برادرانی که در دو سوی این ماجرا هستند یا دین و سنت را میخواهند یا غربگرایی مفرط را تحویل میگیرند. شاید نیز از همینرو است که دربازشناخت میراث بران (داعیهداران این تعبیر یا بهتر بگوییم طبقه) همچنان منازعه و ابهام حرف اول را میزند. در جستوجوی آنچه که امروز نیز همانند گذشته تصویری از آونگ جامعه روشنفکری ماست اگر دل به تماشای تاریخ معاصر بسپریم، باید از زندگی فکر ایرانی پس از جنگ جهانی دوم و تاوان بیطرفی جامعه ایران یاد کرد؛ آیینهای که رویارویی ایدئولوژیک تجدد و سنت و غرب و دین را تمام قد باز مینمایاند؛ از یکسو سنت با نمایندگی روحانیت و متدینینی که درس قدیم خوانده بودند و از طرف دیگر فارغالتحصیلان مدارس جدید اروپایی که یگانه راه رسیدن به پیشرفت را اروپایی شدن تلقی میکردند. در این میان اما ظهور یک طبقه جدید با عنوان روشنفکران دینی نقطه عطف تاریخ فرهنگی و سیاسی ایران است که البته خود این گروه یا طبقه را نیز باید به روشنفکران دینی روحانی و غیرروحانی تقسیم کرد.
این طبقه که مجموعهای مختلف از پژوهشگران و مبلغان و اندیشمندان روحانی و غیرروحانی محسوب میشدند داعیه اصلیشان جمع میان تجدد و سنت البته به نفع دین بود. این طبقه با اقبال مخاطبان (که عمد تا از قشر جوان دانشگاهی بودند) تاثیر شگرفی برتاریخ سیاسی معاصر ایران نیز از خود به جا گذاشتهاند و از اتفاق، همین نیز شگفتانگیزی مناقشهای را میرساند که در آن، امروز برادران دیگر، میراثخواهی برادر کهتر خویش را نمیپذیرندکه هیچ، حتی در نسبت او نیز تردید روا میدارند و آنچه بر روح این برادر (روشنفکران دینی) بلکه بر جسمش نیز رفته، یکی داستان است پر آب چشم که اینبار هم پسرکشی است و هم برادرکشی.
روشنفکری دینی در ایران آنگونه که گفته شد در دو قشر روحانیون و غیرروحانیون (روشنفکران دینی غیرروحانی) مجال بروز یافت و از آنجاکه بهانه این نوشتار یادکردی درسالگرد فقدان دکتر علیشریعتی است، مشخصا تلاش این نوشتار نیز نقبزدن به اندیشههای یکی از شاخصترین چهرههای روشنفکری دینی غیرروحانی معاصر یعنی دکتر علیشریعتی است.
آنچه که در واگویهای کلی از نسبتشناسی روشنفکری دینی غیرروحانی -که از این پس در این وجیزه به اختصار روشنفکری دینی مطرح میشود- باید گفت در وهله اول جبهههایی است که روشنفکران دینی در پیشبرد عمل و نظرشان رویاروی آن قرارمیگرفتند. نخستین برادر، که برادر مهتر روشنفکری دینی نیز محسوب میشد طبقهای خاص از سنتمداران بعضا روحانی بود که به هیچوجه،هیچ غبارزدایی و مطالعات تازه و روشمندی را درباره نصوص از پیشقابگرفتهاش برنمیتابید. تدوین دیگرگون از انگیزهها و انگیختههای مذهبی در نظر ایشان مساوی بود با هدم کامل دین و مذهب.
انحرافات حقیقی و باژگونه شدن بعضی از تعالیم و گاه تفکر التقاطی مذهبی که خواهوناخواه در پاگرفتن طبقه روشنفکر دینی به وجود آمده بود از دلایلی بود که این برادر مهتر در پاسداری از حریم سنت دینی خود و راست کیشی نمیتوانست نسبت به برادر تازه رسیده و مدعی، سهلانگاریای روا بدارد.
برادر(جبهه ایدئولوژیک) دیگر جریان لائیک و غیرمذهبیای بود که بعد از مشروطه در جریان فکر ایرانی زاده شده بود؛ برادری که جز غربی شدن و رسیدن به تجدد چیز دیگری را برنمیتابید. این جبهه در افراطی ناچار در مقابل برادر مهتر و سوگیری در مقابل برادرتازه پیدا شده(روشنفکری دینی) همه سنتهای تنیده شده بر روح و پیکر جامعه ایرانی را نادیده انگاشت. این نادیده انگاشتن به خاطر رویارویی با آحاد جامعه میل به یک نوع برج عاجنشینی و از بالا به توده نگریستن را در میان متجددین تقویت میکرد. آنان با استدلال مغالطهآمیز پیشارو قراردادن مسیحیت قرون وسطی نسخه هرگونه دین محوری را میپیچیدند و با بیان «افیون بودن» دین برای تودهها، سعی در تعمیم ناروای نیاز به وضعیتی رنسانسگونه برای جامعه ایرانی داشتند.
اما در این میان برادری ناتنی نیز وجود داشت که اگرچه اثبات نسبت از برادرکهتر (روشنفکری دینی) نمیخواست اما در ادعای میراث، برادر کهتر میخواست برای این برادر (تجدد غربی) نیز اثبات برادری کند. علاقه سرشار روشنفکران دینی به پاسخگویی به چالشهای ایدئولوژیهای غربی و فلسفههای رنگارنگ اروپایی در حوزههای مختلف فرهنگی با تکیه بر مبانی روشناندیشانه دینی علت اصلی این خواست بود. اما آنچه پشتوانه عمیق و اصیل این روشنفکران دینی تلقی میشد وجود و قوام و قرائتی بیدلیل از اسلام شیعی بود. این پشتوانه فکری از منظرهای گوناگونی در جریان روشنفکری دینی ایرانی توامان آشنایی با جنبههای مختلف اندیشههای غربی، محور اصلی جریان روشنفکری دینی غیرروحانی ایران را تشکیل میداد.
اما برای فهم جایگاه اندیشمند فقید، شریعتی در جریان روشنفکری دینی نمیتوان به شهر مشهد به عنوان خاستگاه و یکی از کانونهای نواندیشی دینی در ایران توجه نکرد. شهر مشهد بعد از سرکوب خونین واقعه مسجد گوهرشاد توسط رضاشاه توانست خود را باز از منظر مذهبی بازسازی کند و به عنوان یکی از مهمترین شهرهای زیارتی و در عین حال یکی از مهمترین شهرهای مذهبی ایران فعالیتهایی ویژه داشته باشد.
بعد از اشغال مشهد توسط روسها و همینطور ایجاد شعبات حزب توده در مراکز استانهای ایران و از جمله مشهد و گرایش مردم به ویژه جوانان به حزب توده تحرکات مختلفی علیه این جو صورت گرفت که آنچه مورد نظر این نوشتار است یکی از عمدهترین و مهمترین این مراکز یعنی کانون نشر حقایق اسلامی است. یکی از بنیانگذاران این کانون در دهه20 استاد محمدتقی شریعتی (1366-1286) پدر مرحوم شریعتی بود. استاد محمدتقی شریعتی در جامه یک روشنفکر مذهبی که البته سابقه کسوت روحانیت را نیز داشت به همراه چند همفکر با تأسیس این کانون سعی بسیاری در به دست دادن قرائتی روزآمد از اسلام و شیعه نهایتا جذب و جلوگیری جوانان از پیوستن به حزب توده و بعضا نگاه سکولار غرب داشتند.
این کانون البته از همان ابتدا چنان که اشاره شد در(سرنوشت رویارویی روشنفکران دینی با دیگران) در عین این مقابله باید با قشریون نیز مواجه میشد و به نقل از استاد رسول جعفریان در «جریانها و سازمانهای مذهبی، سیاسی ایران» از قول علی امیرپور، کانون نشر حقایق در ایجاد جوی از روشنفکری صادق مذهبی و سیاسی و اندیشه صحیح اسلامی به خصوص در طبقه جوان تحصیل کرده نقشی اساسی داشته است.باز از مجموعه مستندات و تحلیلهای استاد جعفریان استفاده میکنم و اضافه میکنم که در مجموع فعالیتهای کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد باید گفت تلاش اصلی کانون در این بود که «اسلام را به یک دین عملگرا و راهبردی تبدیل کند».
این وصف کوتاه خاستگاه اصلی اندیشههای یکی از تأثیرگذارترین روشنفکران دینی معاصر است؛ مردی که لائیکها و سکولارها او را نادیده میگرفتند، ساواک او را بازداشت و مورد تعقیب قرار میداد و به خاطر خامیها و گاه اشتباهات اساسی، برخی روحانیون او را سرزنش میکردند و برخی اصولا سعی در منکوبکردنش داشتند.
اینکه این متولد آذرماه 1312 در مشهد را یک مارکسیست اسلامی معرفی کردهاند یکی از نماهایی است که دکتر شریعتی با موضعگیریهای خود آن را رنگزده است. در توضیح باید گفت اگر فضای روشنفکری ایران را در دهه40 زیر تسلط جلال آلاحمد با ستیز با غربزدگی بازشناسی کنیم، به قطع میتوان دهه50 را متعلق به شریعتی و طیف تفکر او دانست.
از طرفی باید گفت: یکی از کانونهای ثقل فهم اندیشه شریعتی تنوع آبشخورهای معرفتی اوست. اسلام، شیعه و سیره اجتماعی و عرفانی ائمه، عرفان، مکتبهای فکری جامعهشناسی معاصر به ویژه فلسفه اجتماعی فرانسوی و آلمانی و الهیات آزادیبخش معاصر را میتوان بهعنوان آبشخورهای اصلی دکتر شریعتی معرفی کرد. البته در کنار اینها پراکندههای فلسفه هگل، مارکس، هوسرل، هیدگر، سارتر و مارکوزه را نیز میتوان به آن اضافه کرد. با نگاهی گذرا و احتمال اینکه چه سوءبرداشتهایی در هر کدام از این منابع میتواند پژوهنده را به دستاندازهای حقیقت بیندازد، کار دشوار و پیچیده دکتر شریعتی در تلفیق عناصر گوناگون فکری در منظومه نواندیشانه دینیاش آشکار میشود. به عنوان مثال او با طرح گفتمان «بازگشت به خویشتن»،سعی داشت در حوزه روشنفکری دینی به نوعی با نقد روشنفکری، به یک عمل (پراکسیس)، به یک کار روشنفکری نیز دست بیابد.
اما میبینیم که منتقدان و گزارشگران آرای جریان روشنفکری معاصر ایران همین گفتمان او را مثلا در «قصه ارباب معرفت یکسره تحت تأثیر اقبال لاهوری مطرح میکنند و کسی دیگر مثل مهرزاد بروجردی در «روشنفکران ایرانی و غرب» این گفتمان را نسخه ایرانیای از گفتمان «بازگشت دوزخیان زمین» فرانتس فانون معرفی کرده است.
با این اوصاف اما تأثیرگذاری عمیق شریعتی را فارغ از اشتباهات اساسی او نمیتوان و نباید نادیده انگاشت. تلاش چندگانه شریعتی در احیای روشنفکری دینی در زمانهای که برخی تمام توجهشان در روشنفکری دینی برای جذب آحاد جامعه، منطبقکردن قوانین جدید علمی با آموزههای حدیثی و قرآنی بود، بسیار قابل توجه و البته ستودنی است.
نقیضگوییهای شریعتی نیز آنگاه که در تلفیق اصول به دست آمده از آبشخورهای معرفتی گوناگونش به شکست میانجامید باز از یک نقطه قوت در روشنفکری دینی او نمیکاهد و اینکه او یک جستوجوگر بود؛ جستوجوگری برای دستیابی به هویتی که به مدد آن بتوانیم در نقطه اکنونی خود در جهان معاصر بایستیم، در حالی که خود آگاه باشیم و مانند روشنفکران خودباخته جهان سومی برای امپریالیسم فرهنگی و قومکشی غربی هورا نکشیم و دست شادمانی تکان ندهیم نیز باید اشاره کرد که بازگشت به ریشههای فرهنگی یا همان ریشههای اسلامی در نظر شریعتی اگرچه تاکنون مورد مداقههای بسیار قرار گرفته اما ایدهای نیست که در انقلاب شکوهمندمان از گذشته تا امروز نتوان آن را در رگهای حیات اجتماعی و فرهنگیمان مشاهده کرد.
به همین خاطر است که باید و حتما گفتمان «بازگشت به خویشتن» این متفکر فقید را در افقی همزمانانه فهمید. در «بازگشت به خویشتن» بازگشت به گذشتهای مطرح است که میتواند داربستی باشد برای بودن و ماندن در امروز و به نظر میرسد این یکی از ارکان پارادایم توسعه اسلامی- ایرانی باشد. بیانصافی است اگر این نقد را بر شریعتی رواندانیم که او همواره از مصیبتهای آفریده غرب سخن میگفت در حالی که از حضور همیشگی غرب در زیربنای فکریاش میتوان صحبت کرد اما بیانصافانهتر اینکه نقش پیشروانه او را در مسیر سخت صعب روشنفکری دینی نادیده بینگاریم.