تو یکی از همین آدمهایی که خدا یکی از بزرگترین آزمایشهای تاریخ را برایت در نظر گرفت. ظاهراً روز یا شب جمعهای که دهم ماه رجب سال 195 هجری بوده، بهدنیا آمدی و تا شش سال روزها و شبها در هوای پدر نفس کشیدی. کودک بودی که پدر ناگزیر از تو دور شد و هنوز کودک بودی که دنیا پدرت را از دست داد. هنوز کودک بودی که خدا بار مسئولیت پدرت را بر دوش تو گذاشت.
میگویم کودک؛ اما نمیتوانم در شگفت نباشم از اینکه چه بزرگ بودی در همان دوره و چه خوب زندگی را شناختی. چه خوب راه و رسم بزرگی را به دیگران میآموختی و مهربانی میپراکندی.
از تو نقل است که تا از رابطه کسی با خدا و آنچه میان او و خدا میگذرد با خبر نشدهای، با او دشمنی نکن. وقتی از آنچه میان او و خدا میگذرد باخبر شدی یا او نیکوکار است که مطمئن باش خدا او را به تو وانمیگذارد یا بدکار است که همان باخبر شدنت کافی است و دیگر لازم نیست با او دشمنی کنی. بهدنیا آمدنت را به همه دوستداران خوبی و مهربانی تبریک باید گفت.