این زندگی از نظر فارابی در جامعهای تحت رهبری حاکمی که خود متحقق به این خیرات و فضایل است امکانپذیر است.
فارابی صراحتا اعتقاد خود را اینگونه بیان میکند که جامعه سیاسی اگر برپایه مدینه فاضله ساخته شود به گسترش فضیلتها و خوبیها در میان انسانها و در نتیجه رساندن مردمان آن جامعه به سعادتمندی کمک میکند. این فیلسوف بزرگ مسلمان حاکم عادل و رئیس اول را در مدینه فاضله کسی معرفی میکند که مانند یک طبیب دردها و بیماریهای جامعه را برطرف کرده، فضیلتهای اخلاقی و حسنات نفس را به جای زشتیهای اخلاقی و نابهنجاریهای اجتماعی مینشاند.
این تصویر فارابی از حاکم عادل در مدینه فاضله را البته نمیتوان کاملا متاثر از توجه افلاطونی و ارسطویی به مقوله جامعه و اخلاق و سیاست دانست چراکه تصور مفهومی از امام عادل در جامعه اسلامی و به ویژه مکتب شیعه چیزی نبوده که مورد توجه اهل معرفت از همان آغاز نبوده باشد. اما ابتداییترین طرحها از مفهوم عدالت اسلامی و امام عادل در اندیشه و کلام حضرتامیر(ع) است که چهره نشان میدهد. در این نوشتار تلاش میشود مفهوم عدالت از فحوای گفتار و رفتار حضرت(ع) در سیره ایشان واکاویده شود. خاصه اینکه توجه حضرت امیر(ع) به این مقوله نه از حیث نظری و مفهومپردازی صرف است بلکه از نگاه خلیفه مسلمین و امام مبسوطالید جامعه اسلامی است که به عدالتورزی و مسائل و موضوعات مربوط به آن پرداخته میشود؛ امامی که مدینه فاضله تحقق وجودی او در پیکره اجتماع بود... .
توصیف عدالت علوی با توجه به مصداقهای عملی سیره حضرت امیر تا اکنون در آثار کتبی و شفاهی بسیاری مورد توجه قرار گرفته است، اما واقعیت تلخ این نکته را نیز نباید نادیده گرفت که از منظر مفهومی و نظری تا به حال کمتر کار پژوهشی و تحلیلی تفصیلمند در این عرصه انجام شده است.
آنچه در این میان از سیره حضرت درباره عدالتورزی ایشان بیشتر خوانده و شنیدهایم یک فصل بسیار انقباضی در حیطه اجرایی و عملی از عدالتورزی است. عملی که به نظر میآید از آغاز تا روبهرویی با نتایج آن برای مخاطبان آنقدر ناگوار و تلخ است که کمتر کسی نهایتا از برپاسازی آن خشنود خواهد بود. این تصویر نهایتا چهرهای خشن و بسیار منقبض از عدالت علوی نشان میدهد که البته به هیچ وجه تصویری اصل و ناب نیست. دقت در تاریخ صدراسلام و آنچه یکی از معاندین اصلی حضرت یعنی معاویهبنابیسفیان در نقطه مقابل حضرت در سلوک سیاسی خویش انجام داده است، در وهله اول نشاندهنده تعمدی خاص در خشن و منقبض نمایاندن عدالت علوی در جامعه اسلامی است. عدالتی که به اسم قسط و میزان انگار جدای از روابط انسانی صرفا میخواهد با بینشی تحکمی و منشی حکمی، مساوات را در میان مردم جاری کند و راستی اگر جمهور مردم با این بینش و منش سرناسازواری داشته باشند، دیگر چه عدالتی!؟ همان مردمی که حضرت نهایتا با اینکه خلافت را حق مسلم خویش میانگاشتند به خاطر عدم فتنه در میان ایشان اولا از پیگیری مطالبه حق خویش سرباز زدند و دوما باز به خاطر بیعت همین مردم کار طاقتسوز خلافت مسلمین را برحسب بیعت آحاد ایشان قبول کردند. واقعیت این است که آن حقیقت تلخ مبتنیبر عدم پژوهش و تحلیل و مداقه در مبانی نظری عدالت علوی در اینجا کلید گمشده، قفل این پرسش است.
پرسشی که نمایی دیگر از آن را میتوان در این جملهای که بعد از شهادت حضرت از طرف دوستان نادان یا دشمنان دانا منتشر شد دید. (قتل علی لشده عدالته).و آیا عدالتورزی علی و شدت در آن آنقدر شرایط سیاسی و اجتماعی را برضد حضرت تهییج کرده بود که نتیجه نهایی آن شهادت ایشان شد! در این جستار اما تلاش میشود تا با نقبی در مبانی نظری عدالت علوی این مفهوم را با مبنایی روشنتر به تماشا بنشینیم. مورخان تاریخ صدر اسلام در توصیف وقایع سال کشتهشدن خلیفه سوم جملگی به این مسئله اذعان دارند که جدای علاقه مردمان به ساحات وجودی حضرت؛ سردرگمی مردم و همینطور بسیاری از مهاجران و انصار در بعد از کشتهشدن خلیفه سوم و ترس بسیار از وضعیت اختلافآمیز مسلمانان و همینطور شرایط ویژه سرحدات فتوحات، اجتماع مسلمانان را به سوی برگزیدگی حضرت امیر به سمت خلافت سوق داد.
این بیعت جمهور مردم در بیعت با خلیفه البته که تا پیش از خلافت حضرت امیر(ع) سابقه نداشت چراکه هیچکدام از 3خلیفه پیشین به پشتوانه این جمهور از مردم متصدی خلافت مسلمانان نشده بودند. اما نکته تاریخی مهم در این میان نپذیرفتن چندباره حضرت نسبت به تصدی امر خلافت بود تا اینکه نهایتا به اجتهاد اینکه حجت شرعی ایجاب میکند حضرت بیعت مردم را پذیرفت. اما به راستی چرا حضرت تا این حجت را بر خود تمام ندید از این پذیرش سرباز زد و به صراحت نهجالبلاغه خود را در کسوت وزیر به صلاحتر مردمان معرفی کرد تا امیر ایشان بودن. دکتر طهحسین متفکر و پژوهشگر فقید مصری در دو کتاب «فتنه الکبری» و «علی و بنونه» در دو موقعیت جداگانه از نگاه یک متفکر و منتقد منصف اهل سنت وضعیت جامعه اسلامی را به ویژه در زمان خلیفه سوم از منظر توجه به احکامالهی اسلامی اسفبار توصیف میکند. واقعیت اینکه در زمان خلیفه سوم دیگر جامعه اسلامی با باژگونگیهای جدیای مواجه شده بود چیزی نیست که بشود آن را در تاریخ اسلام کتمان کرد. به عنوان مثال تصدی امور توسط نزدیکان و خویشان خلیفه که اغلب در اسلام سابقه به بدنامی داشتند از پسرعموی خلیفه معاویه پسر ابوسفیان گرفته تا مروان پسر حکم که لعن شده پیامبر بودند اما اکنون داماد و منشی خلیفه شده بودند؛ یکی از موضعهای اصلی این باژگونگی بود.
اما نابسامانی دیگری که مورد خشم و اعتراض بسیاری از مهاجرین و انصار قرار گرفته بود، بیعدالتی مفرط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی بودکه گریبان آن روزگار خلیفه سوم را گرفته بود.
2مثال واضح از این بیعدالتیها در جامعه صدراسلام حدفاصل سالهای دهه سوم هجرت؛ یکی قصاص 3نفر آن هم تنها به اتهام مداخله و همکاری در قتل خلیفه دوم توسط عبیداللهبن عمر بود و دیگری منازعه سیاسی خزانهدار بیتالمال مسلمین با خلیفه سوم بر سر پرداخت مبلغی کلان به یکی از خویشان خلیفه که مشروح هر دو این اتفاق و تحلیل آن را میتوان در کتابهای «امام علی صوتالعدالته الانسانیه» از جرج جرداق و «فتنهالکبری» از دکتر طه حسین پی گرفت.
به هر صورت آنچه میتوان ترسیمی از وضعیت یادشده دانست قطعا حضرتامیر(ع) را به این نتیجه رسانده بود که کار از سر اخلاص و فرض واجب حکومت اسلامی با این مردمان داشتن بسیار سخت خواهد بود و از قضا بعدها خود حضرت بهعینه آن را مشاهده، بلکه لمس کردند. جامعهای که دیگر با خوی و عصبیت قومی و نژادی خود اینبار تحت رنگی دینی، فضایی بسیار متصلب نسبت به هر نوع واگویه حقیقی از پیام اصیل خداوند بر جاری زبان حضرت پیامبر ساخته بودند، این حقیقت را بهوضوح نشان داد.
با این اوصاف بود که حضرت بعداز قبول خلافت؛ بازگشت مقتدرانه و البته تحکمآمیز به اصل ازدسترفته پیام حضرت رحمهللعالمین یعنی برپایی قسط و عدالت را مهمترین فرض همه تدابیر سیاسی و اجتماعی خویش برشمردند و حتی حاضر نشدند بههیچگونه سیاستورزیای که برخی از یارانشان نیز به آن توصیه میکردند، تن دردهند. چرا که دیگر تدبیر ملت بر سر تنزیل قرآن نبود که جامعه مقّر به کلمه طیبه بودند اما برحسب سرشت اجتماعی- انسانی و بازگشتن به خوی جاهلی بود که دیگر نزاع بر سر تأویل قرآن مینمود و یکی از این ارکان تأویل قسط و عدل اجتماعی بود. از طرفی میتوان گفت در نگاهی سادهانگارانه اما میتوان این پرسش را مطرح کرد که اجرای عدالت و شعار عدالتورزی همیشه مورد توجه توده مردم هست و خواهد بود و اصولا گرایشهای تودهگرایانه شعار عدالت اجتماعی را یکی از سرمشقهای همیشگی خود میشمارند پس چرا حضرت از قبول خواسته جمهور مردمی که بیعت به خلافت او را میخواستند سرباز میزد؟
پاسخ به این پرسش اما متضمن درک مفهومی عدالت علوی از جهات گوناگون و ازجمله این جهت است که عدالت علوی، ظاهرسازی عوامفریبانه برای جذب مردمان نبود. بلکه عدالت علوی رکنی مفهومی در تلقی از اصالت اسلامی در ذیل کلمه طیبه توحید محسوب میشود. عدالت علوی در این بسط معنایی، مترادفی از زیرمجموعههای التزام عملی به توحید و نفی هرگونه شرکی تلقی میشود و حتی از مرحله فضیلت اخلاقیانگاری عدالت بسیار فراتر رفته خود یک ارزش انسانی و اعتقادی بیبدل محسوب میشود.
اینکه حضرت در نسبت توحید و عدل مشخصا توضیح میدهند که توحید در وهمنیاوردن خداست و عدل خداوند را متهم نساختن (حکمت470- نهجالبلاغه) همچنین فرمایش حضرت در جواب سائلی مبتنی بر برتری عدل یا بخشش، مبین همین امر است. حضرت در توصیف عدل صراحتا توضیح میدهند؛ عدالت هرچیزی را در جای خود مینهد درحالی که بخشش آن را از جای خود خارج میکند. عدالت تدبیر عمومی مردم است درحالی که بخشش شامل گروه خاصی میشود.(حکمت 437) حضرت با این تعریف، صریحا عدالت را برتر از ارزش متعالیای چون بخشش معرفی میکند.
در توضیح مفهومی عدل از کلام حضرت یکی از فرازهای بسیار مهم نهجالبلاغه در ذیل حکمت31 است. در این فراز هنگامی که از پایههای ایمان از حضرت پرسش میشود، حضرت عدل را در کنار صبر، یقین و جهاد از ارکان چهارگانه ایمان معرفی میکند.در ادامه اما حضرت برای هر کدام از این ارکان چهارگانه 4نوع را قرار میدهد. حضرت عدل را بر 4پایه زیر برقرار میداند: فکری ژرفاندیش، دانشی عمیق و به حقیقت رسیده. نیکوداوریکردن و پایداربودن در شکیبایی. حضرت اینگونه توضیح خود را ادامه میدهد که: هرکسی که درست اندیشید به ژرفای دانش رسید و آن کس که به حقیقت دانش رسید از چشمه زلال شریعت نوشید و کسی که شکیبا شد در کارش زیادهروی نکرده با نیکنامی در میان مردم زندگی خواهد کرد.
این توضیح عدالت در بسطی معرفتی واگوی نگاه گسترده حضرت به مقوله عدالت است.
از منظری دیگر اما در اندیشه حضرت میتوان سراغ جنبهای دیگر از مفهوم عدالت را گرفت که دیگر عدالت بهعنوان فضیلتی فردی مطرح نمیشود و جنبههای هنجاری عدالت در ساحت اجتماعی است که باعنوان عدالت اجتماعی مورد تأکید و توجه حضرت قرار میگیرد. در این سوگیری نسبت به عدالت اجتماعی حضرت از یک طرف آنگونه که در نامه به زیادبنابیه (حاکم حضرت در فارس) مینویسد؛ رعایت عدالت و پرهیز از بیعدالتی را مانع تشویش جامعه و مبارزه منفی آنان میداند و اینکه با بیعدالتی است که زیردستان به آوارگی میرسند (حکمت476) و یا در عدالت (اجتماعی) است که بسط اجتماعی و سیاسی برای مردم فراهم میآید (خطبه15) و از طرف دیگر در نامه معروف خطاب به مالک در راه کارگزاری مصر، در توصیههای مختلف به عدالت، تقاضای بیشترین و سختترین مجازاتها را برای کارگزاران ناعادل و خیانتکاران اقتصادی دارد. آنچنانی که میتوان گفت این خطاب تحکمآمیز حضرت را در هیچ فراز دیگری نمیتوان دید. سرآخر این که باید گفت عدالت علوی، توجهی تودهگرا به مفهوم عدل نداشته بلکه این نتایج اعتقاد به توحید ناب اسلامی است که در صورتبندی اجتماعی آن به عدالت هم به مثابه فضیلتی فردی و هم بهسان آرمانی اجتماعی میانجامد. عدالتی که در این مفهوم مورد توجه حضرت امیر(ع) بوده، سرچشمهای جز مهبط وحی نداشته است و شهید این عدالت، بیگمان شهید خداست.