانشجوی رشته پزشکی است، همیشه فراموش میکند ساعتش را کوک کند و بیدارشدن او به ورود یکی از اعضای خانواده به اتاقش بستگی دارد. تا به حال هیچکدام از اعضای خانواده نتوانستهاند رکورد مرا بشکنند؛ فقط منم که میتوانم در کمتر از 30 دقیقه او را از تخت بیرون بکشم و زیر دوش حمام بفرستم.
همیشه روزی را که من و برادرم به موقع به مدرسه و دانشگاه برسیم به فال نیک میگیرم. خلاصه روزهای من اینطور آغاز میشوند.
اتوبوس مدرسه من پر از دانشآموزانی است که مغز فندقیشان بعد از ده سال تحصیل تبدیل شده به مغزگردویی. اگر روز خوبم باشد و شانس آورده باشم آنها راجع به غذاهایی که دیشب خوردهاند صحبت میکنند و اگر روز بدم باشد واااای! حرفهایی میزنند که...: «دیروز با مامانم رفته بودیم بازار لاهور، یکدفعه صدای انفجار شنیدم. چند ثانیه بعد یک دست افتاد جلوی پایم ! دود همه جا را گرفتهبود، مامانم جیغ میکشید و دنبال دستهایم میگشت. من هم از ترس دستهایم را پشتم قایم کردهبودم...»
و همین طور ادامه دارد تا زمانی که به مدرسه برسیم!
و اما مدرسه؛ یک زمین فوتبال بزرگ با قوانین خاص خودش.
دژ لاهور
یک: معلمها هیچوقت هیچکسی را از کلاس اخراج نمیکنند. ما زنگ ناهار نداریم و در نتیجه هیچ بوفه یا غذافروشی هم در مدرسه نداریم. بنابراین هروقت و هرکجا که گرسنهمان شد یک گازی به ساندویچ یا خوراکی ای که با خودمان آوردهایم، میزنیم. دو: ماچیزی به اسم تیم و رفاقت صمیمانه در یک کلاس نداریم. در یک کلاس همیشه دو گروه هستند که از همدیگر متنفرند. و وای به زمانی که جنگ سرد بین این دو گروه شروع شود. یک چیزی را میدانید؟ در دنیا هیچ چیز بدتر از جنگ سرد نیست.
در مدرسه ما هیچ امتحان میانترمی وجود ندارد. البته گاهی تستهایی از ما میگیرند ولی هیچ وقت با امتحان پایان ترم جمع بسته نمیشود. در پایان یک سال تحصیلی ما باید یک امتحان کلی بدهیم که توسط دانشگاه کمبریج برنامهریزی میشود.
بعد از مدرسه تنها چیزی که تمام راه تا رسیدن به خانه ذهن مرا به خود مشغول میکند این است: امروز باید چه کارکنم تا حوصله ام سر نرود؟ و جواب همیشه یک چیز است: اول انجام تکالیف مدرسه. نه به خاطر اینکه این کار خستهکننده نیست یا حوصله آدم را
سرنمیبرد، بلکه به این دلیل که چارهای جز این ندارم. و بازهم در تمام طول مدت انجام تکالیف مدرسه به این فکر میکنم که چی میشد اگر میتوانستم با دوستهایم بروم بیرون. هرجایی به غیر از خانه.
میبینید دنیای نوجوانها در همه جای دنیا یک جور است: جوش صورت، مسئلههای شیمی، پول و کمبود لباس.
اما اینجا در پاکستان ما نوجوانها مشکلی داریم که حتی نمیتوانید تصورش را بکنید: پدر و مادرها به ما اجازه بیرون رفتن نمیدهند، نه به خاطر اینکه ممکن است به تور رفیق ناباب بخوریم یا از راه به در شویم، آنها میترسند چون ممکن است هر لحظه بمبی از آسمان نازل شود و بر سر راه ما بترکد .باااامب!
با این حساب، من و دوستهایم سه راه بیشتر برای سرگرم شدن نداریم: تلویزیون، تلفن همراه و اینترنت. صبحها در مدرسه صحبت فقط از سریالهای شب قبل است و هر کس شب قبل به هر دلیلی سریالها را ازدست داده باشد چاره ای ندارد جز اینکه سکوت کند و به حرفهای بقیه گوش بدهد.
میبینید، زندگی در همه جای دنیا پر از مشغله و پر از سرگرمی است. اما مهم این است که چهطور میتوان با ایجاد سرگرمی مشکلات را فراموش کرد. بیشتر ما در پاکستان دلمان
میخواهد زندگی ای آرام و بدون بمب داشته باشیم. دلمان میخواهد طالبان نه تنها از پاکستان که از تمام دنیا بیرون بروند. اما چارهای نیست، باید با این اوضاع کنارآمد. چگونه؟
مثل بقیه نوجوانها در همه جای دنیا.
میبینید، ما نوجوانها هرجا که باشیم پر از نقاط مشترک هستیم.
«ماهنور»، 17 ساله از پاکستان
برگرفته از سایت اینترنتی« آثار نوجوانها»