«داستان عشق» اریک سگال که خوانندگان ایرانی نیز با آن آشنا هستند، سال 1970 موفقیت غافلگیرکنندهای را نصیب این نویسنده کرد. این نوشته که در تدوین آن از چند نشریه خارجی استفاده شده، مروری است بر زندگی و آثار سگال.
« واقعا اگر از حق نگذریم، آدم پشت سر یک دختر جوانمرگ 25 ساله چه میتواند بگوید که خدا را خوش بیاید؛ بگوید از حیث زیبایی پنجه آفتاب بود و از هر انگشتش یک هنر میبارید؛ یا بگوید شیفته موتسارت بود و باخ، یا حتی بگوید عاشق بئاتلس بود و عاشق من!». این جملات سرآغاز قصه عشق سوزناک اریک سگال است؛ قصهای که هر چند تا مدتها بلای جان نویسندهاش شده بود اما با این حال موفقترین اثر وی به شمار میرود. این استاد ادبیات دانشگاه ییل آمریکا که در آن موقع 33 سال داشت توانست سال 1970 با قصه عشق خود، میلیونها خواننده را با طعمهای رمانتیک شکار کند. البته اگر تنها به میل خود او بود، هرگز به دنیای آکادمیک قدم نمیگذاشت.
در کل اریک سگال برای همخوانی امور آبستراکت و چم اندر چم با امور سرگرمکننده همیشه اهتمام ویژهای مبذول میداشت. حتی در سبک تدریس خود در هاروارد و ییل هم سگال چندان در بند سمت و عنوان نبود. این نویسنده با رمان «خنده» که در اصل رساله دکترای وی بود، نخستین اثر خود را به زبان انگلیسی به رشته تحریر درآورد. سگال با این کتاب که روایتی دوست داشتنی در باب «پلاتوس» طنز پرداز اهل رم (184-250 پیش از میلاد) است، شهرت علمی خویش را بنیان نهاد.
اریک سگال سال 1970 با 130 صفحه داستان قصه عشق که در تعطیلات کریسمس نوشته بود، دنیا را فتح کرد. این کتاب که در آن زمان، پرخوانندهترین کتاب در آمریکا محسوب میشد، در سراسر جهان بیش از 20میلیون بار فروخته شد و به 35 زبان زنده و مرده دنیا نیز ترجمه شده است. ضمن آنکه فیلمی که آرتور هیلر از این داستان با بازی ریان اونئال و الی مک گراو ساخت، یک موفقیت جنجالی بود. این فیلم 7 بار نامزد دریافت جایزه اسکار شد و تنها در آمریکا بیش از یک میلیارد دلار فروش داشت.
سگال که فیلمنامه این فیلم نیز دستپخت خودش بود گوی زرین بهترین فیلمنامه را دریافت کرد. قصه عشق سگال ماجرای عشق پرسوزوگداز یک دانشجوی مایهدار هاروارد به نام اولیور بارت است. وی که در یک خانواده مرفه نشو و نما پیدا کرده، فکر و ذکرش پیش دختری آسوپاس به نام جنی کاویلری است که دست آخر هم کار خود را کرده و بدون اذن پدر وی را به همسری برمیگزیند.
در پایان جنی بخت برگشته بر اثر ابتلا به مرض سرطان از دنیا میرود. قصه عشق اریک سگال بهرغم موفقیتهای بسیار، نه تنها مایه خرسندی این نویسنده نشد که به نوعی بلای جان وی نیز شده بود. نشان به این نشان که از یکطرف دانشجویان نمک نشناس دانشگاه ییل آمریکا که سگال در آنجا علوم تطبیقی درس میداد، رو در روی استاد خویش ایستادند و با عنوانهایی نظیر مرتجع و واپسگرا حسابی به ریشش خندیدند. از آن طرف منتقدان ادبی نیز از هر گوشه و کنار چنان متلکهای آب نکشیدهای به نافش بستند که عقل انسانی متحیر میماند.
روزنامه فرانکفورتر آلگماینه که گویی با سگال پدرکشتگی صدساله دارد نوشت: قصه عشق سگال مزخرفترین، خستهکنندهترین و مسخرهترین کتاب فصل است. روزنامه اشپیگل هم محض خالی نبودن عریضه نوشت: «این کتاب مالی نیست!». اما از همه اینها بدتر زمانی بود که این کتاب سال 1971 نامزد دریافت جایزه کتاب ملی شد، هیأت داوران آنچنان از همهطرف بنای سعایت و بدخواهی را گذاشتند که مسلمان نشنود و کافر نبیند.
یکی از اعضای هیأت 5نفره داوران به نام ویلیام استیرون (نویسند آمریکایی 2006-1925) وقاحت را به اوج رساند و گفت این کتاب یک پول سیاه هم نمیارزد و به معیارهای ادبیات پشت کرده است. اریک سگال که در ظاهر خاطرش از این قضاوتها مکدر و ملول نمیشد، چاره را منحصر به این دید که متوسل به دفاع از خود شود، پس در حالی که آثار دستپاچگی از وجنات و حرکاتش پدیدار شده بود گفت:« من حتی فکرش را هم نمیکردم که روزی قصه عشق من کیا بیایی در ادبیات داشته باشد، من کی گفتم قصه عشق من چیز ذی قیمتی است و احیانا تا ابد الدهر باقی خواهد ماند، من صادقانه تصدیق میکنم که نباید با کلهگندههایی چون جان آپدایک روی یک پله بایستم.»
اریک سگال هر چند در مقابل انتقادها دندان روی جگر میفشرد و سعی میکرد به روی بزرگوار خود نیاورد، اما در دل، کفرش بالا آمده بود. وی رفتهرفته دچار یک بحران روحی شد و تا مدتها حالش تعریفی نداشت به طوریکه از خواب و خوراک افتاده بود. بعد از یک دوره تمدد اعصاب، سگال که همیشه برای مسابقات دوی ماراتن دلش غنج میزد، در سالهای 1972، 76 و 80 به رتق و فتق مسابقات تلویزیونی المپیک در رشته مسافتهای طولانی روی آورد. وی در عین حال در زمینه فیلم و تئاتر آمریکا نیز از دور، دستی داشت.
تازه بین سالهای 1981 و 1988 سگال یک مرتبه دیگر در دانشگاه ییل آمریکا در حوزه ادبیات کهن به تدریس پرداخت. وی بار دیگر کار علمی و نویسندگی را از سر گرفت. آثاری که وی در این سالها از چنته مهارت و تجربه خویش به منصه ظهور رساند هر چند کیفیت بهتری داشت اما نتوانست ممر معاش کلانی برای اریک دست پا کند. وی ابتدا رمان «قصه اولیور» را نوشت (1977) که ادامه قصه عشق بود و سپس 7 رمان دیگر نظیر «زن، مرد و کودک» یا «پزشکان» که هیچیک موردپسند و قبول واقع نشد. آخرین اثر بزرگ سگال کتاب «مرگ کمدی» (2001) است که بار دیگر به بزرگان ادبیات جان دوباره بخشید. اریک سگال بعد از یک ربع قرن دست و پنجه نرمکردن با بیماری پارکینسون سرانجام 2هفته پیش اجلش سر رسید و همانجا در خانهاش دردم جان باخت.