بیتردید، استبدادزدایی، آزادی و استقلال اهدافی بودند که خود را در ایده و واقعیت «جمهوری اسلامی» نمایان کردند. با این حال اکنون پس از گذشت 31سال از انقلاب اسلامی، انقلاب مرحله استقرار و تثبیت را پشت سر گذاشته و اکنون در جهت نیل به آن آرمان و هدفها، افقهای نوینی در برابرش گشوده شده است. از اینرو، پژوهشی جامعهشناختی و یا حتی فلسفی، ناگزیر از شناخت مسائل و آرمانهایی است که انقلاب حول آنها شکل گرفته و در پی آنها حرکت کرده است.
مطلبی که از پی میآید، گفتوگویی است با دکتر موسی نجفی- پژوهشگر و نویسنده در حوزه فلسفه سیاسی و تاریخ اندیشه- درباره مسئلهشناسی انقلاب اسلامی. دکتر نجفی در این گفتوگو با تأکید بر بحران هویت در دوران پهلوی، فلسفه انقلاب اسلامی را بر این بحران و خروج از آن استوار میداند؛ امری که به قول دکتر نجفی هنوز هم نیاز جامعه ماست. از اینرو، انقلاب اسلامی- به تعبیر وی - پس از ورود به دهه چهارم آن، هنوز در جامعه ساری و جاری است.
- گفتوگوی ما درباره سرشت و فلسفه انقلاب اسلامی است؛ اما پرداختن به این موضوع، نیاز به پیشزمینهای دارد که شاید بتوان از آن به مسئلهشناسی انقلاب تعبیر کرد. به این معنا که نخست ببینیم انقلاب اسلامی پیرامون چه مسائلی و بهتبع آن، چه آرمانهایی شکل گرفت و سپس تحلیل کنیم که آیا در دهههای گوناگون آن تا به امروز- که در آستانه دهه چهارم آن قرار گرفتهایم- آیا این اهداف و آرمانها تحقق یافتهاند یا نه. به عبارت بهتر میخواهیم با نگاهی آسیبشناختی به این مسائل بنگریم؟
من سخنم را از دهه چهارم انقلاب آغاز میکنم. به این معنا که بحث مسئلهشناسی انقلاب در این دهه (چهارم) از ماهیت انقلاب جدا نیست. ممکن بوده که مسائل در دهههای گوناگون پس از انقلاب اسلامی متفاوت بوده باشند؛ اما ذات همه آنها یکی است. با این حال، هر چه انقلاب پیشتر میرود، برخی از مسائل گذشته را حل میکند و در مقابل، افقهای جدید فرارویش گشوده میشود. از اینرو تفاوتی که مسئلهشناسی انقلاب در دهه چهارم با دهههای پیشین دارد، این است که افق این دهه وسیعتر است، یعنی مسائلی را میبیند که در گذشته مطرح نبوده است. بنابراین مسائل انقلاب را میتوان به 3 دسته تقسیم کرد: 1- مسائلی که در دهههای قبل از دهه کنونی بوده و هنوز هم هست 2- مسائلی که در دهههای گذشته بهطور اجمال بوده و در این دهه بهطور تفصیلی مطرح میشود و 3- مسائلی که در دهههای گذشته مطرح نبوده و اصلا دیده نمیشده و امروز یا طی مراحلی قابل مشاهده است.
البته این مسائل در زمینههای گوناگون قابل رؤیت هستند؛ حتی در مورد شخصیتها، مثلا در دهه اول و دوم برخی از شخصیتهایی که پیشینه مبارزاتی و سیاسی بیشتری داشتند، به چشم میآمدند؛ اما امروزه شخصیتهای عمیقتر و یا کسانی که برای تداوم انقلاب حرفی برای گفتن داشته باشند، مورد توجه قرار میگیرند. امروز ممکن است افرادی فاقد پیشینه انقلابی باشند اما اندیشهها و کتابهای آنها در جهت رشد انقلاب عمل کند.
- اشاره داشتید که سرشت مسائل انقلاب تغییری نکرده است و این نشان از ذاتی واحد و یا مخرج مشترکی برای مسائل انقلاب دارد. بهنظر شما این ذات واحد چیست؟
مهمترین مسئله انقلاب اسلامی، بنیان نوعی هویت جدید است. از اینمنظر، انقلاب اسلامی، هم جنبهای اثباتی نسبت به هویت دارد و هم نقدی بر بحران آن (هویت). مسائلی که در دوره پهلوی بهعنوان عوامل انقلاب از آنها یاد میشود، درواقع امر، عوامل انقلاب نیستند، محرکهای آن هستند. عواملی چون تغییر سال شمسی به میلادی، ازبینبردن مظاهر اسلامی و غربیشدن کشور، همه و همه یک بحران فرهنگی در جامعه ایجاد کرد. انقلاب اسلامی یک واکنش هویتی نسبت به همه اینها بود. این واکنش در اول انقلاب، تا اندازهای بود که سبب از میانبردن عوامل رژیم پهلوی شود؛ اما از دهه دوم به بعد عمیقتر میشود و در دهه چهارم با آن فرهنگ عمیقاً درگیر میشود.
به این معنا که اشخاص و مظاهر سیاسی و اقتصادی آن دوران (پهلوی) از میان رفتهاند اما فرهنگ بهراحتی از بین نمیرود. آن فرهنگی که در آن زمان (پهلوی) وجود داشت، کمابیش یک جاهایی هنوز خودش را مینمایاند. پس ما در دهه چهارم، در بحث هویت و بحران ناشی از آن به لایههای عمیقتری رسیدهایم؛ بحران هویتی که هستی و وجود واقعی ما را تحقیر میکند. از اینرو، بهنظر میرسد که اکنون، هم این بحران (هویتی) عمیقتر شده و هم آن پاسخی که به این بحران داده میشود.
- شما در تحلیل و تبیین فلسفه انقلاب اسلامی، آن را برآمده از بحران هویتی و همزمان پاسخی به آن دانستید. این نشان میدهد که شما انقلاب را صرفا یک مسئله سیاسی قلمداد نمیکنید بلکه آن را از چشماندازی تمدنی نیز مینگرید؛ نکتهای که سپستر میخواهم به آن برگردم. اما اجازه بدهید که از ماهیت این بحران هویتی بپرسم؟
بیتردید این بحران مرتبط با هویت اسلامی (شیعی) بوده است. به این معنا که این هویت شیعی، در دورهای از تاریخ ایران در مقابل فرهنگ غرب با خطر مواجه شد. امام(ره) کسی بود که بازگشت به سرچشمههای اصیل این هویت شیعی را نوید داد. استاد شهید مطهری در اینخصوص بحثی دارند مبنی بر اینکه این «من» پایمال و تحقیرشده، در برابر خود، یک
«من متعالی» دارد. امام(ره) بر این «من متعالی» دست گذاشت. «من» تحقیرشده، همان تحقیر خودی توسط غربیان بود. حرف امام(ره) این بود که اگر ما میخواهیم از این تحقیر نجات یابیم و سری در سرها درآوریم، باید روبه سوی این «من متعالی» آوریم. این «من متعالی» شاکله هویت ما را ساخته و ریشه در گذشته ما دارد.
ایرانیان هیچگاه یک آرمان ملی جدا از آرمان اسلامی نداشتهاند. آیین شیعه در ایران نهفقط یک وحدت که یک ملت ایجاد کرده است. از اینرو، مهمترین بخش از هویت ما که مورد تهاجم تمدن غرب قرار گرفت، همین بخش اسلامی و شیعی آن بود. به همین دلیل هم اولین واکنشها نسبت به این مسئله، از طرف جامعه فرهنگی مثل حوزهها بود. از این جهت است که اشاره کردم، عوامل اقتصادی و سیاسی را نباید جزو عوامل اصلی انقلاب بهشمار آورد و از همینرو بود که امام(ره) در همان آغاز فرمودند که ما اصلاح اقتصاد و اصلاح سیاسی میخواهیم؛ اما در «سایه اسلام».
- آرمانها و هدفهایی که انقلاباسلامی از پس بازگشت به این خویشتن یا به تعبیر شما«من متعالی» پروراند، از این قرار بودند: استقلال، آزادی (یعنی هم آزادی از استبداد و هم لزوم مشارکت آزادانه حزبی و سیاسی) و جمهوری اسلامی. شما چه ارزیابیای از نحوه تحقق این آرمانها در دهههای اخیر دارید؟
درست است که مردم در انقلاب آزادی، استقلال و دوری از استبداد را میخواستند اما مثلا آیا «آزادی» مورد نظر آنها با آزادی موجود در آرمانهای انقلاب فرانسه یکی بود؟ بحث عدالت و آزادی کاملا در انقلاباسلامی حضور داشته است؛ اما – همانگونه که گفته شد- اینها در افق اسلامی قابلیت طرح مییابند. نکته اساسی انقلاب اسلامی همین است، انقلاب اسلامی به اصلاحات سیاسی- اجتماعی نظر دارد؛ اما نه مستقل از اسلام. در واقع آن «من متعالی» ساکن در روح انقلاباسلامی است که به اصلاح امور میپردازد. اگر این مسئله مغفول واقع شود، واکنش نشان داده میشود. در دهههای مختلف انقلاب، مسئله در سر جای خودش هست؛ اما پاسخ آن متفاوت شده است.
- پرسش را به گونهای دیگر مطرح میکنم؛ اگر بپذیریم که این «من متعالی» ما به ازای سیاسی، علمی،اقتصادی و فرهنگی و حتی روانشناختی دارد، زمینههای تحقق آن چیست؟
این مسئله بسیار پیچیدهای است؛ زیرا ما را ناگزیر به این پرسش متوجه میسازد که چرا این «من متعالی» در سال57 نمودار شد؟ اگر از امام(ره) میپرسیدید، ایشان میگفتند این را خداوند در مردم زنده کرده است اما اینکه آیا این «من»(متعالی) متحقق شده یا نه، باید گفت که خود وقوع انقلاباسلامی،نشانه آن (تحقق) است. همین که مردم وضع موجود (پهلوی)را نه با حرف بلکه با عمل خود نقد کردند و در پی وضع مطلوبی (جمهوریاسلامی) برآمدند، خود نشانه تحقق این «من متعالی» است.
با این حال، انقلاب هنوز در جریان و سریان است و هرچه از آن میگذرد، نگاه و برخورد عمیقتری را میطلبد. پس پیداست که این «من متعالی» دارد کار خودش را انجام میدهد. اما آسیب هنگامی رخ میدهد که امری یا چیزی بخواهد سیر این «من متعالی» را متوقف سازد. به این معنا که بخواهد بحران هویت ایجاد کند. حتی اگر آزادی و اقتصاد پیشرفته داشته باشیم اما این «من متعالی» ارضا نشود، بحران هویت پدید میآید و انقلاب واکنش نشان میدهد. از اینرو بود که انقلاباسلامی عدالت را در چشمانداز لیبرالیسم نخواسته و نیز آزادی را در چشمانداز کمونیسم. این «من متعالی» چشم ناظر است. اگر این نبود، در کشور ما انقلاب صورت نمیگرفت.
- امروزه نسلی که میراث بر انقلاب اسلامی است، نسل جدیدی است که پس از نسل انقلابکرده پا به عرصه گذاشته است. نحوه رویارویی و واکنش این نسل نسبت به سنت، مدرنیته، هویت و... متفاوت از نسل گذشته است. آیا درا ین چند دهه انقلاب اسلامی، «من متعالی» ای که شما از آن به عنوان عامل بنیادین انقلاب نام میبرید، توانسته همچنان دغدغه نسل جدید بماند؟
این پرسش، ما را به مبحث فلسفه تاریخ وارد میکند؛ اینکه آیا جامعه، حاصل جمع افراد است یا چیزی بیش از این است؟ اینکه از نسلها صحبت میشود، این تداعی را میکند که جامعه از افراد شکل گرفته است. حال آنکه جامعه صرفا جمع افراد نیست. همانطور که فرد روح دارد، جامعه هم روح دارد؛ روحی ورای افراد. وجود همین روح است که باعث تداوم و پیوستگی جامعه میشود. مثال این امر، این است که در انقلاب اسلامی، شیرازه جامعه از هم گسسته نشد؛ تنها نظام سیاسی تغییرکرد. بنابراین،این چیزی نیست که قابل عوض شدن باشد.
ما خواهناخواه در یک محور مختصاتی قرار داریم و اینگونه نیست که هر کاری که دلمان خواست بکنیم. البته این محور مختصاتی که در آن قرار گرفتهایم، در دوره نسل ما یک دسته از فاکتورهای آن رشد کرد. این محور مختصات مثل هوایی است که همه در آن نفس میکشیم. هوا که جایی نمیرود. حال ممکن است، نسلی به اصالت این روح پینبرد، اما در سیلان است. این روح را نمیتوان با نظام سیاسی مترادف دانست، فراتر از آن است و حتی نظام سیاسی برآمده از آن است. مجموعه عوامل فرهنگی و تمدنی بسیاری باید تا یک جامعه به روح واحدی برسد. این روح در مقابل مسایل گوناگون واکنش نشان میدهد.
ببینید! عراق هم به ما حمله کرد و هم به کویت، واکنشها متفاوت بود ایران مقاومت کرد؛ اما کویت از آمریکا کمک خواست. کویت هم یک ملت بود. در واقع چیزی اینجا(ایران) هست که در آنجا(کویت) نیست. البته در تکتک افراد هم جاری است. آن چیزی که شخصیت و روح جامعه ما را ساخته، در دوران پهلوی تحقیر شد. انقلاباسلامی واکنش و پاسخی به آن تحقیر بود. این روح است که مسایل ما را تبیین وتعیین میکند و اگر طرح مسئلهای میکنیم، براساس آن است.
اما در ارتباط با آن بخش از پرسش شما که پیشتر درباره نحوه تحقق آرمانهای حول این «من متعالی»پرسیده بودید، باید گفت که تردیدی نیست که انقلاب اسلامی بیشتر توانسته در دهه چهارم تحقق پیدا کند تا دهههای اول، علت اینکه نسل امروز پرسشگر است و حتی در جاهایی هم معترض است، ناشی از این امر است. به این معنا که دیگر راضی نمیشود. این عدم رضایت نسل امروز گاهی سطحی میشود و گاهی عمیق.
- کجاها سطحی میشود و کجاها عمیق؟
آن جاهایی که از انتظارات آن «من متعالی» نشأت میگیرد، عمیق عمل میکند؛ اما در جاهایی که بادی از غرب، ماهوارهها یا تبلیغات اینترنتی میآید، سطحی میشود. به همین علت ما امروزه 2گروه جوان داریم، جوانهایی که از جوانهای نسل اول عمیقتر میاندیشند وجوانهایی که در دریای عظیم معارف و فرهنگ قرار دارند اما خیلی سطحی فکر میکنند.
- برآیند این – به تعبیر شما- سطحی نگریها یا عمقینگریها در کجا خود را نشان میدهد، مثلا به طور واضحتر در حوزه کتاب محصول آنها کدام است؟
یک وقت آبی در سرچشمهای فوران میکند اما کانالهایی وجود ندارد که این آب را به جای تعیین شده آن برساند. این دلیل بر این نیست که سرچشمهای وجود ندارد. اینکه آیا توانستهایم، کانالهایی مناسب درست کنیم، به نظرم نه! یعنی برنامهریزان انقلاب نسبت به عظمتی که فوران این چشمه داشته و تشنگی موجود جامعه، نتوانستهاند کانال ایجاد کنند.
در بسیاری مواقع هم آب هرز رفته است. طبیعتا کسی که تشنه است، منتظر کانالسازی شما نمیشود، از کانالهای دیگری ممکن است آب مسموم تهیه کند. این وضعیت انقلاب در نسل چهارم بین نسل کنونی و اصالتهای انقلاب است. اصالتهای انقلاب در سر جای خود است و تشنگی هم همینطور. از اینرو کسانی که کوشیدند و از سرچشمه آن «من متعالی» نوشیدند، هویت پیدا کردند؛ اما کسانی که از کانالهای کاذبی نوشیدند، دچار بحران هویت شدند. حالا بحران هویت از اعتیاد گرفته تا انحرافات فکری و جنسی وجوددارد.
بیتردید، وجود این بحران ربطی به آن سرچشمه ندارد. از اینرو، هم از کم کاری ما حکایت دارد که نتوانستیم کانالهای مناسب منطبق و متناسب با آن سرچشمه را ایجاد کنیم و هم از قدرت بمباران فکری و فرهنگی دشمن حکایت دارد. امروزه با جنگ ایدهها سروکار داریم بنابراین باید دید که آیا امروزه جوان ایدههای ما را میپذیرد یا ایدههای دیگر را. اگر میخواهیم که جوان ایدههای ما را بپذیرد، آنها باید جذاب و عمیق باشند.
- یکی از انتقاداتی که به پژوهشگرانی نظیر شما وارد بود این است که این شکاف نسلی (بین نسل امروز و نسل گذشته) را حاصل انحراف یا توطئه میبیند. حال آنکه کمتر ذهن این دسته پژوهشگران معطوف این امر شده که نگاه نسلها در قبال مسایل و موضوعات تحول مییابد. من نمیخواهم سنگ نسل امروز را به سینه بزنم اما آیا نسل امروز حق دارد نحوه برداشت و تفسیر خود را از مسایل داشته باشد یا نه؟
ملتها ویژگیهای متفاوتی دارند. بااین حال، عواملی ثابت در هر جامعهای وجود دارد که مایه قوام شیرازه آن است از اینرو، آن سرچشمه اصیلی که از آن به «من متعالی» تعبیر کردیم، به نظرم همواره به عنوان عامل ثابت انقلاب تا به امروز عمل کرده است. حال ممکن است یک نسل عمیقتر بیاندیشد و یک نسل سطحیتر اما عوض کردن آرمانها در طول نسلها لازم نیست. اصلا ممکن است یک نسل اشتباه کند، آرمانها که تغییرپذیر نیستند. البته امکان دارد که آرمانهای متعالی به آرمانهای پست تبدیل شود.
وای به حال جامعهای که شخصیت خود را از دست بدهد. این مثل فرزندی است که در برابر خانوادهاش قدعلم میکند و شخصیت خانواده را زیرسوال میبرد، اگر اعتراض به شخصیت خانواده باشد، این پذیرفته نیست. بنابراین اگر کسی به سرچشمههای اصیل و روح یک جامعه اعتراض کند، از او پذیرفته نیست، زیرا ملتها از آرمانها، ایدهها، آمالها و آرزوهای مشترکی پیروی میکنند که تداوم بخش آن ملت است. حال اگر این آرمانهای متعالی به آرمانهایی پست تبدیل شوند، اتفاقی میافتد که پس از مشروطه رخ داد.