هشامبن عبدالملک خلیفهمسلمین بود. جهان اسلام گستاخی و هتاکیای نبود که ندیده باشد ؛ از فاجعه کربلا تا واقعه حرهو سنگ باران کعبه که فقط ماحصل حکومت سهساله یزید پسرمعاویه بود گرفته تا بعدتر که نوبت لعن و نفرینشدگان پیامبر یعنی مروانیان بود که سوار بر مرکب خلافت اسلامی شوند. آنان که پیامبر را مسخره میکردند حالا امیرالمومنین سرزمینهای اسلامی شده بودند.
کار به جایی رسیده بود که یکی از شقیترین عاملان اصلی این حکومت یعنی حجاج پسر یوسف ثقفی به نقل از مسعودی در مروج الذهب در خطبهای به زیارتکنندگان قبر پیامبر میگوید: مرگ بر این مردم! چرا گردپشتهای خاک و چوب پارهای چند میگردند؟ چرا نمیروند قصر امیرالمومنین عبدالملک را طواف کنند؟ مگر نمیدانند خلیفه هر شخص بهتر از رسول اوست. (و علی الاسلام، سلام). در همین زمانه است که علامه مجلسی در بحارالانوار از زبان سجادآلالله و زینت عابدان میگوید در مکه و مدینه 20تن نیست که ما را دوست بدارد و هنوز 70سال از بودن پیامبر در مکه و مدینه و 30سال از دیدن علی در این دوشهر نگذشته است.
اینگونه است که باید نامی را جاودانه دانست، نام شاعری را که شهامتش خود شعرش بود، آن هم در زمانهای که مردم از بهترین بندگان خداوند رو میگرفتند؛ این نام کسی نیست جز فرزدق. وقتی هشامپسر عبدالملک در پاسخ به پرسندهای از حضرت علیبنالحسین، تجاهل کرد و خود را به ناشناختن زد و فرزدق شاعر، زبان از کام بازگشاد و اینگونه تیر روشنایی را بر قلب تاریکی نشانه گرفت.
هذا الذی تعرف البطحاء و طأته / و البیت یعرفه و الحل و الحرم
هذابن خیر عبادالله کلهم / هذا التقی النقی و الطاهر العلم...
ما قال لاقط الافی تشهده / لولا التشهد کانت لاءه نعم...
... او کسی است که بطحا جای پایش را میشناسد و حرم و پیرامون حرم با او آشناست.
او پسر بهترین بندگان خداوند است. او پرهیزگار، گزیده، پاک و نشانه و راهنماست...
لفظ(لا) را جز در هنگام قعود بر زبان نمیآورد. و اگر برای تشهد گفتن نبود«لا»ی او «نعم» بود...
این قصیده قراء که تقریبا با اختلافاتی مورد توجه و نقل بسیاری از مورخان و ادیبان قرار گرفته اما تنها سوی کمطاقتی بود از مردی که اعتراض داشت به تاریکیای که روزگار پس از پیامبر را دربرگرفته بود. روزگاری پیشتر تنها به ذکر شمهای از عمق آنچه بر اسلام و مسلمانی رفته بود، بیان شد. اما این نوشتار بهانهای است برای درنگی در سیره حضرت امامعلیبنالحسین(ع)، امامچهارم شیعیان که حتی امروز نیز ما شناختی بسیار ناقص و ابتر از سیره و سلوک معرفتآموز ایشان داریم.
چرایی این نقصان البته مجالی دیگر میخواهد که این چراییها خود داستانی طاقتسوز دارد. اما هدف اصلی این نوشتار تمرکزی بر رساله حقوق منسوب به حضرت است باتوجه به بستر تاریخی زندگی ایشان و نهایتا خوشهچینی به قدر بضاعت. سرآغاز اینکه نمیتوان از فهم سیره و سلوک امامالعارفین در روزگار ما به زبان پارسی دم زد و یادی از تلاش سترگ علامه فقید استاد دکتر سیدجعفر شهیدی نکرد؛ یادی توامان با آرزومندی آرامش و رحمت حضرت حق برای روح بلند ایشان.
چشمانداز سیاسی و اجتماعی تاریخ اسلام در سیری خطی از دهه دوم هجرت و در معنایی دقیقتر از سال 36هجری که حضرت امیر مجبور به ترک مدینه و حضور در عراق است تاحدود سالهای 130هجری که طومار سراسر عصیان حکومت سفیانیان و مروانیان(امویان) درهم پیچیده میشود، روزگاری زشت و البته بسیار عجیب در تاریخ اسلام است.
این قضاوت که در ظاهر ارزشگذارانه است البته نمیخواهد در وجهی ایجابی به سلب ظلم و فجور از حکومت سفاک عباسیان ادعا کند بلکه ناظر است بر دیگرگونی 2سلسله تاثیرگذار در تاریخ اسلام که هر دو قدر مشترکشان دشمنی با آل الله و انسانیت بوده است.
در این میان وجه تمایزی که میتوان در حکومت 90ساله امویان با تعجب به نظاره نشست باژگونگی بسیار سریع مفاهیم و ارزشهایی است که پیامبر رحمت، 23سال برای فراخوان اعراب بدوی و قحطانی و عدنانی به آن کوشید و همینطور مصادره به مطلوب این ارزشها توسط خاندانی که دشمنیشان با پیامبر از کفر ابلیس نیز برای حتی تازه مسلمانان آشکارتر بوده است.
اهل تاریخ و آنها که سر درسند و پژوهش تاریخی دارند بدون شک با مشاهده فرازونشیبهای وقایع سیاسی و اجتماعی تاریخ اسلام در چشمانداز پیش گفته جدای تعجبی شدید همراه تاسفی شدیدتر، همیشه این پرسش را پیشاروی خود خواهند داشت که اندک مسلمانان این روزگار که برگرد خاندان آلالله بودهاند در این وااسفای تاریک تاریخ چه روزگاری را میگذراندند؟
پرسشی از این دست دقیقا ضرورت تعمیق و تدقیق در سیره و سلوک آلالله را گوشزد میکند؛ در زمانهای که حماقت و تصلب شعورها کار را به جایی رسانده بود که مسلم فرمانده یزید در واقعه حره (حمله و کشتار مدینه در سال63هجری) در آستانه نود و چند سالگی به نقل از علامه شهیدی از الکامل ابناثیر میگوید:«خدایا، پس از شهادت به یگانگی تو و نبوت محمد(ص) هیچ یک از کارهایم را که کردهام، به اندازه کشتار مردم مدینه دوست نمیدارم و در آخرت به مزد هیچ عملی چون این کار چشمنخواهم دوخت!؟»
این شمای کلی از زمانهای است که حضرتعلیبنالحسین(ع) حدود 5دهه از عمر شریفشان را در آن سپری کردهاند؛ امامی که این نوشتار کندوکاوی است در خوشه چینی از وجود و معرفتشان.
اگر نخواهیم از فضای پیش توصیفشده خارج شویم باید دوران نوجوانی و به صراحت تاریخ پیش از بلوغ امامسجاد(ع) را در زمان یزید و واقعهکربلا بدانیم. چه آنگونه که علامه شهیدی نیز در پژوهش ارزندهشان به آن تصریح کرده تولد امام در سال 46 یا 47هجری است که با این سال حضرت در واقعه کربلا هنوز به بلوغ نرسیدهاند و طبق اسناد متعدد تاریخی همین مسئله و بیماریشان سبب نجات یافتنشان به امر پروردگار از ددمنشی سپاهیان عمربنسعد بود. توضیح اینکه در کنار شعار «الله اکبر» سپاهیان عمربنسعد برای حمله به 72 سرو عاشورایی و بعدتر پردگیان حرم آلالله، قرار فرماندهی سپاه با سربازان و سرداران این بوده که طبق فقهاسلامی با این مردمان (آلالله) باید معامله کافرحربی را داشت که جان و مالشان حلال است و تنها کودکان نابالغ و زنان را میتوان نکشت!
به هر صورت میبینیم به فضلالهی برای اتصال شجرهطیبه امامت حضرت محفوظ مانده و به این ترتیب بعد از واقعه کربلا در سال 61 هجری ایشان تا سال 94 یا 93 هجری به امامت شیعه مشغول بودهاند. حقیقت اینکه این دوران را باید سرآغاز سیاهترین و خفقانبارترین دورانها برای امامت شیعه دانست چرا که تا پیش از این سفیانیان (باوجود معاویه سیاس و یزید بیخرد) عرصه را آنقدر که مروانیان، بر آلالله تنگ نکرده بودند. ما حتی رفتار نیکوی پیامبر را با ابوسفیان در فتح مکه و حتی اختصاص بخشی از زکات را به عنوان مولفه القوبهم به ایشان میتوانیم ببینیم. اما مروانیان و اجدادشان اگرچه عمو زادگان معاویه بودند، صراحتا طرد شدگان و لعنشدگان پیامبر رحمتی بودند که حتی وحشی قاتل حمزه را بخشیده بود.
مروانیان با بغض و کینهای بهمراتب بیشتر از سفیانیان به قبض روزگار آلالله پرداختند و تازه این نکته را باید درنظر داشت که بیتردید در تمامی توطئههای سفیانی علیه حضرت امیر و حسنینعلیهماالسلام نقش مشورتی و گاه عملی داشتند و آنگاه که خود بر مصدر نشستند دیگر انتظار تاریکیای جز این از ایشان رواداشتن، نارواست. این مهم را در خطبه عبدالملک، پسر مروان، در مدینه به نقل از ابناثیر میتوان اینگونه مورد تعمق قرارداد که «هان ای مردم، من نه چون خلیفهخوار شده و نه چون خلیفه آسانگیر و نه چون خلیفه سستخرد هستم. من این مردم را جز با شمشیر درمان نمیکنم... به خدا سوگند از این پس کسی مرا به تقوی امر نمیکند مگر اینکه گردن او را خواهم زد... .»
و او این خطبه را در مسجد پیامبر و در کنار مدفن او خواند و تازه 65سال از وفات پیامبر گذشته است. در این احوال است که امام روشنایی که او را زینت عبادتکنندگان (زینالعابدین) و آقای پرهیزکاران(سیدالمتقین) مینامند، بنابر وظیفه الهی امامت، باید آنان را که جستوجوگر خورشید راستیاند به ایستگاه حقیقت برساند. گویایی اوضاع سیاسی و اجتماعیای که شمایی از آن تصویر شد، نیازمند تفسیر و توضیحی بیشتر نیست جز توجه دادن به این نکته که حضرت در این اوضاع نه دعوت مختار ثقفی را به رهبری قیام قبول میکند، نه عبداللهبن زبیر را و از طرفی مجال بسیار اندکی برای حضور اجتماعی دارد؛ آن هم در زمانهای که سیاهی، رنگ غالب و راستی تنها در تفاخر بر شقاوت و خودکامگی تحقق دارد.
اما آنچه ماحصل از فعالیتهای امامت حدودا 50ساله ایشان برای پیروان امروز به یادگار مانده جز صحیفه کامله سجادیه و احادیث اخلاقی و تربیتی و در بسیاری اوقات اجتماعی ایشان، رسالهای کوتاه با عنوان «رساله حقوق» است. آنچه امروز به عنوان رساله حقوق خوانده میشود طبق تحقیق علامه شهیدی در ماخذ معتبر کهنی چون تحفالعقول ابنشعبهحرانی(متوفی381ق) و خصال و من لایحضره الفقیه شیخصدوق آمده است.
این رساله منسوب به امام سجاد شامل حدود 50 بند است که در آن حضرت، حقی را بر عهده انسان نسبت به موضوعات مختلف اعم از افراد و جوارح روامیدارد. آنچه تحت این گزارهها و به عنوان حق آمده به نوعی تکلیفی تلقی میشود که البته بر بنمایههای اخلاقی شیعی استوار است. نیکبینیای که در توضیح این وظایف و احکام آمده به خوبی دقت در سلوک اخلاقی در بستری اجتماعی را مینمایاند. در ادامه با مراجعه به خصال شیخصدوق نکاتی چند از این دقت را در رساله مورد توجه و ترجمه قرار میدهیم.
این رساله در ابتدا خطابی انسانی دارد و با اینکه شیوه شیخ صدوق در خصال در اکثر روایات خطاب به مسلمان است اما در آغاز این رساله صرفا خطابی عمومی است « آگاهباش که خدای عزیز و گرامی بر تو(انسان) حقهایی (تکالیفی) دارد که (این تکالیف) تو را فراگرفته است در هر حرکت و سکونی یا حالتی یا در مکانی که آرام بگیری یا در عضوی که آن را حرکتدهی یا در هر ابزاری که در آن تصرف کنی.»
در همین بند ابتدای رساله ما با حیطه و حدود این تکالیف آشنا میشویم؛ اینکه در هر صورت و فعالیتی این تکالیف ساقط شدنی نیست وهمینطور از طرف دیگر خاستگاه هنجاری آن به ما گوشزد میشود؛ اینکه این تکالیف تنها و تنها ریشه در قرب به حق دارد و به نوعی همچنین گفته میشود که این هنجارها باید و باید است و مسیر تکامل فطرتی است پیمودنی و ناگزیر برای هرکه به فرجام میاندیشد. در بند دوم این رساله اشاره رفته است به اندام هفتگانه زبان، گوش، چشم، دست، پا، شکم و عورت که به تعبیر حضرت کارها با آنها پدید میآیند و هریک تکلیفی جداگانه دارند و بلافاصله بعدتر ما با حقوقی که حتی عبادات نسبت به ما دارند و وظایف کلی ما نسبت بهآنها آشنا میشویم.
تقدم رتبی وظیفه ما نسبت به اندام هفتگانه و سپس عباداتی چون نماز، روزه، حج، صدقه و قربانی از جمله ظرایفی است که شاید بتوان آن را نشانهای دیگر بر اهمیت اخلاق اجتماعی دانست. حق پانزدهم مورد اشاره این رساله حق سلطان است. «و حق فرمانروا(سلطان) این است که آگاه باشی تو وسیله آزمودن او هستی. و او با قدرتی که خدا به او (فرمانروا) بر تو داده آزموده میشود. و بر تو است که خود را گرفتار خشم او نسازی. و به دست خود او را به هلاکت نیندازی و در بدیای که به تو میکند شریک او نشوی».
در این فقره چند مسئله وجود دارد. اول اینکه بنا بر نص اعتقادات شیعی، رضا به ولایت حاکم جائر مطلقا حرام است و دیگر شباهت نوع نگاه اخلاقی به حقی که حاکم بر گردن مردمان دارد در حقوقی که حضرت امیر نیز در خطبههای 34 و 169 و 216 به آن اشارت دارد، است.
لازم به ذکر است که در این وصف امام سجاد(ع) لفظ «سلطان» به معنای حاکم اسلامی است و نه عمال جور، همانگونه که این لفظ درباره حقوق زمامداران در خطبههای نهجالبلاغه نیز به کار رفته. همین طور به نظر میرسد تکلیف برحذر داشتن از گرفتار خشم(سلطان) آمدن ناظر بر رفتاری خلاف (شهروندی!) است که موجب میشود حاکم به سیاست خاطی متوسل شود و در این مسئله نتواند عدالت را رعایت کند و در آزمون الهی سرافکنده شود و در پایان همین فراز توجه به رعایت انصاف بسیار جالب توجه است که حضرت انذار میدارند از اینکه شریک اشتباه سلطان، حال چه در حکم درباره (تو) و چه بیمورد نشوی و در اینجا نیز نگاهی اجتماعی به دستوری اخلاقی ختم میشود.
در کنار حق سلطان اما حق مولی، حق رعیت، حق مملوک و حق مولایی که تو را آزاد کرده نیز متوجه است و به نوعی فراگیری اجتماعی این تکالیف را در سازوکاری جاری در زندگی میتوانیم به تماشا بنشینیم. از فرازهای بسیار مورد توجه دیگر، حق دشمن بر تو و حق تو بر دشمن است. در فراز حق دشمن بر تو حضرت جدای از دستور اخلاقی بر راستگویی و ستم نکردن و به مدارا کردن با دشمن در وقت دعوی باطل سفارش میکند و اینکه مبادا از جاده انصاف نسبت به دشمن با ادعای باطل خارج شویم. و درحق تو بر دشمن نیز درست به همین سفارشها از جنبه مقابل تنبه میدهد .