با این حال هیچ یک از امامان یاد شده از این قیامها حمایت نکردند و حتی در مواردی سکوت اختیار کردند. به همین خاطر از همان زمان این پرسشها برای بسیاری پیش آمد که چرا این بزرگواران از قیامهای یاد شده پشتیبانی نکردند؟ آیا این قیامها را در راستای اهداف قیام حسینی نمیدانستند؟ آیا در افرادی که دست به قیام زده بودند، صلاحیت لازم را برای این کار نمیدیدند؟ آیا شرایط زمانه به نحوی بود که امامان صلاح نمیدیدند که این قیامها را گسترش دهند؟ آیا امامان اهداف دیگری را برای امامت خود در نظر داشتند؟ این پرسشها- و شاید پرسشهای بیشمار دیگری - وجود دارندکه به رغم پژوهشهای بسیاری که دراینباره شده، هنوز به قدر کافی بررسی نشدهاند. در پاسخ به این پرسشها، گفتوگویی داشتیم با دکتر سید یحیی یثربی، استاد دانشگاه و پژوهشگر فلسفه و عرفان اسلامی که در پی میآید.
هدف از بعثت پیامبران این بود که مردم از قید هوی وهوس عده اندکی که قدرت و حکومت را دردست داشتند، در امان بمانند. ازاینرو نبیاکرم(ص) نظامی را در مدینه به عنوان الگو تشکیل دادند که در آن قدرت زمینی وجود نداشت و قدرت تنها در آسمان بود؛ درواقع در زمین همه بندگان یک قدرت آسمانی، یعنی خدا بودند، به همین دلیل، پیامبر(ص) کوچکترین امتیازی به خود ندادند. ایشان نه اجازه داد ستایشاش کنند و نه اجازه دادند که به وی لقب بدهند؛ اگر هم کسی میخواست به حضرتمحمد(ص) عنوانی بدهد، ایشان آن را رد میکردند. حتی اجازه نمیدادند که کسی جلویشان از جایش برخیزد. این صلواتی را هم که ما آن را به شعار تجلیل تبدیل کردهایم، درواقع دعای رحمت است. پیامبر(ص) میگفتند که به این وسیله از خداوند برای من رحمت بخواهید. من نیازمند رحمت خداوند هستم. با این حال هویپرستان نمیگذاشتند که نظام (سیاسی پیامبر در مدینه) گسترش پیدا کند. فرعونها اینبار با لباس موسی به میدان آمده بودند. یکی از مشکلات زمان حضرت علی(ع) این بود که سلطنتی شکل گرفت که از سلطنت پیشین سنگدلتر و سختگیرتر بود. این سلطنت به نام دین شکل گرفته بود. مشکل امامحسین(ع) هم همین بود. ایشان میدیدند که بهنام خدا، نظامی تشکیل شده که میخواهد مردم را به اسارت بکشد. باید این نکته را یادآور شد که مبارزه علیه ستم این حاکمان هوی و هوس، نه در انحصار امامعلی(ع) بود، نه در انحصار امام حسین(ع)؛ این مسئله در همیشه تاریخ وجود داشته است؛ به این معنا که در طول تاریخ همواره افرادی بوده و خواهند بود که به نام دین و در لباس پیامبر(ص) همان هوی و هوس پادشاهان را دنبال کنند و مردم را زیر سلطه خود درآورند.
از اینجاست که میگویند عاشورا باید یک جریان باشد نه یک حادثه. یکی از اشکالات ما این است که خواسته یا ناخواسته عاشورا را به حادثه تبدیل کردهایم، حال آنکه عاشورا یک حادثه نیست. همواره خنجرهایی از هوی و هوس کشیده شده و در مقابل این وضعیت، نیاز به امامحسینهایی است که باید به میدان بیایند. از اینرو همیشه باید ندای امامحسینی که در میدان ایستاده، در گوش طرفداران و شیعیانش باشد.
پس بیاییم عاشورا را به حادثه تبدیل نکنیم و امام حسین(ع) را تنها به عنوان یک شهید نبینیم. ما متاسفانه این کار را کردهایم، حال آنکه باید قامت رسای امامحسین(ع) را ایستاده نگه داریم و روز عاشورا را به قول سیدبنطاووس، روز فخر آلمحمد(ص) بدانیم. ابنطاووس میگفت: اگر احساسات من اجازه میداد باید عاشورا را جشن میگرفتیم چون روز ایستادگی قیام و سربلندی آلمحمد(ص)است اما ما با عاشورا چه کردیم؟ آیا غیر از این است که آن را تبدیل به یک حادثه کردهایم و متاسفانه روزبهروز هم بر این اشتباه و تغییر مسیر میافزاییم؟
پس از شهادت امامحسین(ع) شیعیان سرکوب شدند؛ بنابراین طبیعی بود که مدتی شیعیان ساکت بمانند. اما در خصوص قیام مختار یا برخی دیگر از شیعیان باید گفت که برخی از این قیامها به نام شیعه و به نام خونخواهی حسین(ع) صورت گرفته بود اما امامان هیچکدام از این قیامها را تایید نکردند. به نظر ائمه افرادی که قیام کرده بودند، هیچیک صلاحیت لازم را برای این کار نداشتند. مسئله دیگر این بود که از نظر این بزرگواران آن شرایطی که بتوان قیام کرد، در جامعه وجود نداشت.
بنابر آنچه در آغاز اشاره کردم، اسلام به دنبال پیریزی نظامی است که در آن قدرت سلطانی و سلطه وجود نداشته باشد؛ در واقع نظام ویژهای که ما هنوز نتوانستهایم تعریف درستی از آن به زبان امروز به دنیا ارائه دهیم؛ نظامی که کارش پشتیبانی از رشد و هدایت مردم است. از بیان دوباره این نکته این را میخواستم نتیجهگیری کنم که ائمه ما همه به دنبال پیریزی این نظام (اسلامی) بودند و طبعا میبایست از این قیامها حمایت کنند اما اینگونه نبود؛ البته عدهای به اشتباه القا میکنند که اصلا ائمه هیچیک به دنبال حکومت نبودند. اینطور نیست. ائمه میدیدند که تشکیل آن نظامی که ظلمستیز و عدالتخواه باشد با ابزارها و امکانات موجود زمانهشان ممکن نیست؛ بنابراین ائمه به درستی فکر میکردند که نباید بیگدار به آب بزنند و بیش از این شیعیان دچار مشکلات شوند. به طور خلاصه سهعامل اصلی وجود داشت که سبب میشد ائمه از ادعای حکومت فاصله بگیرند و در واقع از قیامهای یاد شده حمایت نکنند؛ یکی از این عوامل، نامساعد بودن شرایط اجتماعی و زمانه آنها بود.
عامل دوم به این برمیگشت که این بزرگواران میدانستند که در شرایط آن زمان نمیتوان حریف توطئههای دشمن شد. بنابراین ائمه وارد شدن در این جریانات را مساوی با خطر میدیدند؛ مثلا در زمان امامصادق(ع) بارها به ایشان پیشنهاد (حمایت از این قیامها) شد اما حضرت نپذیرفتند. ائمه میدانستند که میتوان در شرایطی به میدان آمد اما از میزان ایستادگی مردم و شیعیان- با توجه به اندکبودنشان- اطمینان لازم را نداشتند. همین مسئله در زمان امامعلی(ع) به گونهای دیگر رخ داد. شایعشده بود که امام سیاست نمیداند. امام گفتند که من سیاست میدانم اما حریف از هر نیرنگی بهره میگیرد. همچنین امامحسن(ع) خواستند کار پدرشان را تداوم بخشند؛ به ویژه آنکه احساسات مردم هم در پی شهادت امامعلی(ع) به جوش آمده بود. امامحسن(ع) 10هزار نفر را آماده کردند و به میدان فرستادند اما عوامل معاویه برخی از فرماندهان امام را خریدند. پس اینگونه نبود که امامحسن(ع) از قدرت برکنار باشند. ایشان قدرت را در دست داشتند و مردم با ایشان بیعت کرده بودند اما بر سر بیعت خود نماندند. همین تجربهها بود که ائمه را پس از امامحسین(ع) نسبت به قیامهای بعدی بیاعتنا میکرد. اما سومین عاملی که بیشتر در نزد علما(ی اسلامی) مطرح بود، ترس از ناتوانی در اداره امور پس از به دست گرفتن قدرت بود. در واقع ترس از اینکه عدهای به نام اسلام ثروتاندوزی کنند و دوباره بساط ستم و تبعیض را برپا سازند.
به نظرم از این سه عاملی که ذکر شد، دو عامل اول عذر هستند زیرا برای تحققشان نیاز به شرایط خاصی هست اما عامل سوم که برخی از علما آن را مطرح میسازند، دیگر عذر نیست. به این دلیل که وقتی جامعه اسلامی شد، هنوز کار تمام نشده است باید همه دست در دست یکدیگر با کجرویها مبارزه کنند. در جامعه اسلامی همه مسئول هستند.