دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹ - ۰۹:۰۰
۰ نفر

سیده آناهیت کزازی: پسامدرنیسم در مسیر حرکت و پیشرفت خود دگرگونی‌های فراوانی در قلمروهای مختلف دانش از جمله تاریخ به‌وجود آورده که نتیجه آن به‌چالش‌کشیده‌شدن مفاهیم مرکز‌گرا و جهانی‌ساز مدرنیستی است.

پیامد این دیدگاه‌ها در حوزه تاریخ، زیر سؤال رفتن کلان روایت‌های تاریخی و سربرآوردن نسخه‌های متفاوتی از آنها به شیوه‌ای فردی و یگانه است. آنچه از پی می‌آید، با نگاهی گذرا به بنیان‌های مدرنیته می‌کوشد تا پیدایی و تحول فکر پسامدرن را به بررسی و تحلیل بگذارد.

با پیدایی پیشرفت‌ها و انقلاب‌های فکری و علمی در سده‌های شانزدهم و هفدهم و تسلط روزافزون اومانیسم و عصر رنسانس، انسان مدرن در سایه اندیشه‌ها و انگاره‌های نوینی تعریف شد که مرکزیت آنها بر توانایی نامحدود وی در درکی از جهان و طبیعت استوار می‌شد که بی‌زمان، جهانی و خطاناپذیر می‌نمود.

این خوش‌بینی عصر روشنگری نسبت به امکان دستیابی به دانشی قابل اعتماد، جهان‌شمول و عینی، در کنار ارزش و اهمیت بسیار مشاهده و بررسی، در حوزه‌های مختلف دانش از جمله تاریخ نیز رخنه کرد. آنچه در تاریخ‌نگاری این دوره اصلی بنیادین به شمار می‌رود آن است که حقیقت گذشته در جایی پنهان شده است و تنها وظیفه تاریخ پژوه، مطالعه دقیق اسناد و مدارک، برای کشف دقیق آن حقیقت تاریخی است. به این منظور، تاریخ‌پژوه باید تمامی تعصبات و تمایلات فردی خود را به کناری نهد و آن هنگام که توانایی بازشناختن حقیقت (Fact) از دیدگاه فردی (Opinion) را یافت، با به‌کار‌گیری شیوه‌های علمی و دانشورانه، منابع تاریخی را مورد بررسی دقیق قرار دهد. در این رویکرد، تاریخ‌پژوه به دانشمندی بدل می‌شود که با چشمی باز اما ذهنی تهی به حقیقتی از گذشته دست می‌یابد که جهانی و عینی به‌شمار می‌رود.

اما در این میان، با گسترش دیدگاه‌های کانتی در پیوند با عدم‌امکان درک جهان خارج،  دیدگاه‌های هگلی در رابطه با اهمیت آگاهی از خود به مثابه آزادی، دیدگاه‌های رمانتیستی مبتنی بر تأکید بر ذهنیت‌گرایی و نسبی‌گرایی و قانون نسبیت اینشتین و فیزیک کوآنتوم، زمینه‌ای فراهم شد تا در اواخر قرن بیستم، رویکردی فلسفی به نام پسامدرن سر برآورد که در آن مفاهیمی کلیدی چون حقیقت، واقعیت، عینیت و علمیت به چالش کشیده می‌شوند.
پسامدرنیسم در حقیقت به رویکردی اطلاق می‌شود که در آن نه زبان و نه هیچ ابزار بازنمود (Medium of Representation) دیگری قادر به بازتاب واقعیت نیست؛ چرا که مفهوم واقعیت، خود به‌عنوان پدیده‌ای جهانی، عینی و خدشه‌ناپذیر به چالش کشیده شده است.

این بدان معناست که دیگر نمی‌توان در بازنمودهای صورت گرفته از به‌ظاهر واقعیت‌های جهان، به حقیقتی یگانه دست یافت که توسط تمامی انسان‌ها پذیرفته شود زیرا دانش ما از واقعیت سازه‌ای است که تحت‌تأثیر چارچوب‌هایی گوناگون قرار دارد که انسان در قالب آنها خود را تعریف می‌کند؛ چارچوب‌هایی چون نژاد، جنسیت، اقتصاد، فرهنگ و‌... در این رویکرد، حقیقت یکسره نسبی است و معنای مشخصی برای ابژه‌هایی که سوژه، خداوار ادعای ادراک آنها را دارد یافت نمی‌شود. بنابراین، در تفکر پسامدرن، بر چندگانگی واقعیت و حقیقت تأکید می‌شود و از این طریق وجه محلی یا بومی بر وجه جهانی پیشی می‌گیرد.

براساس همین دیدگاه است که در پایان قرن بیستم، انسان به سوگ کلان‌روایت‌هایی می‌نشیند که تا پیش از این جهان‌شمول و عینی به‌شمار می‌رفتند و به جای آن تولد بی‌شمار خرده‌روایت‌هایی را جشن می‌گیرد که از ذهن انسان‌هایی متفاوت با فرهنگ‌ها و اندیشه‌های دیگرگون سرچشمه می‌یابد. از این روست که در پسامدرنیسم، پیش از آنکه بر همسانی جهانی و عینیت علمی تأکید شود بر تضادهای قومی و فرهنگی و ذهنیت فردی انگشت گذارده می‌شود.

هجوم اندیشه‌های پسامدرنی از این دست آنچنان شتابان و قدرتمند رخ داد که جنبه‌های مختلف علوم گوناگون از جمله تاریخ را نیز در‌نوردید. پیامد این دگرگونی، بروز رویکردی هستی‌شناسانه و تحلیلی نسبت به سرشت تاریخ است که در آن دیگر نمی‌توان به تاریخ به مثابه شاخه‌ای از علم نگریست که در آن تاریخ پژوه، از متونی که تا حد بسیاری واقعیت تاریخی را بازتاب می‌دهند، حقیقت تاریخی را به شیوه‌ای دانشورانه و علمی بیرون می‌کشد و آن را به پدیده‌ای جهانی و عینی بدل می‌سازد؛ چرا که در تاریخ، تاریخ‌پژوه با مواد خامی (متن) سر‌و‌کار دارد که توسط انسانی مشخص، با پیشینه فرهنگی و تاریخی متفاوت، در محدوده زمانی و مکانی خاص نوشته شده است.

به همین دلیل، زمانی که تاریخ‌نگار اقدام به روایت واقعه‌ای می‌کند، ناخودآگاهانه، تحت‌تأثیر پیشینه فکری خود، وقایعی را برمی‌گزیند که به باور وی ارزش روایت‌شدن را داشته‌اند و رخدادهایی را که از نقطه نظر وی بی‌اهمیت شمرده می‌شوند را به کناری می‌نهد.

این در حالی است که شاید اگر فرد دیگری همان تاریخ را روایت می‌کرد، وقایع متفاوتی را برمی‌گزید و از این طریق روند روایت تاریخ تا به امروز دگرگون می‌شد. این مسئله خود به‌خوبی نشان می‌دهد که از یک سو، چه لایه‌های عظیمی از حقیقت تاریخی در روایت‌های تاریخی نمود نیافته است و از سوی دیگر، واقعیت تاریخی و به تبع آن حقیقت تاریخی پدیده‌ای کاملا ذهنی است که در برهه‌ای از زمان، توسط تاریخ‌نگار تعیین می‌شود.
 گذشته از آن، از آنجایی که تاریخ‌پژوه نمی‌تواند وقایع تاریخی را خود تجربه کند و مستقیما مورد آزمایش قرار دهد، همواره به واسطه‌ای نیارمند است که همانا متون تاریخی است.

بنابراین، تاریخ‌پژوه با پسمانده آنچه توسط فردی دیگر، در زمان و مکان دیگری دیده شده و به شکل روایت تاریخی به دست وی رسیده است سروکار دارد. اما آنچه در این میان اهمیت دارد آن است که خود تاریخ‌پژوه نیز انسانی است که در زمان، مکان و جامعه‌ای متفاوت، با پیشینه فرهنگی و تاریخی دیگرگون زندگی می‌کند و به همین دلیل رمزهای (Code) تاریخی متن را به شیوه خود رمزگشایی (Decode) و از این طریق روایت‌های تاریخی متفاوتی را خلق می‌کند.

پس این بار نیز حقیقت تاریخی به شیوه‌ای دیگر روایت می‌شود. در این میان، نه‌تنها عینیت و صحت تاریخ مورد شک قرار می‌گیرد بلکه حقیقت تاریخی خود به متاعی تبدیل می‌شود که دست‌نیافتنی می‌نماید. حال چگونه می‌توان گفت که یک روایت تاریخی درست و روایت دیگر نادرست است؟ در اینجاست که گفتمان‌های مختلف، از کلان‌روایت‌های تاریخی به‌ظاهر عینی و جهان‌شمول روی برمی‌گردانند و هر یک روایت فردی خویش را از تاریخ ارائه می‌دهد.

کد خبر 111415

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز