پنجره، دستها
پنجره رو به خیابان باز است.
دستهای کوچک سفید، تند و تند روی دکمههای سیاه کیبورد فرود میآیند. تق و تق و تق. دستهای کوچک سفید بالا و پایین میروند، مشت میزنند، عرق میکنند.
بنگ بنگ بنگ. باد میآید. دستهای کوچک عرق کرده، خنک میشوند.
پنجره رو به خیابان باز است.
عکس: توحید شیری ، ارومیه
دستهای کوچک قهوهای، با خجالت میان کیسههای پلاستیکی و پوست موزها میگردند. خشخشخش. دستهای کوچک میان کیسههای سیاه بوگندو فرومیروند و مدتی میگردند، دوباره خشخشخش. دستهای کوچک قهوهای بیرون میآیند، دستهای کوچک قهوهای سیاه شدهاند.
باد میآید. دستهای کوچک استخوانی، خنک میشوند.
پنجرهای که رو به خیابان باز است، آه میکشد.
رؤیا زنده بودی، خبرنگار افتخاری از شیراز
خجالتی
یک آدمبرفی با یک هویج نارنجی برای دماغ و دو تا دکمه سیاه برای چشمهایش، اما بدون دهن. آدم برفی من دهن نداشت. هرکس از آنجا رد میشد، پوزخند میزد و میگفت: «آدم برفی بیدهن... عجب!» فکری به ذهنم رسید. از حرفهای مردم خسته شده بودم. یک تکه چوب برداشتم و گذاشتم به جای یکی از دستهایش، بعد کمی آن را کج کردم تا به نظر برسد آدمبرفیام دستش را جلوی دهنش گذاشته. حالا دیگر آدمبرفی بیدهن من به آدمبرفی خجالتی بامزهای تبدیل شده بود. ولی آدمبرفی خجالتیام بیشتر از یک روز زیر نور و گرمای خورشید دوام نیاورد!
گلنوش عزیزی، خبرنگار افتخاری از تهران
تصویرگری: مرضیه ضربتی، خبرنگار افتخاری ، تهران
چشمانتظار
با یاد تو شوقِ گریه دارم ای دوست!
در راه تو چشمانتظارم ای دوست!
چون خاک فتادهام به راهت، همهعمر تا بر قدم تو سر گذارم ای دوست!
طیبه کرانی، خبرنگار افتخاری از تهران
گل
- بازیکن پشت توپ، یک ضربه محکم و...
- گل... گل.
صدای گلفروش دورهگرد از شیشههای ماشینها میگذشت و به گوش میرسید.
- آقا گل بدم؟ گل... گل نمیخوای؟
و صدای رادیو دوباره به گوش رسید.
- اما داور آفساید اعلام میکنه و گل قبول نیست!
راضیه چنگیز نائین، خبرنگار جوان از شاهین شهر
خنده
قلقلک
چروکِ خندههایم را
باز میکند
کارسازتر از هر پمادی!
لیلا علیزاده، خبرنگار افتخاری از ورامین
عکس: محمدرضا خندان ، خبرنگار افتخاری، کرج
ناگهان
فریادش
مثل سنگی
میشکند
سکوت شیشهایام را
مجتبی ناطقی، خبرنگار افتخاری از کرج
طعم لذت
بگذار
طعم لذتبخشِ
شادی بخشیدن را
از خندههایت بچشد
عروسک کوکی دلگیرت!
مائده محتشمینژاد، خبرنگار افتخاری از تهران