خودش هم سردرگم مانده که یک کالای اقتصادی است یا یک کالای فرهنگی که اگر کالای اقتصادی بود باید مثل مایکروفر، یخچال سایدبایساید و خیلی چیزهای دیگر مدام حرفش سر زبانها بود، ماهی چند بار میآمد و روی بیلبوردهای تبلیغاتی ورقهایش را پهن میکرد و لم میداد توی میدانها و دیوارهای شهر.
طفلکی کتاب، حالا هر شب خواب یک تیزر تبلیغاتی میبیند، دلش لکزده برای اینکه کسی دستش را بگیرد و ببردش جایی مثل تلویزیون و رادیو. خواب که ببیند از لای ورقهای زرد خاکخوردهاش صدای خس خس مارکز، همینگوی و همین آذریزدی خودمان و خیلیهای دیگر میزند بیرون که دارند چند سطری از کتابها را میان پیامهای بازرگانی میخوانند، اما همیشه میان این رویاها و کابوسها، بیشتر از همه صدای «صد سال تنهایی» بیرون میزند؛ صدای تنهایی این ورقهای زرد خاکخورده که هنوز هویت مستقل فرهنگی یا اقتصادی پیدا نکردهاند یا حتی چیزی میان این دو هم نیستند که اگر بودند باز هم باید مثل فیلمهای سینمایی تا سردر سینماها که نه، تا سر در کتابفروشیها میرفتند و مثلا طرح جلد یک کتاب تازه، عکسی بزرگ میشد تا دستکم اهالی راسته انقلاب از آمدنش با خبر شوند.
کتابفروشیهای محترم گره ابروها را باز کنید، زیر لب غرولند نکنید که «حالا هزینه پلاکارد و دو متر پارچه زردی که آویزان سردر شودیک طرف، با این همه تعداد عناوین کتاب کدام یک را ببریم بالای سر در مغازه که خدا را خوش بیاید!»
البته ما فعلا با این حرفها که از 27هزار و 400 عنوان کتاب در سال 1357، به 52هزار و 798 عنوان در سال1385 رسیدهایم و عدهای این اختلاف رقم را رشد میدانند و عدهای دیگر معتقدند در این میان کتابهای ضعیف هم از آب گلآلود ماهیگیرشان میآید و چاپ میشوند و خیلی معایب و محاسن دیگر، کاری نداریم، هر چه باشد شما صاحب اختیار چهاردیواری کتابفروشیتان هستید. ثواب دارد، بگردید و راه چارهاش را پیدا کنید؛ حتی میتوانید مثل روزهای پر رونق کتابفروشی های پکا (شرکت پخش و توسعه کتاب ایران) محل کوچکی از کتابفروشی تان را به کافی شاپ و رونمایی از کتابهای تازه و گردهمایی نویسندگان و مخاطبان اختصاص دهید.
احمد تهوری، مدیر روابط عمومی انتشارات ققنوس چندان با ما هم عقیده نیست. فکر میکند ما دچار خیالبافی شدهایم، میگوید: تبلیغات برای کتاب از جنس تبلیغات برای پفک و مایکروفر نیست برای اینکه نیاز اولیه به کتاب شبیه نیاز به مایکروفر و دیگر مواد مصرفی نیست. باید برای کتاب به شیوه خودش (قبل و بعد از چاپ) تبلیغ شود تا بهتدریج ذائقه مردم عوض شود.
از سویی نباید فراموش کرد که صنعت نشر قبل از آنکه یک کار فرهنگی باشد یک کار اقتصادی است. اگر ناشر از جیب و سرمایه شخصی کار فرهنگی کند و سرمایه اولیهاش برنگردد هر عقل سلیمی حکم میکند که کار آن مانند تمام بنگاههای اقتصادی متضرر تعطیل شود و این چیز عجیبی نیست، چرا که بنگاههای اقتصادی در تمام دنیا به همین منوال کار میکنند. حالا یکی مثل ایران خودرو ماشین تولید میکند و یکی مثل امیر کبیر کتاب تولید میکند، در واقع ناشر قبل از کار فرهنگی دارد کار اقتصادی میکند، هر چند نمیتوان بعد فرهنگی کار را از ناشر گرفت.
شهرام اقبالزاده، دبیر انجمن نویسندگان کودک و نوجوان با این بخش از گفتههای تهوری خیلی موافق است، آن قدر که پس از فروش کم بخش کودک و نوجوان در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران (امسال) تمام تقصیرها را گردن این پول کثیف انداخت و گفت: «برخی از ناشران که فقط به بازگشت پول فکر میکنند در سوخت سرمایه، انحراف فکری و از بین بردن منابع مالی و... تأثیر بسزایی دارند...».
گفتیم که تکلیف کتاب با خودش و هیچ کس روشن نیست، آن قدر که محمدعلی بهجت، مدیر مسئول انتشارات بهجت در نخستین اجلاس بینالمللی ناشران جهان اسلام که در خرداد ماه سالجاری برگزار شد، اقتصاد را رکن مهمتری از فرهنگ در انتشار کتاب دانسته و گفته بود: «ما وقتی از کتاب صحبت میکنیم بار فرهنگی دارد. وقتی از صنعت نشر میگوییم یعنی بار اقتصادی حرف اول را میزند و بعد بار فرهنگی. در واقع اگر اقتصاد در مرحله اول تأمین نشود حتما مسائل فرهنگی تأمین نخواهد شد. پس باید به نشر کتاب به شکل یک صنعت نگاه کرد. باید چرخ اقتصاد بگردد و بعد چرخ فرهنگ به همراهش به حرکت در بیاید.»
اما چه میشود کرد که این چرخ اقتصاد جوری بچرخد که بعد فرهنگی ماجرا زیر چرخدندههایش له نشود؟ تهوری میگوید: «نمیخواهم بعد اقتصادی نشر را با فعالیت بنگاههای عظیم و غولهای اقتصادی دنیا مقایسه کنم که تمام هدفشان جذب سرمایه است و بس».
هرچند ناشر کار اقتصادی انجام میدهد قبل از آنکه کار فرهنگی کرده باشد، اما برای آنکه بخش فرهنگی فدای اقتصاد نشود ناشران و کتابفروشیها نیازمند حمایتهای مالی دولت هستند؛ بهعنوان مثال اگر در هزینه تبلیغاتی تیزرهای تلویزیونی برای ناشران تخفیفهای ویژه داده شود آن وقت شاهد خواهیم بود که میان پیامهای بازرگانی کتابهای تازه انتشارات مختلف هم مانند هر کالای دیگری معرفی و تبلیغ میشوند. از سوی دیگر باید سود کتابفروشی ها دست کم در شهرهای بزرگ تضمین شود؛ مثلا وزارت دارایی با حذف مالیات از این صنف میتواند به رونق کسب و کار آنها کمک کند.
نهادهای فرهنگی، صدا و سیما، مدارس و مطبوعات و دانشگاه باید به کمک صنعت نشر بیایند و تنها در این صورت است که میتوانیم امیدوار باشیم کتاب جایش را در سبد خرید خانوادههای ایرانی پیدا کند.
وقتی کتاب پولکی شد
تمام حدس و گمانها به فروش نخستین کتاب برمیگردد به مصر باستان؛ به زمانی که کاتبان نسخ خطی، چشمشان به دهان شاعران و سخنوران بود تا چیزی بگویند و سطری بسرایند. کاتبان دستهای تندی داشتند، حرفها و شعرها رنگ دوات میگرفت و پاپیروسها و چرمها سیاه میشد، تا اینکه کاتبان کمکم به فکر فروش این دستنوشتهها افتادند.
در قرن هجدهم انتشار کتاب فعالیت اقتصادی روبهرشدی محسوب میشد. در قرن نوزدهم کتاب برای خودش در اقتصاد کلی حرف داشت و بهعنوان صنعتی تمام عیار قدبلند کرده بود، تا اینکه در قرن نوزدهم میلادی از آلمان تجارت کتاب در شکل امروزی آن، بهویژه پس از رواج کتابهای کاغذی شروع شد.
در قرن بیستم علیرغم ظهور رسانههایی نظیر تلویزیون، رادیو و فضاهای مجازی باز هم کتاب یک یار همیشه مهربان برای ما و یک بازوی اقتصادی برای ناشرها باقی ماند که اگر قدرتمند نبود تا به حال باید صد بار در دکان انتشاراتیها تخته میشد. تهوری این سر پا ماندن ناشرهای قدیمی را از برکت تجدید چاپ چندباره کتابهایی که حقالتالیف ندارد و توزیع میداند.
مسئله این است؛ تیراژ، اقتصاد یا فرهنگ؟
احمد تهوری طوری از دردی به اسم تیراژ حرف میزند که انگار میخواهد بگوید: «بابا بیراهه رفتهاید، کالای اقتصادی کدام است؟ کالای فرهنگی کجا بود؟ همین روزها کتاب از درد تیراژ کم میمیرد».
وقتی میگوید: «ما فقر تیراژ داریم قبل از اینکه به توافق برسیم که کتاب کالای اقتصادی است یا فرهنگی» تمام معادلات ما به هم میریزد. تهوری معتقد است تیراژ کتابهای ما نسبت به 30-20سال گذشته تغییری نکرده است. اگر این مسئله حل شود بهخودی خود مسئله تبلیغ کتاب بهعنوان یک کالای اقتصادی و مسئله کمبود سرانه مطالعه حل خواهد شد.
حال گفتههای تهوری را کنار شمارگان کتابها در حدود هزار نسخه در ایران بگذارید البته این نکته را هم از ما نشنیده بگیرید که خیلی از ناشرها همان هزار نسخه را هم چاپ نمیکنند بلکه در شناسه کتاب مینویسند هزار نسخه و تنها 500 جلد، بله 500 جلد ناقابل چاپ میکنند. برای مقایسه بد نیست سری به کشور هلند با جمعیتی حدود 16میلیون نفر بزنیم. هلند در سال۲۰۰۸، ۲۶هزار عنوان کتاب با پنجهزار نسخه منتشر کرده است.
همان اول کار که گفتیم طفلکی کتاب تکلیفش با خودش که هیچ، با من مخاطب و تو ناشر هم روشن نیست. فکر کردیم میشود گزارشی با رویکرد کالای اقتصادی یا کالای فرهنگی بودن کتاب نوشت و باری از روی شانههای خسته کتاب برداشت (حالا بماند که سراغ خیلی از ناشرهای دیگر غیراز ققنوس هم رفتیم و کسی حرفی برای گفتن یا شاید هم حوصله تکرار مکررات را نداشت)، اما دست آخر با حرفهایی که درباره تیراژ گفتیم و شنیدیم از سردرگمی کتاب که کم نکردیم هیچ، خودمان هم سرگیجه گرفتیم که آخر مسئله کدام است؟ تیراژ، اقتصاد یا فرهنگ؟ اما تنها یک چیز دستگیرمان شد و بس؛ حال کتاب خوب نیست.